پیمان وستفالی بر مدارِ «اصل عدم مداخله» قرار یافته و بدین ترتیب هر دولتی در قلمرو خویش دارای حقِ حاکمیتی است و بهره مندیِ کامل و بدون تبعیض از این حق هیچ ارتباطی با وسعت و کوچک و بزرگ بودنِ این واحدهای سیاسی مستقل ندارد و یکایک دولتها به گونهای برابر از آن برخوردارند. گرچه مجال پرداختن به این مهم نیست، اما لازم به ذکر است که دولتها باید حاکمیت خویش را در چارچوبِ نظمِ حقوقیِ جهانی و ارزشهای پیشینِ مبتنی بر منطقِ حقوقی، آزادی، برابری و رواداری تنظیم و اعمال کنند.
در کنار مؤلفهی «حاکمیت» دو بنیانِ «جمعیتِ دائمی» و «سرزمین» از دیگر مشخصههای سازندهی دولت – ملتها به شمار میروند. یک دولت – ملت در چارچوبِ سرزمینیِ مشخص، بر جمعیتی دائمی، حاکمیتِ خویش را اعمال میکند. اِعمال این حاکمیت در مواجهه با دیگر دولت – ملتها در کالبدِ مفهوم «استقلال» نمود مییابد. در پرتوِ آفتابِ استقلال است که دولت – ملتها مداخلهی دولت – ملتی دیگر را در امور خویش تاب نمیآورد. وسعت نیافتنِ قلمروِ قوانینِ دیگر دولت – ملتها بر اتباعِ دولت – ملتی دیگر نیز از دیگرنتایجِ این مفهوم به شمار میآید. عدم امکان دستاندازی به قلمرو سرزمینی نیز از همین دست به شمار میرود. سرزمینِ جغرافیاییِ هر حکومت با مرزهای بین المللی مشخص شده و هر دولت – ملتی میکوشد از آن پاسداری کند و چشمِ چپِ دیگران به سرزمینش را با اعمال حاکمیتِ خویش راست کند. تشبیهِ وطن بهعنوانهایی همچون «مادر» و «مام» نشانگرِ میزانِ علقهی هر حاکمیت و مردمی نسبت به سرزمینشان است و همچنانکه در حفظ حریمِ «مادر» کوشش میشود، ایشان نیز در پاسداری از قلمرو سرزمینیِ خویش نیز جد و جهد به خرج میدهند.
اما آیا گرهِ پیوندِ عاطفیِ مردمِ یک سرزمین نسبت به جایجای آن خاک، به یک اندازه است؟ در کشوری پهناور همچون ایران، آیا میزان علاقهی ساکنان شرقی نسبت به غربِ این سرزمین همان اندازه است که اهالی مغرب نشینِ ایران نسبت به آنجا دارند؟ آیا اهالی جنوب نسبت به خاکِ شمالیِ وطن به همان اندازهی زادگاهِ خویش پیوندِ عاطفی دارند؟ انبوهی از این دست پرسشها را میتوان پیش روی یکایکِ ایرانیان گذاشت و از آنها پاسخ طلبید. پاسخهایی کوتاه که میتوانند برای پرسشهایی بزرگ در این «مرزِ پر گهر» راه حل ارائه کنند.
نیشابور، زادگاه من است. من هوای آنجا را در ذره ذرهی وجود خویش انباشتهام و شبی نیست که به روزگارِ آن نیندیشم. نیشابور برای من چیزی فراتر از یک نقطه روی نقشهی ایران به شمار میآید. اکنون باید کاری کرد تا هیچ کجای ایران برای این مردم صرفاً نقطهای روی نقشه نباشد. کاری باید کرد تا گرهِ پیوندهای همه جانبهی عاطفی، اندیشگی، هیجانی و اخلاقیِ یکایکِ ایرانیان در جای جای گسترهای که ایران مینامیمش استوارتر از همواره برقرار شود. جان هر ایرانی را باید به گوشه گوشهی این مرز و بوم گره زد. همه باید این حس را داشته باشند که چشمه نوشِ یک کوهسارند و هواخواهِ یک آسمان.
ایران گاه «زیر سرنیزهی تاتار» احوالش دگرگون بوده و بیگاه در یورش هر آن کسی که سبزینگیِ حیات را در این جغرافیا تاب نمیآورده است. بسیاری آمدهاند و رفتهاند و اما خزر بوده است و دماوند و خلیج فارس و کویر لوت و چغازنیبل و سهولان و تخت جمشید که باقی ماندهاند. ایران بوده است که سرافراشته و پای استوار برقرار مانده. اکنون هنگامهای است خطیر که باید در اندیشهی بقای «ایرانشهر» بود. راهبردِ ژرف اندیشانهی «ایران برای تمام ایرانیان» باید در پیش چشم نگاه داشته شود تا بدانیم که هر فرد نیز مسئولیتی در برابر این مهم بر دوش دارد. باشد که به منزل رسیم و بار گذاریم.
رخدادهای پی در پیِ روزگاری خطیر که در آن به سر میبریم و حساسیتِ بیش از پیش در نگاهبانی از مامِ وطن و شیوعِ اخباری ناروا همچون «واگذاری کیش» که هر از چندی بر دستانِ فضای مجازی و نجواهای پیدا و پنهان مشایعت میگردد، ریشه اندیشهای شد تا بر مبنای آن طرحوارهی «ایران همکیش» پی ریخته شود. این رویدادِ کشوری که در محورهایی چندگانه برنامهریزی شده است بنا دارد تا در راستای مفهومِ «اِعمال حاکمیت ملی» رخدادهایی را سامان بخشد. چشماندازِ کلان نیز آن است تا با نگرشی همه جانبه سراغ «حاکمیت ملی» رویم و نسبتِ مفاهیم گوناگون را با این ایدهی مرکزی دریابیم و پیرامونش به گفت وگو بنشینیم. نسبتِ مفاهیمی همچون هویت، اقلیتها، زنان، زبان و ... با حاکمیت ملی چیست؟ جایگاه حاکمیت ملی در عصری که با صفتِ جهانی شدن در حال پیشتازی است چه نسبتی برقرار میکند؟ هنر و به ویژه ادبیات و سینما تا کنون چه نقشی در این باره ایفا کردهاند و چشم اندازِ پیش روی آنها چیست؟ کارویژهی موسیقی در اینباره چه میتواند باشد؟ گرافیک و معماری چه نقشی را میتوانند بر عهده بگیرند؟ کوشش بر آن بوده تا به مهمترین مسائل و چالشهای موجود در این حوزه، متناسب با فرصت و امکانی که موجود است، در گشتِ نخست پرداخته شود و اگر زمانه زمان دهد، گشتِ دوم را در همین زمینه و در چارچوبی دیگر پی بگیریم.
استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی روزگاری نوشته بود که «برای ساختن دوبارهی نیشابور باید جان کند» و اکنون با الغای خصوصیت از سخنِ آن بزرگ مینویسم «برای ساختنِ دوبارهی ایران باید جان کند.» همین!
نظر شما