پیامبر اکرم (ص) در بیست و پنجمین روز از ماه مبارک رمضان اینگونه دعا کردند: اَللّهُمَّ اجْعَلْنِی فِیهِ مُحِبّا لِأَوْلِیائِک وَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِک مُسْتَنّا بِسُنَّةِ خَاتَمِ أَنْبِیائِک یا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِیینَ؛ خدایا مرا در این ماه دلبسته دوستانت و دشمن دشمنانت قرار بده و آراسته به راه و روش خاتم پیامبرانت گردان، ای نگهدارنده دل های پیامبران.
۱۳ آبان سال گذشته را به خاطر بیاورید؛ در حالی که دانش آموزان و جوانان، کینه و نفرت خود را با مشت های گره کرده و شعارهای مرگ بر آمریکا به جهانیان نشان می دادند، برخی از دور به نظاره نشسته و مغرضانه یا جاهلانه می گفتند چرا شعاری می دهید که بوی مرگ و نفرت می دهد. این افراد که معمولا قیافه های روشنفکرانه هم به خود می گیرند، می گویند دین ما اسلام رحمانی است و نباید چهره اسلام رحمانی را با شعارهای مرگ و نفرت و بیزاری در دنیا، خشن نشان داد. اگرچه همان ایام از علت و چرایی مرگ بر آمریکا گفتیم ولی با مروری بر آیات و روایاتی که اسلام را دینی جامع و کامل معرفی می کند، بهتر می توان به دلایل ضرورت دشمنی با دشمنان خدا و دینش پی برد.
تبری به معنای برائت جستن و دشمنی کردن با دشمنان خدا و اولیای الهی به عنوان آخرین عنوان از فروع دین آمده است و معمولا کمتر درباره دو عنوان آخر یعنی تولی و تبری سخن به میان می آید در حالی که در روایتی آمده است هل الدین الا الحب و البغض آیا دین غیر از دوست داشتن و دشمنی کردن است. امام صادق (ع) فرمود یکی از محکمترین دستگیره های ایمان این است که در راه خدا دوست بداری و در راه خدا دشمن بداری.
این واژه در منابع دینی شیعی به معنای بیزاری جستن و فاصله گرفتن از طاغوت، باطل، بت ها، پیشوایان باطل و گمراه، شرک و بت پرستی و بیزاری از دشمنان اولیاء الهی به کار می رود. ریشه اصطلاح تبرّی را می توان در قرآن کریم پیدا کرد. در قرآن علاوه بر این که یک سوره با برائت خدا و پیامبرش از مشرکان آغاز شده و از این رو سوره برائت نام گرفته، در ۳۰ مورد این واژه و مشتقات آن به کار رفته است.
با توجه به تاکید قرآن کریم به تبرّی، فرقه ها و مذاهب اسلامی معتقد به تبرّی بوده و اختلافی در مفهوم کلّی قرآن و ضرورت و اهمیّت آن ندارند ولی در خصوص مصداق دشمنی خدا و نیز معیار خروج از دین اختلافی پیدا کرده اند. ما معتقدیم تبرّی از آموزه های اساسی شیعه است و ائمه معصومین (ع) نگهدارنده دین از تحریف و دگرگونی در عقاید و اعمال هستند و دشمنان آنان کسانی اند که مانع تحقّق امامت و در واقع مانع تحقق صورت ناب و حقیقی اسلام بودند و یا با اهل بیت پیامبر کینه توزی داشته اند و این دشمنان در واقع دشمنان خدا بوده و دوری و تبرّی از آنان واجب است.
آیت الله ناصر مکارم شیرازی با استناد به نخستین آیه از سوره ممتحنه می نویسد: در اسلام دو اصل به نام «تَوَلَّی» و «تَبَرّی» داریم یا به تعبیر دیگر «حُبّ فِی اللّهِ» و «بُغْض فِی اللّهِ» که هر دو در واقع اشاره به یک حقیقت است. طبق این دو اصل ما موظّفیم دوستان خدا را دوست داریم و دشمنان خدا را دشمن، و پیشوایان بزرگ دین یعنی پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) را در همه چیز اسوه و الگوی خود قرار دهیم. این دستور به قدری مهمّ است که در آیات قرآن به عنوان نشانه ایمان، و در روایات اسلامی به عنوان محکمترین دستگیره ایمان معرّفی شده، و تا «تولّی» و «تبرّی» نباشد، بقیّه اعمال عبادات و اطاعات، بی حاصل شمرده شده است.
وی که این دو اصل را از گام های بسیار مهم در تهذیب نفس و سیر و سلوک الی اللّه می داند، اضافه می کند: اگر هنگام تضادّ «پیوندهای محبّت و دوستی» با «پیوندهای اعتقادی و ارزشی» پیوند محبّت و دوستی مقدّم شمرده شود، پایه های اعتقاد و ارزش ها متزلزل می گردد و انسان به تدریج به سوی باطل و فساد گرایش پیدا می کند و نکته اساسی حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه یا به تعبیر دیگر، تولاّیِ اولیاء اللّه و تبرّایِ از اعداء اللّه همین است.
برخی به کسانی که مخالف دشمنی در دین هستند و آن را نوعی خشونت می دانند، اینگونه پاسخ می دهند که چنین عقیده ای، هم با عقل مخالف است و هم شریعت اسلام آن را مردود می شمارد. چون برخی امور در دنیا ضد یکدیگر بوده و با هم متناقض هستند. مثلا خدا و شیطان یا حق و باطل یا معصیت و اطاعت و لذا در قلبی که خدا آمد، شیطان جای ندارد و در قلبی که شیطان آمد، خدا جایی ندارد و آن جا که اطاعت است، عصیان نیست و آن جا که عصیان و گناه است، اطاعت معنا ندارد. انسان نمی تواند دو امر ضد و مقابل یکدیگر را در یک نقطه جمع نماید.
بنابراین، کسی که محبت و دوستی خدا و اولیای او را داشته باشد، نمی تواند با دشمنان خدا و اولیای او نیز دوست باشد و کسی که با دوستان خدا و اولیای او دشمنی دارد، نمی تواند با دوستان خدا دوست باشد و به آنان محبت و عشق بورزد. در نتیجه، کسانی که می گویند ما می توانیم بین این دو امر جمع کنیم و با هر دو بسازیم و روی همین جهت، روزی بر سر سفره مؤمن و گاه بر سر سفره منافق و حرام خوار می نشینند، این ها در واقع دروغ می گویند. یعنی نه دوستی و ایمان اینان دوستی واقعی است و نه دشمنی اینان دشمنی حقیقی است. کسی که ادعای دوستی خدا و دوستان او را دارد، حق ندارد با دشمنان خدا و کسانی که به طور علنی معصیت خدا می کنند و به فسق و فجور مشهور هستند، دوست شود.
استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) می نویسد: مردم، سه دسته هستند. دسته اول کسانی هستند که نه دوستی دارند و نه دشمنی؛ همچون گوسفندی که غذایی می خورد. خوابی می رود، موجوداتی بی ارزش و انسان هایی پوچ و میان تهی هستند. زیرا انسان به دوست نیاز دارد و هم می توانیم بگوییم که نیاز دارد که دشمن بدارد و او را نیز دشمن بدارند. مردمی که جاذبه دارند، اما دافعه ندارند با همه می جوشند و گرم می گیرند و همه مردم و همه طبقات را مرید خود می کنند، در زندگی همه کس آنها را دوست دارد و کسی منکر آنان نیست.
وی درباره این افراد نوشت: برخی خیال می کنند که حُسن خُلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز «اجتماعی بودن» همین است که انسان همه را با خود دوست کند و با همه بجوشد اما این برای انسان هدفدار و مسلکی که فکر و ایده ای را در اجتماع تعقیب می کند و تنها به منفعت خود نمی اندیشد، میسر نیست. چنین انسانی خواه ناخواه یک رو، قاطع و صریح است، مگر آنکه منافق و دو رو باشد. زیرا همه مردم به یک گونه فکر نمی کنند و یک احساس ندارند؛ در بین مردم دادگر هست، ستمگر هم هست، خوب هم هست، بد هم هست، اجتماع منصف دارد، متعدّی دارد، عادل دارد، فاسق دارد و آن ها همه نمی توانند یک نفر آدم که هدفی را به طور جدی تعقیب می کند و خواه ناخواه با منافع بعضی از آن ها تصادم پیدا می کند، را دوست داشته باشند. تنها کسی موفق می شود دوستی طبقات مختلف و صاحبان ایده های مختلف را جلب کند که متظاهر و دروغگو باشد و با هر کسی مطابق میلش رفتار کند و سخن بگوید.
مطهری دسته دوم را مردمی دانست که دافعه دارند ولی جاذبه ندارند؛ دشمن سازند، اما دوست ساز نیستند؛ این ها نیز افراد ناقصی هستند و این دلیل بر این است که فاقد خصایص مثبت انسانی هستند؛ زیرا اگر از خصایص انسانی بهره مند بودند گروهی، هر چند اندک، طرفدار و علاقمند داشتند. زیرا در میان مردم همواره آدم خوب وجود دارد؛ هر چند عددشان کم باشد، قهرا کسی که همه دشمن او هستند خرابی از ناحیه خود اوست و الاّ چگونه ممکن است در روح انسان خوبی ها وجود داشته باشد ولی انسان هیچ دوستی نداشته باشد.
دسته سوم هم کسانی هستند که هم جاذبه دارند و هم دافعه. یعنی انسان های با مسلکی که در راه عقیده و مسلک خود فعالیت می کنند، گروه هایی را به سوی خود می کشند، در دل هایی به عنوان محبوب و مراد جای می گیرند و گروه هایی را هم از خود دفع می کنند و می دانند هم دوست سازند و هم دشمن ساز، هم موافق پرور و هم مخالف پرور.
بنابر این دوست داشتن اولیای الهی و اهل بیت (ع) و دشمنی با دشمنان آنان باید برای خدا و در راه احیای ارزش های دینی و اسلامی باشد، نه برای انگیزه های دیگر. پس اگر کسی بر اساس انگیزه های مادی و دنیوی دوستان خدا را دوست بدارد و از دشمنان آنان بیزاری بجوید، ارزشی ندارد. از این رو، در روایات فراوانی که به این موضوع اشاره شده بر روی موضوع «الحب فی اللّه و البغض فی اللّه»؛ یعنی دوستی برای خدا و دشمنی برای خدا تأکید شده است.
به همین دلیل برخی از کارشناسان دینی با نوشتن کتاب هایی در زمینه دشمن شناسی، راه های شناخت دشمن را ارائه کرده تا مبادا اشتباهی آب به آسیاب دشمن بریزیم. مثلا در یکی از این کتاب ها دشمنان را به سه دسته تقسیم کرده که یکی دشمن داخلی مثل افراد منافق و ستون پنجمی یا دشمنان دوست نما، یکی دشمن خارجی همچون کفار و دیگری هم دشمن ایمانی که همان نفس آدمی است.
در کتابی دیگر با عنوان شناخت دشمن و راه های مقابله با آن از منظر رهبر معظم انقلاب آمده است: دشمنشناسی از مفاهیمی است که در آیات و روایات اسلامی مورد توجه قرار گرفته است و بر هوشیاری همیشگی مؤمن و دشمنشناسی او تأکید شده و تبرّی از دشمن که لازمه آن دشمنشناسی است، در زمره فروع دین قرار دارد. علمای شیعه نیز به پیروی از معارف و احکام دینی توجه و اهتمام زیادی را صرف معرفی دشمن و موضع گیری در قبال آن در طول تاریخ داشتهاند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی بخش معتنابهی از بیانات حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظّم رهبری به این موضوع اختصاص داشته است. رهبر انقلاب بارها بر کسب بصیرت، بصیرتزایی و بصیرتافزایی که از ضروریات دشمنشناسی به خصوص در طوفان حوادثاند تأکید کردهاند. ایشان شناخت انواع و اقسام حیلههای دشمن و معرفی آنها و آگاه کردن ملت را بارها و بارها به مسئولان و مردم گوشزد کردهاند.
در زمینه دشمن خارجی رهبر معظم انقلاب بارها با تاکید بر حفظ وحدت مسلمانان، شناسایی دشمن را ضروری دانسته و فرمود: هیچکس نباید خیال کند که اهلبیت پیغمبر مخصوص و متعلق به شیعهاند؛ نه، مال همه دنیای اسلامند. چه کسی است که فاطمه زهرا (س) را قبول نداشته باشد؟ چه کسی است که حسنین (علیهماالسّلام) سیّد الشباب اهل الجنّة را قبول نداشته باشد؟ چه کسی است که ائمه بزرگوار شیعه را قبول نداشته باشد؟ حالا یکی او را امام و واجبالاطاعه و مفروضالطاعه می داند، یکی نمی داند اما قبولشان دارند. اینها حقایقی است، باید اینها را فهمید، باید اینها را نهادینه کرد. بعضی البته این را نمی فهمند، متحرک به تحریک دشمن می شوند. در حالی که خیال می کنند که کار درست را انجام می دهند.
نظر شما