حکومت پهلوی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، برای چند سالی با از سرگرفتن صدور نفت خام، گرفتن کمکهای عمدتا نظامی از آمریکا (کمک مالی به ارزش ۱۴۵میلیون دلار)، پرکردن بازار با کالاهای وارداتی و سرکوب تمامعیار نیروهای مبارز، اوضاع را تثبیت و آرامشی ظاهری برقرار کرد اما کوتاه زمانی بعد، در سال ۱۳۳۸ آثار بحران اقتصادی بروز پیدا کرد و نابرابری تراز بازرگانی، کمبودهای شدیدی پدید آورد.
با پیشبینی افزایش خطر وقوع انقلابی اجتماعی بود که آمریکاییها، محمدرضا پهلوی را برای آغاز اصلاحات تحت فشار قرار دادند. از دید برخی از پژوهشگران، تبارشناسی و بررسی ابعاد چنین اصلاحاتی برای امروز میتواند عبرتآموز باشد. از اینرو مقالاتی در این زمینه به نگارش درآمده از جمله «سیاستهای اقتصادی پهلوی دوم در سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۷ش» [۱] نوشته «علی پویانمهر» کارشناس آرشیو مرکز اسناد کتابخانه مجلس شورای اسلامی.
به نظر کندی، هیچ تعداد اسلحه و قشون نمیتواند به رژیمهایی که نمیخواهند یا نمیتوانند اصلاحات اجتماعی کنند، ثبات بخشد. به این ترتیب قرار شد اصلاحات ارضی نشان دهد زارعان مالک میشوند و این راه نفوذ کمونیزم را سد کند
چرا آمریکاییها شاه را مجبور به اصلاحات کردند؟
انجام اصلاحات از آن جهت برای آمریکا اهمیت داشت که هر لحظه احتمال افتادن ایران به دامن بلوک شرق تصور میشد. ساقط شدن دولت دکتر مصدق، زمینههای مناسبی برای تسلط مجدد بیگانگان بر منابع نفتی کشور ایجاد کرد. اوضاع نابسامان اقتصادی بر مردم فشار زیادی وارد میکرد. تورم و کسری تراز پرداختها، دولت را وادار به انقباض اعتبارات، افزایش تعرفههای واردات و کاهش هزینههای عمومی و گرفتن وام از نهادهای بینالمللی و کشورهای دیگر کرده بود و این به ورشکستگی بانکها و بخشهای خصوصی انجامید. در چنین شرایطی محمدرضا پهلوی دست به انجام اصلاحات زد.
همچنین مجموعه بحرانهای سیاسی و اقتصادی ایران، آمریکاییان را نگران کرد. این نگرانی زمانی شدت یافت که جان. اف. کندی رئیس جمهور آمریکا با خروشچف در وین ملاقات کرد. رهبر شوروی به تمسخر محمدرضا پهلوی پرداخت و گفت که ایران به دلیل تحولات سیاسی مثل یک سیب گندیده در دامان شوروی خواهد افتاد.
به همین دلیل آمریکا از رژیم وابسته به خود میخواست که اصلاحاتی را شروع کند که تودههای کارگر و دهقان راضی شوند. آنها را سرگرم سازد و شعارهای کاذب را رواج دهند. این شعارها در حدود زمین برای دهقانان و آسایش و رفاه برای کارگران باشد تا از قهر انقلابی جلوگیری کند.
به نظر کندی، هیچ تعداد اسلحه و قشون نمیتواند به رژیمهایی که نمیخواهند یا نمیتوانند اصلاحات اجتماعی کنند، ثبات بخشد. به این ترتیب قرار شد اصلاحات ارضی نشان دهد که زارعین مالک میشوند و این راه نفوذ کمونیزم را سد کند.
محمدرضا پهلوی ابتدا برای زمینهسازی اصلاحات، جعفر شریف امامی را به نخستوزیری انتخاب کرد. یکی از برنامههایی که شریف امامی برای آماده کردن اذهان جهت پذیرش اصلاحات آتی مامور پیگیری آن شد، شعار برقراری احزاب مختلف و آزادی در ایران بود اما مدتی بعد شریف امامی را از کار برکنار و به جای وی علی امینی را انتخاب کرد. محمدرضا پهلوی بعدها در گفتگویی با یک خبرنگار آمریکایی اظهار داشت، دولت کندی او را به انتخاب امینی برای نخست وزیری مجبور کرده بود.
شاه آزادی را، در فضای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، عامل هرج و مرج و آشفتگی میدانست و تاکید میکرد برای شخصی که در فقر غوطه میخورد، آزادیهای سیاسی تنها دارای یک ارزش تزئینی است
مهمترین وظیفه دولت امینی در راستای سیاست خارجی آمریکا مبتنی بر جنگ سرد برای محدودسازی کمونیسم، اصلاحات ارضی بود. به این ترتیب ورود وی به صحنه سیاست با علم کردن بیرق اصلاحات ارضی و مبارزه با فساد همراه بود. امینی برای اجرای اصلاحات ارضی حسن ارسنجانی یکی از حامیان اصلاحات ارضی را به عنوان وزیر کشاورزی منصوب کرد و برای توسعه اختیاراتش از شاه خواست تا مجلس تازه تاسیس شده را منحل کند و در غیاب آن اقدام به تصویب قانون اصلاحات ارضی کرد.
تصویب قانون اصلاحات ارضی در دی ماه ۱۳۴۰ صورت گرفت اما اجرای این برنامه نیازمند صرف هزینه های زیادی بود. دولت آمریکا در این مورد به ایران قول مساعدت داده بود تا هر چه سریعتر اصلاحات، جامعه عمل بپوشد و نیات آمریکا عملی شود.
در ادامه محمدرضا پهلوی با برکناری علی امینی، به عنوان مجری اصلاحات از نخستوزیری، توانست رقیب قدرتمندی را که حمایت کاخ سفید را دارا بود، از صحنه سیاست خارج و زمینههای یکهتازی خود را فراهم کند.
در زمان نخستوزیری امینی اختلاف میان محمدرضا پهلوی و دولت رو به افزایش بود. نگرانی از وقع یک کودتا همه عوامل و ایادی خاندان پهلوی و حمایتگرانش را به جستجوی راهی برای خارج شدن از وضعیت موجود وادار کرد. شاه از طریق اسدالله علم و با کمک بنیاد راکفلر و تعدادی از یهودیان آمریکایی و انگلیسی توانست موافقت کندی را برای دیدار به دست آورد. به این ترتیب در ۲۱ فروردین ۱۳۴۱ محمدرضا پهلوی به همراه همسر خود فرح پهلوی، به آمریکا سفر کرد و مذاکره سه ساعتهای با کندی داشت. در این مذاکره شاه بر تقاضای کمکهای نظامی شدیدا تاکید میورزید، در حالی که کندی و مشاوران او به جای آن اصلاحات اقتصادی، اجتماعی را توصیه می کردند.
سرانجام محمدرضا پهلوی در نشست مشترک در مجلس آمریکا، در سخنرانی خود مخاطبانش را به وجود خطر کمونیسم در شمال توجه داد و در ضمن دولت آمریکا را از انجام اصلاحات مطمئن ساخت و در مقابل این اعلام آمادگی شاه جهت پذیرفتن مسئولیت اصلاحات، این پیام را گرفت که حمایتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی از او خواهد شد و نیازی به دولت امینی نیست.
اصلاحات به شیوه پهلوی دوم
محمدرضا پهلوی از دید بسیاری از صاحبنظران به نوسازی ساختار اجتماعی و اقتصادی فکر میکرد و اگر از دموکراسی، در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ سخن به میان میآورد، منظور او فقط دموکراسی اقتصادی یا به عبارت بهتر دموکراسی شاهنشاهی بود. شاه آزادی را، در فضای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، عامل هرج و مرج و آشفتگی میدانست و تاکید میکرد برای شخصی که در فقر غوطه میخورد، آزادیهای سیاسی تنها دارای یک ارزش تزئینی است.
به هر حال پس از برکناری امینی، اسدالله علم به نخستوزیری رسید. حکومت علم و دوران نخستوزیری او دو ویژگی بارز در تاریخ معاصر ایران داشت. نخست آنکه دوران این حکومت آغازگر دیکتاتوری مطلق محمدرضا پهلوی بود. دوم اینکه مبارزه روحانیت و سایر طبقات با رژیم شکل تازه ای گرفت و لبه تیز حملات متوجه شاه شد. البته روی کار آمدن علم به عنوان فردی سرسپرده و مطیع اوامر در راس دولت، خیال محمدرضا پهلوی را از ایجاد مزاحمتها و مخالفتها در داخل دولت علیه قدرت مطلقه خود راحت کرد.
به هر حال شاه بر این باور بود که از چهار پایگاه قدرت روانی که تحکم و فرمانروایی را برای او تمهید میساخت، بهره میبرد: اول این باور که مردم او را میستایند؛ دوم، مستظهر به حمایت الهی بود؛ سوم، زعم او به ادغام روانی با دیگران و چهارم پشتیبانی آمریکا از او.
عوامل مختلفی این سیاست را تقویت میکرد. درباریان چاپلوس، درآمدهای نفتی، ارتش مطیع، سه عامل اصلی تقویت این رویکرد بودند؛ درباریانی چون اسدالله علم، جمشید آموزگار و هویدا و نیز منوچهر اقبال خود را فدایی، نوکر، غلام خانهزاد و چاکر جاننثار شاه میدانستند. نوع حکومتی که مطلوب شاه و این درباریان بود، مانند بیشتر کشورهای جهان سوم، بر چهار رکن اساسی اتکا داشت: وحدت، وفاداری، انضباط و اطاعت. در چنین فضایی اقتدارطلبی برای سرپا نگه داشتن ارکان کشور ضروری شمرده میشد و شرکت دادن دیگران در قدرت، نسخهای برای از هم فروپاشیدن کشور به حساب میآمد.
استبداد و خودکامگی شاه، اقدامات سرکوبگرانه و سیاستهای ضداستقلال و توسعه فساد و افزایش شکاف طبقاتی، همه مانع از جذب طبقه متوسط جدید به رژیم و برنامه اصلاحات شد، جز قشر کوچکی از مدیران درجه اول سیاسی و اقتصادی و صاحبان موسسههای جدید مالی و تولیدی که آنان هم سرانجام نتوانستند نارضایتی خود را از خودکامگی شاه و مداخلهها و تجاوزهای درباریان پنهان کنند.
اصلاحات تحمیلی خواه ناخواه ساختار طبقه حاکمه ایران را تغییر میداد و از نقش فائقه اعیان و اشراف میکاست و طبقه جدیدی از مدیران و سرمایهداران مدرن را که وابستگی بیشتری به آمریکا داشتند، در قدرت سهیم میکرد
نتیجه برنامههای اصلاحات پهلوی
برنامههای اصلاحات، بیش از آن که بر دوستان و وفاداران به محمدرضا پهلوی و حکومت وی بیافزاید، بر اقتدار دشمنان وی افزود. هر اندازه زیادهروی او و اطرافیانش در استبداد و مطلقالعنانی، تمرکز قدرت، ریخت و پاش و فساد مالی و اخلاقی و بیاعتنایی به مصالح ملی در برابر مداخلهجوییها و مطامع قدرتهای امپریالیستی افزایش مییافت، قشرها و طبقات مختلف جامعه و نیروهای گوناگون مبارز به یکدیگر نزدیکتر میشدند و ائتلاف بزرگ اجتماعی، سیاسی، فراقومی و فراطبقاتی علیه رژیم، تبلور عینی و عملی بیشتری پیدا میکرد.
اصلاحات تحمیلی خواه ناخواه ساختار طبقه حاکمه ایران را تغییر میداد و از نقش فائقه اعیان و اشراف (عموماً دنبالهرو و هواخواه سیاستهای انگلستان) میکاست و آنان را به حاشیه حاکمیت میراند و طبقه جدیدی از مدیران و سرمایهداران مدرن را که وابستگی بیشتری به آمریکا داشتند، در قدرت سهیم میکرد.
طبیعی است که این تحولات، مخالفت گروههایی را برانگیخت؛ از جمله گروهی از بزرگمالکان و به ویژه سران عشایر که دور از ساخت قدرت بودند و با از دست دادن موقعیت خود در روستا، امید چندانی به قرار گرفتن در جایگاه تازهای در بالای هرم طبقات اجتماعی و قدرت سیاسی نداشتند.
محمدرضا پهلوی با واگذاری مالکیتهای صنعتی به مالکان اراضی که زمینهایشان میان دهقانان تقسیم شده بود آنان را به بخش صنعت انتقال داد و مدیران جدید بیشتر از میان فرزندان آنان انتخاب شدند و در رأس موسسههای اقتصادی یا مسئولیتهایی سیاسی به کار گرفته شدند.
گروهی از روسای عشایر و خوانین، که هیچگاه رابطه خوب و نزدیکی با پهلوی نداشتند، چون تسلیم فرامین نشدند، بهشدت مجازات و سر جای خود نشانده شدند. مخالفتهای جدیتر از سوی قشرها و طبقات اجتماعی بیرون از حاکمیت بروز یافت. رهبری تاجران کوچک و متوسط بازار، کسبه و پیشهوران را در این مبارزه، روحانیان برعهده گرفتند. آنان نیز دلایل کافی برای مقاومت در برابر اصلاحات داشتند.
با میدان دادن به مداخلههای گسترده خارجیان در اقتصاد کشور، سیاست، فرهنگ و هویت دینی جامعه نیز مورد هجوم قرار میگرفت، استقلال ملی و فرهنگی کشور خدشه مییافت، قوانینی مغایر با موازین احکام فقهی تصویب و اجرا میشد و موقوفات، حوزهها، مدارس علوم دینی در کنترل دولت درمیآمدند. علاوه بر این، روحانیان از دیرباز با استبداد شاهان سر ناسازگاری داشتند. سومین نیروی مخالف اصلاحات شاهانه ـ آمریکایی در میان جامعه، روشنفکران و دانشجویان بودند. بنابراین مخالفتها همچنان ادامه پیدا کرد تا به انقلاب ۵۷ ختم شد.
پینوشت
[۱] پویانمهر، علی. «سیاستهای اقتصادی پهلوی دوم در سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۷ش»، دو فصلنامه پژواک جامعه، دوره ۲، شماره ۲، ۱۴۰۰
نظر شما