در نسبت ادبیات و امید فکر میکنم همین یک جمله کافی باشد که ما درباره ادبیاتی صحبت میکنیم که در این سرزمین کار گرفته و جوشیده و بالیده که شاید بزرگترین شاهکارش این باشد که در تلخترین و سیاهترین و تباهترین دوران تاریخی این سرزمین که خب دوران حمله مغول به ایران باشد و آن ویرانیها و تیرگیها، دورانی که همه ساختارهای تمدنی ما متزلزل شد، چه خونها ریخته شد و چه تغییر فرهنگی بزرگی هم ایجاد کرد، دقیقاً در همان دوران روشنترین و امیدوارانهترین کلمات و شعرها و ادبیات را تولید کرد.
این ادبیات، یعنی ادبیات فارسی که ما هنوز در این عصر و این دوران در هر جای دنیا هم که باشیم، کمی مأیوس بشویم، کمی دلمرده شویم و یکم مثلاً تلخی بچشیم، یکی از مهمترین پناهگاههای ما ایرانیها و هم در جاهای دیگر دنیا، ادبیاتی است که در همان دوران تاریک در ایران تولید شده. یعنی شعر مولوی، شعر عطار، شعر حافظ، و شعر سعدی است. بعضی از اینها شهید و یا کشته هجوم مغولها بهحساب میآیند. مولوی خودش آواره هجوم مغولها بهحساب میآید. یعنی زمانی که مغول حمله کرد، او از بلخ آواره شده تا بیاید برود به قونیه.
سعدی در شعرهایش به حمله مغول اشاره کرده است و اینها دقیقاً در همان کوران حوادث، ادبیاتی تولید کردند که از لابهلایش اصلاً بوی ناامیدی و یأس نمیشنوی. امروز اگر سینمای ما بهنوعی بگوییم دوشادوش شعر، دوشادوش ادبیات، حرف اصلی و حرف حساب این سرزمین و این فرهنگ را میخواهد بزند، یک چنین الگویی از ادبیات در پیش روی خودش دارد. یعنی میتواند از تلخترین تلخیها، روشنترین حرفها را و ماندگارترین حرفها را به جامعه بشری در همه جای دنیا و همه اعصار تبدیل بکند.
اگر ما به دنبال سینمای دینی باشیم یا به دنبال نقد دینی سینما، چون این هم مهم است؛ خود سینمای دینی یک موقعیت و وضعیتی دارد، نقد سینما از منظر دین یا نقد هنر از منظر دین هم یک موقعیت دیگر میتواند پیدا کند. یعنی باید برای هر دو نظریهپردازی کرد.
برای این هر دو یعنی هم سینمای دینی و هم نقد دینی سینما، یکی از نقاطی که میتواند کاملاً چارچوبها را تعیین کند و شفاف بکند، آن حدیث طولانی و بسیار مهم جنود عقل و جهل است. این حدیث را حتماً بچههایی که میخواهند وارد فعالیت هنری و فرهنگی بشوند باید بخوانند و دائم با آن مرتبط باشند. این حدیث تقریباً چکیده دیدگاه فرهنگی اسلام بهحساب میآید. حدیث را میدانید کلیتش این است که یک صحنه نبردی را توصیف میکند؛ صحنه نبردی که در جان تکتک افراد برقرار است.
یعنی میگوید جان همه انسانها یک میدان جنگ است و دو سپاه در حال جنگ هستند. یکی سپاه عقل است و دانایی، و یکی سپاه جهل است. جهل، اینجا به معنی ندانستن نیست، به معنی نادانیکردن است. یعنی یک فعل است. یعنی صرف اینکه من یک چیزی نمیدانم در سپاه جهل بهحساب نمیآیم. جهل یعنی لجاجت بر نادانی. یعنی نادانی آگاهانه. وقتی میگوییم یک شخص، نادانی میکند، به این معنی نیست که نمیداند یا نمیفهمد، نه، نادانی میکند.
جالب است، اگر در متن حدیث نگاه کنید، وقتی که هفتاد و پنج سپاه برای عقل برمیشمریم، هفتاد و پنج سپاه هم برای جهل برمیشمریم. همانطور که میدانید، امام خمینی شرحی مفصل برای حدیث جنود عقل و جهل دارند. اولین سپاه عقل، ایمان است و در مقابلش کفر است. دومش تصدیق و در مقابلش جهودش است، یعنی لجاجت. سومش امید است. یعنی سومین سپاه، سومین عضو سپاه عقل، امید است و در مقابلش قنوط، یعنی ناامیدی، و بعد حالا تا پایین برویم، مثلاً مهربانی در مقابل خشم، توکل در مقابل حرص. این هم جالب است که شادی جزو جنود عقل است. جزو سپاهیان عقل است و غم جزو سپاهیان جهل است. شادی و غم. همینطور راحت گیری و آسانگیری، در مقابل آسانگیری یعنی سختگیری است. سهولت جزو سپاهیان عقل است و صعوبت جزو سپاهیان جهل است.
من این را میخواهم بگویم که اصلاً فرهنگ چیزی جز آنچه در باطن آدمها میگذرد نیست. یعنی عرصه فرهنگ که ما میگوییم و هنر، درواقع همین عرصه تلاقی این دو لشکر و این دو سپاه است که جایش هم یک جای فیزیکال نیست، یعنی یکجایی در شهر نیست، جایی که بتوان به آن دست زد نیست، بلکه در جان انسانهاست. فرهنگ در واقع همین است و ساختار و نظام فرهنگی و سینمایی و هنری که ما میچینیم هم باید از این نقطه شروع شود و در همین مجال بچرخد.
یک محک برای نقد دینی سینما این است که از خودمان بپرسیم این فیلمی که من الآن دیدم، این فیلم در سپاهیان عقل قرار میگیرد، یعنی حرف حساب فیلم یا آن حسی که به ما منتقل میکند، همهی این چیزها یک ملکه انسانی است، یعنی یأس و امید، صبر و جزعوفزع، تلطّف، یعنی مهربانی، در مقابلش چه؟ مثلاً خشمگینی. حب یعنی دوستداشتن در مقابلش بغض یعنی دشمن انگاشتن. ما از خودمان اینجوری بپرسیم که من این شعر را که خواندم یا این فیلم را که دیدم یا این تابلوی نقاشی، کدام خصلت و ملکه را در من تقویت کرد و کدام ملکه و خصلت را در من تضعیف کرد.
نظر شما