تلاش فیلمساز برای آزار تماشاگر، از تیتراژ (عنوان بندی) آغاز میشود. جایی که شاهد تصاویر متعددی از نوزادان بیمار در بیمارستان هستیم که درد میکشند و زاری میکنند. فیلم مصداق بارز کودکآزاری است و اگر ادعای فیلمساز را که میخواهد به تماشاگر بقبولاند که دغدغهمند نوزادان است، باور کنیم، ابتدا باید جلوی فیلمسازی خودش را بگیریم. فیلم قرار است داستان زن و مردی باشد که به واسطه رحم اجارهای بچهدار میشوند و پس از دو سال متوجه میشوند که بچه، بچه آنها نیست. فیلمنامه همین ایده یک خطی است و تمام. بعد از این با پدر و مادر، دنبال آدمهایی میرویم که به گذشته بچه مربوطند.
همین اشتهای سیریناپذیر فیلمساز در نمایش نکبت، نیت او را لو میدهد و فاش میکند که ماجرای بچه، صرفاً پوشش است
کاراکترها هر کدام دزد و قابله زیرزمینی و معتادانی هستند که فیلمساز به محض رسیدن به هر کدام، دمدستیترین و آماتور (غیرحرفه ای) ترین انتخاب را میکند و با فلشبک و به بهانه پیگیری ماجرای بچه، ما را به همراه آنها به تاریکترین نقاط حاشیه تهران میبرد. در تمام طول فیلم، وظیفه روایت و توضیح شخصیتها، بر دوش دیالوگهاست و دوربین سینمایی، عملاً به جای روایت داستان و معرفی شخصیتها، فقط یک ماموریت دارد و آن هم نمایش تصاویر آزاردهنده است. همین اشتهای سیریناپذیر فیلمساز در نمایش نکبت، نیت او را لو میدهد و فاش میکند که ماجرای بچه، صرفاً پوشش است. ارجاع میدهم به آن دخمه تنگ و تاریک که در آن بچهها به مزایده گذاشته شدهاند و تاکیدی که دوربین روی نوزادها دارد؛ صحنهای غیرانسانی و تأسفبرانگیز.
اگر فیلم، فیلم بود، باید مرد و زن را به تماشاگر میشناساند
اگر فیلم، فیلم بود، باید مرد و زن را به تماشاگر میشناساند، همراه آنها میکرد و بعد میرفت سراغ ماجرای بچه. بازیگران فیلم از ساختن حتی یک لحظه عاجزند و میتوانستند آخرین انتخابها برای بازی در نقشهای فیلمی با این مضمون باشند.
هیچکس باور نمیکند که امیرحسین آرمان با یک ضربه، گنده لات آن قهوهخانه مخوف را ناکار کند. جایی که تماشاگر به جای باور کردن و همراهی با شخصیت، به او میخندد.
فیلمساز از هیچ تلاشی برای آزار تماشاگر مضایقه نکرده استفیلمساز از هیچ تلاشی برای آزار تماشاگر مضایقه نکرده است. از تدوین فاجعهای که خط داستانی را مرتب به هم میزند گرفته تا موسیقی سرسامآور فیلم و دوربین روی دست سردردآورش. به همه اینها، تصاویر معتادان زامبی شده را هم اضافه کنید که همراه با شنیده شدن موسیقیای که تم (مضمون) کودکانه دارد، به تصویر کشیده شدهاند. جالب اینجاست که خود فیلمساز هم برای اولین بار به لوکیشنهای فیلمش رفته است. نمونهاش قهوهخانه فیلم که کمیک است. یکی آواز میخواند، لاتها قمه به دست آماده دعوا هستند، هر کسی از گوشهای لفظی میآید و ... .
فیلمساز آنقدر گرفتن پلان(نما) از بین قلیانها و اراذل و اوباش برایش مهم است که وقتی کاراکترهایش دارند حرف میزنند، دوربین در لانگشات میماند و قلیان نشانمان میدهد. این در حالی است که پدر و همراهش، دارند درباره این که بچه از کجا دزدیده شده حرف میزنند. همین یک صحنه کافی است برای اثبات این که فیلمساز دغدغه بچهها را ندارد و صرفاً قرار است تصاویر محیرالعقول نشانمان دهد.آنها مرا دوست داشتند گوی سبقت را از فیلمهای قبلی ربوده و استانداردهای جدیدی رقم زد است
آنها مرا دوست داشتند هرچند چیزی جز کلیشههای رایج فیلمهای ژانر نکبت ندارد، اما از حق نگذریم، در جاهایی گوی سبقت را از فیلمهای قبلی ربوده و استانداردهای جدیدی رقم زد است. نمونهاش جایی که یک زن جوان، بالش روی صورت یک نوزاد میگذارد و سعی میکند خفهاش کند و فیلمساز بدون کات، تمام این لحظات را به تصویر کشیده است. نمیدانم آدم باید به کجا رسیده باشد که چنین تصویری را از یک مادر به نمایش بگذارد. امیدوارم هیچوقت دیگر شبیه این فیلم را نبینم.
نظر شما