۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۲۶
کد خبر: 84436781
T T
۲ نفر

برچسب‌ها

نامه به یک ویروس!

۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۲۶
کد خبر: 84436781
زهرا امیری
نامه به یک ویروس!

تهران- ایرنا- آن موقع‌ها که زنگ مدرسه می‌خورد و صدای خنده و شادی و بازی کودکانه قبل صف کشیدن مدرسه، در کوچه پس کوچه‌های این شهر می‌پیچید، بچه‌ها می‌ دویدند دوش به دوش هم، دست در گردن یکدیگر، لبخند نشسته بر لب. آن موقع‌ها هم شهر ترافیک داشت و هم دود، هم زندگی سختی‌های خودش را داشت؛ اما ما میخندیدیم.

کمی مکث می کنم، نفس عمیقی می کشم، می خواهم تکه‌های بیشتری را به خاطر بیاورم و کنار هم بچینم، از آن روزها، از آن روزهای بدون حضور تو (کرونا)؛ خاطرات به قدری کمرنگ شده، انگار متعلق به سالهای سال قبل است و نه همین دو سال قبل.

بهمن آن سال را به یاد می آورم، سال ۹۸، نه! دی ماه بود، تو هنوز نبودی، هوا آلوده بود و من ماسک می‌زدم، نمی‌دانستم این ماسک تا سال‌ها جزیی از صورتم خواهد شد.

آن روزها که تازه چند ماه بود تو به جمع ما آمده بودی، نامه‌ای برایت نوشتم، «نامه به یک ویروس»، از تو قدردانی کردم که ما را به داشته‌هایمان و ارزش والای زندگی واقف کردی، اما امروز دیگر بس است، ما می گوییم مهمان یک روز دو روز، الان به تو می گویم، می خواهم رهایمان کنی، ما را ترک کن!

همان اوایل که آمدی ما جنگ تَن به تَن را با تو شروع کردیم، بازو به بازو و پنجه در پنجه، اما حالا چه؟! تو ما را در محاصره خود گرفته‌ای و روز به روز این حلقه را تنگ‌تر می‌کنی! ما این جنگ نابرابر را چه کنیم؟!

امروز ما در تلخترین شرایط بسر می‌بریم، جان‌های بسیاری از دست رفته و بسیاری در سوگ عزیزانشان نشسته‌اند. سایه سیاه ترس از تو همه جا به دنبال ما است. امروز فکر و خیال ما را به تسخیر خود درآورده ای، از صبح که بیدار می‌شویم به تو فکر می‌کنیم و شب که می خوابیم، هم. روزهایی که از تو درس می‌گرفتیم تمام شده و امروز به صرافت حذف تو افتاده‌ایم.

شهر را که می‌بینم دلم می‌گیرد، صورت‌ها از زیر ماسک دلهره زده و غم بار! همه در سکوت از کنار هم عبور می‌کنیم، سرد، بی‌لبخند و واکنش؛ حتی اگر بخندیم، تا نقش آن بر چشم ها نشیند، خنده آن زیر ماسیده و یخ خواهد زد. رهایمان کن.

نامه به یک ویروس!

بارها شده زیر فشار ماسک و کم آوردن نفس، سرفه ام گرفته اما سرفه‌هایم را بلیعده ام تا مبادا کسی که نزدیکم ایستاده یا از کنارم عبور می‌کند، بهراسد.

نمی‌دانم روزهای پایان هراس از کرونا را می بینم یا نه، اما این را بدان تو به ما آموختی که هیچ نعمتی ارزشمندتر از سلامتی نیست و حتی مهمتر از آن برای حفاظت از جان عزیزان و اطرافیان، باید ابتدا از خود مراقبت کرد.

آموختیم که ممکن است لحظه ای دیگر، ساعتی دیگر یا روزی دیگر در چشم برهم زدنی نباشیم. ما آموختیم که لحظه، همین لحظه که در حال نوشتن این سطورم، باارزشترین هاست، اما اکنون می خواهم که رهایمان کنی.

جانی در بدن کادر درمان مان نمانده، جنگیده اند و خسته؛ بدون چاق کردن نفسی. بسیاری را نیز از دست داده اند، رهایمان کن!

این روزها نیاز به مراقبت و هوشیاری بیشتری نسبت به روزهای گذشته‌ای که با کرونا زندگی کردیم داریم، او بی رحم و خطرناک تر شده است اما رعایت فاصله اجتماعی و ماسک زدن برای او اهریمن.

و حالا این ترس آموزنده، قدر لحظه ها را به ما چشانده، ما که غافل از ثانیه ها بودیم، لطفا مراقب خود و اطرافیانتان باشید. به زودی پایان این کابوس را خواهیم دید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha