۲۸ آذر ۱۳۸۸، ۰:۰۱
کد خبر: 9664791
T T
۰ نفر

ورود امام حسین (ع) به سرزمین کرب و بلا

۲۸ آذر ۱۳۸۸، ۰:۰۱
کد خبر: 9664791
ورود امام حسین (ع) به سرزمین کرب و بلا # تهران ، خبرگزاری جمهوری اسلامی 88/09/28 فرهنگی.کربلا.امام حسین (ع) درست ترین نقل ها درباره ورود امام حسین (ع) به کربلا آن است که ورود آن حضرت به کربلا در روز دوم محرم سال شصت و یکم هجرت بوده و چون به آن زمین رسید پرسید که این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا می نامندش ، چون حضرت نام کربلا شنید گفت: اللهم انی اعوذبک من الکرب والبلاء خبرگزاری جمهوری اسلامی- پس فرمود که این موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است ، فرود آئید که اینجا منزل و محل خیام ما است ، و این زمین جای ریختن خون ما است و در این مکان واقع خواهد شد قبرهای ما، خبر داد جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اینها. پس درآنجا فرود آمدند. و حر نیز با اصحابش در طرف دیگر نزول کردند و چون روز دیگر شد عمر بن سعد (ملعون ) با چهار هزار مرد سوار به کربلا رسید و در برابر لشکر آن امام مظلوم فرود آمدند. ابو الفرج نقل کرده پیش از آنکه ابن زیاد عمر سعد را به کربلا روانه کند او را ایالت ری داده و والی ری نموده بود چون خبر به ابن زیاد رسید که امام حسین علیه السلام به عراق تشریف آورده پیکی به جانب عمر بن سعد فرستاد که اولا برو به جنک حسین و او را بکش و از پس آن به جانب ری سفر کن . عمر سعد به نزد ابن زیاد آمده گفت :ای امیر! از این مطلب عفو نما. گفت : ترا معاف می دارم و ایالت ری از تو باز می گیرم عمر سعد مردد شد ما بین جنک با امام حسین علیه السلام و دست برداشتن از ملک ری لاجرم گفت : مرا یک شب مهلت ده تا در کار خویش تاملی کنم پس شب را مهلت گرفته ودر امر خود فکر نمود، آخر الا مر شقاوت بر او غالب گشته جنک سید الشهداء علیه السلام را به تمنای ملک ری اختیار کرد، روزی دیگر به نزد ابن زیاد رفت وقتل امام علیه السلام را بر عهده گرفت ، پس ابن زیاد بالشکر عظیم او را به جنک حضرت امام حسین علیه السلام روانه کرد.(1) سبط ابن الجوزی نیز قریب به همین مضمون را نقل کرده ، پس از آن محمد بن سیرین نقل کرده که می گفت : معجزه ای از امیرالمومنین علیه السلام در این باب ظاهر شد؟ چه آن حضرت گاهی که عمر سعد را در ایام جوانیش ملاقات می کرد به او فرموده بود: وای بر تو یابن سعد! چگونه خواهی بود در روزی که مردد شوی ما بین جنت و نار و تو اختیار جهنم کنی .(2) بالجمله ؟ چون عمرسعد وارد کربلا شد عروه بن قیس احمسی را طلبید و خواست که او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد واز آن جناب بپرسد که برای چه به این جا آمده ای و چه اراده داری ؟ چون عروه از کسانی بود که نامه برای آن حضرت نوشته بود حیا می کرد که به سوی آن حضرت برود و چنین سخن گوید، گفت : مرامعفودار واین رسالت را به دیگری واگذار، پس ابن سعد به هر یک از رو سای لشکر که می گفت به این علت ابا می کردند؟ زیرا که اکثر آنها از کسانی بودند که نامه برای آن جناب نوشته بودند وحضرت را به عراق طلبیده بودند پس کثیربن عبدالله که ملعونی شجاع و بی باک و بی حیا بود برخاست و گفت که من برای این رسالت حاضرم واگر خواهی ناگهانی اورا به قتل در آورم ، عمر سعد گفت : این را نمی خواهم ولیکن برو به نزد او وبپرس که برای چه به این دیار آمده ؟ پس آن لعین متوجه لشکرگاه آن حضرت شد. ابوثمامه صائدی را چون نظر برآن پلید افتاد به حضرت عرض کرد که این مرد که به سوی شما می آید بدترین اهل زمین و خونریزترین مردم است این بگفت و به سوی (کثیر) شتافت و گفت : اگربه نزد حسین علیه السلام خواهی شد شمشیر خود را بگذار وطریق خدمت حضرت راپیش دار. گفت : لاوالله ! هرگز شمشیر خویش را فرو نگذارم ، همانا من رسولم اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت کنم و اگر نه طریق مراجعت گیرم. ابوثمامه گفت: پس قبضه شمشیر ترا نگه می دارم تا آنکه رسالت خود را بیان کنی و برگردی. گفت: به خدا قسم نخواهم گذاشت که دست بر شمشیرگذاری . گفت: به من بگو آنچه داری تا به حضرت عرض کنم ومن نمی گذرم که چون تو مرد فاجر با این حال به خدمت آن سرور روی ، پس لختی با هم بد گفتند وآن خبیث به سوی عمر سعد بر گشت وحکایت حال را نقل کرد، عمر، قره بن قیس حنظلی را برای رسالت روانه کرد. چون قره نزدیک شد حضرت با اصحاب خود فرمود که این مرد رامی شناسید؟ حبیب بن مظاهر عرض کرد: بلی مردی است از قبیله حنظله و با ما خویش است ومردی است موسوم به حسن راء ی من گمان نمی کردم که او داخل لشکر عمر سعد شود! پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت وسلام کرد وتبلیغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود که آمدن من بدین جا برای آن است که اهل دیار شما نامه های بسیار به من نوشتند وبه مبالغه بسیار مرا طلبیدند، پس اگر از آمدن من کراهت دارید برمی گردم ومی روم پس حبیب رو کرد به قره وگفت : وای بر تو!ای قره ، از این امام به حق رومی گردانی و به سوی ظالمان می روی ؟ بیا یاری کن این امام را که به برکت پدران او هدایت یافته ای ، آن بی سعادت گفت : پیام ابن سعد را ببرم وبعد از آن باخود فکر می کنم تا ببینم چه صلاح است . پس برگشت به سوی پسر سعد وجواب امام را نقل کرد، عمر گفت : امیدوارم که خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه ای به ابن زیاد نوشت و حقیقت حال را در آن درج کرده برای ابن زیاد فرستاد.(3) حسان بن فائد عبسی گفته که من در نزد پسر زیاد حاضر بودم که این نامه بدو رسید چون نامه را باز کرد و خواند گفت: شعر : الان اذ علقت مخالبنا به یرجوالنجاه ولات حین مناص یعنی الحال که چنگالهای ما بر حسین بند شده در صدد نجات خود بر آمده و حال آنکه ملجاء و مناصی از برای رهائی او نیست . پس در جواب عمر نوشت که نامه تو رسید به مضمون آن رسیدم ،پس الحال بر حسین عرض کن که او و جمیع اصحابش برای یزید بیعت کنند تا من هم ببینم راء ی خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت و السلام (4) پس چون جواب نامه به عمر رسید آنچه عبیدالله نوشته بود به حضرت عرض نکرد ؟ زیرا که می دانست آن حضرت به بیعت یزید راضی نخواهد شد. ابن زیاد پس از این نامه ، نامه دیگری نوشت برای عمر سعد که یابن سعد حایل شومیان حسین و اصحاب او و میان آب فرات و کار را بر ایشان تنک کن و مگذار که یک قطره آب بچشند چنانکه حائل شدند میان عثمان بن (5) عفان تقی زکی و آب در روزی که او را محصور کردند. پس چون این نامه به پسر سعد رسید همان وقت عمر بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه موکل گردانید و آن حضرت را از آب منع کردند، و این واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزی که عمر سعد به کربلا رسید پیوسته ابن زیاد لشکر برای او روانه می کرد، تا آنکه به روایت سید تا ششم محرم بیست هزار نزد آن ملعون جمع شد.( 6) و موافق بعضی از روایات پیوسته لشکر آمد تا به تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد،و ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری از برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه باشی و آنچه واقع می شود درهر صبح و شام مرا خبر دهی . پس چون حضرت آمدن لشکر را برای مقاتله با او دید به سوی ابن سعد پیامی فرستاد که من با تو مطلبی دارم و می خواهم ترا ببینم پس شبانگاه یکدیگر را ملاقات نموده و گفتگوی بسیار با هم نمودند پس عمر به سوی لشکر خویش برگشت و نامه به عبیدالله بن زیاد نوشت که ای امیر خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسین خاموش کرد و امر امت را اصلاح فرمود، اینک حسین علیه السلام با من عهد کرده که بر گردد به سوی مکانی که آمده یا برود در یکی از سرحدات منزل کند و حکم او مثل یکی از سایر مسلمانان باشد در خیر و شر یا آنکه برود در نزد امیر یزید دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بکند. و البته در این مطلب رضایت تو و صلاحیت امت است. مولف گوید: اهل سیر و تواریخ از عقبه بن سمعان غلام رباب زوجه امام حسین علیه السلام نقل کرده اند که گفت: من با امام حسین علیه السلام بودم از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق و از او مفارقت نکردم تا وقتی که به درجه شهادت رسید، و هر فرمایشی که در هر جا فرمود اگر چه یک کلمه باشد خواه در مدینه یا در مکه یا در راه عراق یا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنیدم این کلمه را که مردم می گویند آن حضرت فرمود دست خود را در دست یزید بن معاویه گذارد، نفرمود. فقیر گوید: پس ظاهر آن است که این کلمه را عمر سعد از پیش خود در نامه درج کرده تا شاید اصلاح شود و کار به مقاتله نرسد؟ چه آنکه عمر سعد از ابتداء جنک با آن حضرت را کراهت داشت و مایل نبود. و بالجمله: چون نامه به عبیدالله رسید و خواند گفت : این نامه شخصی ناصح مهربانی است با قوم خود و باید قبول کرد. شمر ملعون برخاست و گفت : ای امیر! آیا این مطلب را از حسین قبول می کنی ؟ به خدا سوگند که اگر او خود را به دست تو ندهد و در پی کار خود رود، امر او قوت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف کند دفع او را دیگر نتوانی کرد، لکن الحال به چنک تو گرفتار است و آنچه راء یت در باب او قرار گیرد از پیش می رود. پس امر کن که در مقام اطاعت و حکم تو بر آید، پس آنچه خواهی از عقوبت یا عفو در حق او و اصحابش به عمل آور. ابن زیاد حرف او را پسندید و گفت : نامه ای می نویسم در این باب به عمر بن سعد و با تو آن را روانه می کنم و باید ابن سعد آن را بر حسین و اصحابش عرض نماید اگر قبول اطاعت من نمود، ایشان را سالما به نزد من بفرستد و اگر نه با ایشان کارزار کند و اگر پسر سعد از کارزار با حسین ابا نماید تو امیر لشکر می باش و گردن عمر را بزن و سرش را برای من روانه کن. پس نامه ای نوشت به این مضمون : ای پسر سعد! من ترا نفرستادم که با حسین رفق و مدارا کنی و در جنک او مسامحه و مماطله نمائی و نگفتم سلامت و بقای او را متمنی و مترجی باشی و نخواستم گناه او را عذر خواه گردی و از برای او به نزد من شفاعت کنی ، نگران باش اگر حسین و اصحاب او در مقام اطاعت و انقیاد حکم من می باشند پس ایشان را به سلامت برای من روانه نما ؟ و اگر اباء و امتناع نمایند با لشکر خود ایشان را احاطه کن و با ایشان مقاتلت نما تا کشته شوند و آنها را مثله کن ، همانا ایشان مستحق این امر می باشند و چون حسین کشته شد سینه و پشت او را پایمال ستوران کن ؟ چه او سرکش و ستمکار است و من دانسته ام که سم ستوران مردگان را زیان نکند چون بر زبان رفته است که اگر او را کشم اسب بر کشته او برانم این حکم باید انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت کنم اقدام نمودی جزای شنونده و پذیرنده به تو می دهم و اگر نه از عطا محرومی و از امارات لشکر معزول و شمر بر آنها امیر است و منصوب والسلام . آن نامه را به شمر داد و به کربلا روانه نمود.( 7) پی نوشت: -1 )مقاتل الطالبیین ) ابوالفرج اصفهانی ص 112. -2 )تذکره الخواص ) سبط ابن جوزی ص 223. -3)ارشاد)شیخ مفید 2/84 و 86 -4)ارشاد) شیخ مفید 2/86. -5 مکشوف باد که عثمان بن عفان را مصریان در مدینه محاصره کردند و منع آب از وی نمودند خبر به امیرالمو منین علیه السلام که رسید آن جناب متغیر شدند و از برای او آب فرستادند و شرح قضیه او در تواریخ مسطور است. دست آویز دیرینه خود قرار دادند و به مردم اظهار داشتند که عثمان کشته شده با حال تشنگی باید تلافی نمود و به گمان مردم دادند که شورش مردم بر
۰ نفر