به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ دیلن تامس در ۲۷ اکتبر ۱۹۱۴ میلادی در بندر سوانسی در ویلز زاده شد. پدرش آموزگار انگلیسی بود و در آن زمان با دیگر شاگردان دبیرستان تفاوتی نداشت، جز آنکه به فرهنگ عامیانه محلی بیشتر از برنامه های درسی علاقه نشان میداد. به گفته خود پسری ریزه، لاغر، گاه زبر، زرنگ، گاه تنبل، شلخته و مو فرفری بود. دوره تحصیل رسمی او با ترک دبیرستان پایان گرفت. از راه بازیگری، گزارشگری، بررسی کتاب، نوشتن برنامههای رادیویی و هر کار دیگری که نصیبش میشد، گذران زیست می کرد. در جنگ جهانی دوم در پدافند هوایی بود که گمان میرود، تجربههایش از آن در شعرهایش انعکاس یافته باشند. در ۲۲ سالگی با کیتلین مکنامارا ازدواج کرد، صاحب سه فرزند شد و در دهکده ماهیگیری لافارن در کارماتنشر سکونت یافت. خانهاش که خانه قایقی نامیده می شد، زمانی اسکله کرجیها بود و هنوز با عنوان آشیانه قایق دیلن تامس مورد توجه توریست ها قرار می گیرد.
بیست و چند ساله بود که کار شعرخوانی در رادیو بریتانیا را آغاز کرد. در ۱۹۵۰ میلادی برای نخستین بار به ایالات متحد رفت، ۲ سال بعد بازگشت و بار دیگر در ۱۹۵۳ میلادی راهی آنجا شد در برنامههای شعرخوانی نیمی از شعر را به آواز می خواند. افرادی که شعرخوانی خودش و خواه شعر دیگری او را میشنیدند، هرگز نمیتوانستند خروش، ظرافت آهنگین و جادوی افسونگر صدای او را فراموش کنند. همخوانی جوش و خروشها و خلوص غنای دیلن تامس سحرانگیز بود. حتی آنانی که شعر تامس را در شکل چاپی و بر روی کاغذ درنمییافتند، او را گیراترین شعرخوان زمانه میدانستند.
تامس در ۳۵ سالگی خود را چنین توصیف کرده است: پیر، کوچک، تیره، زیرک، با نگاهی تیز و شیدا و البته رو به طاسی و بیدندانی. اندکی که گذشت او دیگر لاغر نبود و فربه شده بود اما سنگین بی آنکه درشت پیکر شود و بی آنکه وقار از کف بدهد، کند رفتار شده بود. در سومین دیدارش از ایالات متحد خیال آن داشت که با ایگور استراوینسکی آهنگساز روس درباره یک اپرا به گفت وگو بنشیند. مقدمات کار انجام شده بود و تامس میل داشت در خانه آهنگساز در کالیفرنیا باقی کار را به انجام برساند. انتشار مجموعه شعرهایش موفقیتی شورانگیز به بار آورده بود و در جشن سی و نهمین سال زندگیاش در نیویورک بسیار خوش و خرم بود اما جشن و سرورها به بیماری ختم شد و ناگهان ازپا درآمد. او را به بیمارستان سنت و ینسنت بردند و روشن شد که به بیماری انسفالوپاتی مبتلا شده است. یکی دو هفته بعد در ۹ نوامبر ۱۹۵۳ درگذشت.
پژوهشگر گروه اطلاع رسانی ایرنا همزمان با ۲۷ اکتبر سالروز تولد دیلن تامس به بررسی آثار این شاعر ولزی پرداخته که مدتی نیز در ایران و برای نوشتن یک سناریو و ساخت فیلم تبلیغاتی فعالیت داشته است:
تامس هنوز ۲۰ ساله نشده بود که نخستین کتابش هجده شعر را نوشت اما به گفته کنت کسراث در شاعران نوپرداز بریتانیا شور و هیجان دوارانگیز نوجوانی نشئه شعر با همین کتاب کوچک چون ضربهای بر فرق عوام کوبیده شد. چنان که سوئین برن فیلسوف بزرگ بریتانیایی نیز با کتاب شعرها و قصیدههایش چنین کرد … کار تامس به کار سرکردهای وحشی در لشکرکشی برای قلع و قمع در میان وحشیان میماند … دوزخ روحی تمدنی سرکوب شده که در او جان گرفته و به صدا درآمده است.
زمانی که سه کتاب نخست تامس در کتاب جهانی که تنفس میکنم گردآوری شد، او را در مقام تماشاییترین نماینده سورئالیستها و رهبر گروه نویسندگان شورشی که خود را آپوکالیپس (مکاشفه) مینامید، پذیرا شدند. تامس در نیمهشیاری غوطه میخورد و در عشرتطلبی بلاغت منسوخ واژههای ساختگی و جناسهای ترکیبی بر کاغذ میافشاند. او که خود را مرهون فروید میدانست، چنین گفته است: شعر جریانی موزون و بهناگزیر روایی از ظلمتی پوشیده به مکاشفهای عریان است … شعر باید بسی بیش از حد توانایی فروید علل پنهان را به حیطه عریانی آشکار بکشاند. با این همه چنان که جان ملکم برینین در بررسی نوشتههای برگزیده دیلن تامس گفته است، تامس در بهکارگیری آزادانهاش از تصویرهای ضمیر ناخودآگاه هرگز از شیوههای هرج و مرج طلب سورئالیسم که در قاموسش خودکاری مهارناپذیر پایه و اساس بهشمار میآید، پیروی نمیکند؛ بلکه استعداد تصویرسازی خود را با انضباط سخت و آگاهانهای سازمان میبخشد … شیوه او شیوه منطق استعاری است. توالی انفجارهای معنا و نه توزیع نقطه به نقطه عناصر موضوعی. کششهای زبان و وزن توام با هیجان ادراکی است که مورد بررسی و شرح و تفضیل قرار نمیگیرد، بلکه بیدرنگ احساس میشود.
کتاب در خواب روستا که یک سال پیش از مرگش منتشر شد، توجیه مجدد ادعای او بود که می گفت شعرش شرح تقلای من در گریز از ظلمت و گرایش بهسوی روزن است … عاری بودن از تاریکی پاک بودن است، زدودن تاریکی پاک کردن است. این گفته و نیز خود کتاب گمان رایج را مبنی بر اینکه تامس ناشناخته و دیوانه است، رد میکرد. همچنین پاسخی بود به آنان که باور داشتند تامس مخالف دانسته ویستن هیو آودن شاعر انگلیسی آمریکایی است، یعنی برخلاف خردمندی سنجیده اودن، تامس در احساس گرایی پرغوغایی غوطه میخورد. با وجود این باور، دیلن تامس پیوسته با هشیاری تمام در جستجوی منشأ من خود بود و خود را با همه نیروهای اصلی طبیعت همسان میپنداشت:
جهانم در جویبار شیر تعمید یافت / و زمین و آسمان چون تپهای اثیری بودند، خوی کرده در خواب رویای تکوینم را دیدم
من … در عذاب از نخستین مکاشفه که ستارگان را برافروخت
آن نیرویی که در آمیزش سبز گل می شکوفاند
روزگار سبز مرا برمیدمد؛ و آنکه ریشههای درختان را میسوزاند
ویرانگر من است.
و خاموشم و به سرخگل خمیده نمیگویم
که جوانی مرا نیز همین تب زمستانی خمانده است.
الدر اولسن از استادان ادبیات انگلیسی دانشگاه شیکاگو درباره شعر دیلن تامس مینویسد که: نحو دیلن تامس برای خواننده غافل مخاطرهآمیز است. شعرش چنان است که گویی او یکی از شاعران رمزگوی ولزی سده چهاردهم بوده است. درک اصالت کار تامس حتی برای ستایشگرانش نیز گاهی دشوار است، اما همان منتقدانی که از جهش فواره وار واژهها در شعر او سردرگم شدهاند، درباره نبوغ او تردیدی به خود راه ندادهاند. کشش موسیقی غریب او، قدرت نمادهای سرزنده و اغلب شنیعش، عشق وجدانگیزش به زندگی و سرخوشی نفسانی سرشار و پرقیل و قالش انکار ناپذیر بوده است. تامس شادمان و بیپروا فریاد برمیآورد که: هرچه به مرگ نزدیکتر میشوم، خورشید با غوغای بیشتری میشکفد. چنین بدعت آوری جاری و پایداری را تنها در شعرهای جرارد منلی هاپکینز شاعر انگلیسی میتوان یافت و در شعر هیچیک از شاعران نوپرداز چنین آمیزه حیرتانگیزی از خوشدلی و خشکی دیده نمیشود. تامس دغدغه رنج و سختی تولد و تشویش مرگ را دارد بهگونهای غریب جانی تازه به انجیل میبخشد و به بررسی کارهای فروید میپردازد و ترکیبی از اسطوره شناسی و روانکاوی ارایه میدهد و این همه نشان از تحصیل غیررسمی و نامعمول او دارند
زیر میلک وود آخرین کار دیلن تامس بود. دو بخش از این اثر را که به سفارش رادیو نوشته شد، خود شاعر در مه ۱۹۵۳ میلادی در امریکا خواند و درست پیش از مرگش آن را بسط داد و کامل کرد. این شعر نه یک درام که یک نمایش مردمی غنایی است. طیف کلام در آن از تفکر محض تا قصیدههای ملایم و وقیح را در بر میگیرد. در این اثر چیزی رخ نمیدهد مگر در اذهان شخصیتها که در ۲۴ ساعت از سپیده دمی تا سپیده دم دیگر برانگیخته میشوند تا لحظههای گسسته و اساسی زندگی خود را به یاد آورند. گفت وگوی کوتاه خنده برانگیز یا ترس و وحشت درهم میآمیزد، آرزوهای مبهم و امیال جسمانی گستاخانه با یکدیگر برخورد پیدا میکنند، رویاها وقایعنگاری ناهنجاری را ارایه میدهند که نمایانگر روحیه جماعت شهرک ساحلی است؛ شهرکی که تامس در آن زندگی میکرد و با جادویی غیرزمینی آن را به شکلی دیگر بازآفرینی میکند.
آغاز زیر میلک وود چنین است:
بهارست، شب بی ماه شهر کوچک، بی ستاره و
سیاه سیاه، خیابانهای سنگفرش خاموش و کوژ،
بیشه جفتجویان و خرگوشان پنهان و لنگلنگان میرود تا
دریای کبود، کند، سیاه، سیاه پرکلاغی، دریایی با قایقهای ماهیگیری شناور.
و توصیف پایانی آن این چنین است:
شب تنک تیره میشود. نسیمی برآمده از آب پرچین و شکن
جاده های (بیشه) میلکوود را آه می کشد.
بیشهای که هر پا درختش در منظر شاد ناشاد شکارگران یا عاشقان شکسته است،
که برای ان سیلرز باغی خداپرورده است،
چرا که میداند بهشت در زمین است، و برگزیدگان خداوند
در سرزمین لارگاب آتش میافروزند، که عشرتگاه خجسته روز کارگر کشتکار،
نمازخانه غفلت حجله نوعروسان و در نظر کشیش الی جنکینز
موعظه برگ سبز پیرامون بیگناهی انسان است؛ بیشه به ناگاه لرزان از باد
در این روز بهاری دوم بار بیدار میشود.
ذوق هنری توفانآسای تامس، گزینش خیره کننده اما دقیق القاب، صفات و تحریفهای به ظاهر تبآلودی که در واقع حاصل بازسازماندهی بسیار دقیق و سردند، همواره شکوه برانگیز خواهند بود. اما از طرف دیگر کشف بسیاری از سطرها که همچون بهترین شعرها ترجمه ناپذیرند، شعفانگیز خواهد بود شعرهایی که جذابیتی تعریف ناپذیر اما بی خطا دارند. تامس میگوید که به عشق انسان و در ستایش خدا قلم زده است و ابلهی لعنتیام اگر چنین نباشد. عشق به انسان و حمد خدا در شعرها موج میزند، به ویژه شعرهایی که آغازشان چنین است، آنگاه که هر پنج حس روستاییام می بیند، آنجا که خورشیدی نمیدرخشد نور میشکند، دستی که کاغذی را امضا کرد شهری را برانداخت و مرگ قلمرویی نخواهد داشت، در گلوها که گذرگاه رودهای بسیار است، تلیله ها فریاد میکشند و نیز در انگیزش تند قوزی در پارک، در وفور زلال به یاد ان جونز، و در زمینی بودن ساده و بیپروایانه تپه سرخس با آغاز سرخوشانهاش که چنین است:
آنگه که جوان و فارغبال بودم زیر شاخه های سیب
کنار خانهی هلهلهگر و شاد به گاهی که علف سبز بود،
شب بر فراز ستارههای چفته لرزان
زمان مرا رخصت داد تا فریاد برآورم و فراز بروم
زرین در اوج درخشش چشمهایش…
شعر تامس که غریزی و نه عقلانی است، چندان سرشار از احساس ناب و گیراست که اگر در نگاه نخست زننده مینماید، سرانجام کارگر میافتد. شعر او گرچه افراط کار و انباشته از واژه - تصویر است، از فضیلت وفور بهره دارد؛ چنان که شاعر انگلیسی دیگری به نام لارنس بینتن هم گفته است:
… روح زاده شد تا
زندگی را در فزونی خود متبرک کند.
هوایی که تامس در آن دم میزد، شگفتبار بود. دیلن تامس با بیگناهی وحشیانهای در جهان جست و خیز میکرد و از آشفتگی پرمایه و ولنگارانه آن چون کودکی بهوجد میآمد.
![](https://img9.irna.ir/d/r2/2019/10/21/3/156709853.jpg)
منابع:
کتاب آفرینندگان جهان نو به ویراستاری هرمز ریاحی (نشر مرکز، ۱۳۷۲)
برخوردها در زمانه برخورد، ابراهیم گلستان، آبادان، زمستان ۱۳۲۹
برگردان از کتاب Makers of the Modern World نوشته Louis Untermeyer ترجمه فرشته مولوی
نظر شما