اما چیزی که در علی(ع) اهمیت خاص دارد، تجلی تمام آرزوهای بشری در انسان کامل است. تمام اسطورههای همه ملل و نحل همه در وجود مبارک علی علیهالسلام جمع شدند. داستان و قصه و افسانه نبود، حقیقت بود اما آنچه همه در داستانها و قصهها و افسانهها میجستند در وجود مبارک علی علیهالسلام جلوهگر شد.
روشهای شناخت علی(ع)
به چند روش میشود امیرالمومنین علیهالسلام، این انسان کامل را شناخت؛ یکی به حسبِ تاریخ؛ تاریخ را نگاه کنیم و تورق کنیم، ببینیم علی که بود و چه کرد. وقایع حیات ۶۳ ساله علی علیهالسلام را ببینیم؛ این یک راه است که گفتهاند و شنیدهایم و باز هم خواهیم شنید. یک راه دیگر این است که ببینیم دوستان و دشمنانش چگونه او را وصف کردند! دوستِ اصلی علی علیهالسلام خدا و پیامبر(ص) هستند.
پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله چقدر در مدح و فضیلت علی علیهالسلام سخن گفتند! آن انسان بزرگ فرمود:«انا مدینه العلم و علی بابها». فرمود:«اگر همه مردم جمع شوند، همه درختها قلم شوند، همه دریاها مرکب شوند و بخواهند فضایل علی را بنویسند، نمیشود و نخواهند توانست فضایل علی علیهالسلام را بنویسند». پس یک راه هم این است که ببینیم دوستان علی در مدح او چه گفتند که دوست علی، پیامبر است و خدا، چنانکه علی دوست خدا و پیامبر است.
راه دیگر این است که نه دنبال این باشیم که علی چه کرد که تاریخ است بلکه ببینیم علی چه گفت. با کلام علی، علی را بشناسیم و شخصیت علی علیهالسلام را در نهجالبلاغه دنبال کنیم که شخصیت هر کسی در کلامش متجلی است. شخصیت خدا- اگر کلمه شخصیت برای خدا درست باشد- در قرآن متجلی است که انّالله تجلی فی کتابه. خدا در کتابش تجلی پیدا کرده است. شخصیت امیرالمومنین علیهالسلام هم در نهجالبلاغه تجلی کرده است. اینکه سعدی گفت «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد» در اینجا مصداق کامل دارد. شخصیت علی علیهالسلام در نهجالبلاغه جوشان است.
جمع اضداد
از بزرگی و عظمت علی علیهالسلام زیاد گفتهاند. شجاعت، سخاوت، فصاحت، بلاغت، عشق و وفا نسبت به پیامبر(ص)، علم، عقل، عرفان، مرگاندیشی و... جنبهها و ابعاد مختلف. اگر بخواهیم همه را جمع کنیم، تنها چیزی که میتوانیم راجع به علی(ع) بگوییم، همان است که خودش فرمود «قرآن ناطق». اگر قرآن ناطق را بخواهی ببینی، اگر بخواهی اسلام را به شکل مجسم ببینی، اگر بزرگترین معجزه پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله را بخواهی ببینی علی علیهالسلام را ببین. اگر پیامبر قرآن هم نداشت، همین که علی را معرفی میکرد به دنیا، همین معجزه برای پیامبر کافی بود. علی جمع فضایل بود؛ هم در اهل شمشیر بینظیر بود و هم در اهل سخن؛ هم در عبادت، هم در میدان جنگ؛ هم در دستگیری از ضعیفان، هم در برخورد با متجاوزان به حقوق امت. این بود که گفتند «جُمِعت فی صفاتک الاضداد». اضداد در صفات علی علیهالسلام جمع شده است.
در تاریخ کسانی پیدا میشدند که شجاع باشند، ولی نه به شجاعت علی علیهالسلام؛ هنرمند باشند، ولی نه به هنر علی علیهالسلام؛ سخاوتمند باشند، ولی نه به سخاوت علی علیهالسلام. تکتک پیدا میشدند ولی او جمع اینها بود.
در آن لیلهالهریر آنقدر شمشیر میزند که شمشیر خم میشود، بر سرِ شمشیر فریاد میزند که چه اجازه داشتی خم شوی؟
مظهر انسان کامل
اینکه جمع اضداد شده در وجود علی، هم مظهر منتقم است و هم مظهر رحیم؛ هم مظهر ودود است و هم مظهر غفور. مظهر همه اسماء الهی است. انسان کامل است، چون خود خدای تعالی جمع اضداد است. ابوسعید خراز گفت:«عرفتُالله بجمعه بین الاضداد». من خدا را شناختم که خدا جمع اضداد کرده است؛ هم رحیم است و هم منتقم؛ هم هادی و هم مُضلّ؛«یُضِلُّ منْ یشاءُ و یهْدی منْ یشاءُ». مُضلّ است چون عدهای در برابرش جبهه میگیرند و به ضلالت میافتند، نمیتوانند ببینند و گمراه میشوند؛ مثل خود قرآن که «هادی بعضی و بعضی را مضل آنچنان را آنچنانتر میکند».
«فی قُلُوبِهِمْ مرضٌ فزادهُمُالله مرضاً و لهُمْ عذابٌ ألیمٌ بِما کانُوا یکْذِبُون» (بقره، 10)
آنها قابلیت داشتند، گمراه شدند. جمع اضداد در خودِ خداست و در علی علیهالسلام جلوهگر شد. اینکه گفتند «ها علی بشر کیف بشر» علی بشر است، اما چگونه بشری؟ «ها علی بشر کیف بشر/ ربه فیه تجلی و ظهر»
توجه کنیم که مولانا هیچکس را به زیبایی علی وصف نکرده. دیگران را هم گفته و شما میبینید اما آنچه درباره علی علیهالسلام میگوید، چیز دیگری است:
«ای علی که جمله عقل و دیدهای/ شمّهای واگو از آنچه دیدهای/ تیغ حلمت جان ما را چاک کرد/ آب علمت خاک ما را پاک کرد/ بازگو دانم که این اسرار اوست/ زانکه بیشمشیر کشتن کار اوست»
علی فقط با شمشیر نمیکشد.«زانکه بیشمشیر کشتن…» در آن داستانِ «از علی آموز اخلاص عمل… در غزا بر پهلوانی دست یافت…» شیفته میکند. هر کس شیفته علی شد، کشته علی شد؛
«باز گو ای بازِ عرشِ خوششکار/ تا چه دیدی این زمان از کردگار/ چشم تو ادراک غیب آموخته/ چشمهای حاضران بر دوخته/ راز بگشا ای علی مرتضی/ ای پسِ از سوالقضا حسنالقضا/ یا تو واگو آنچ عقلت یافتست/ یا بگویم آنچ برمن تافتست/ از تو بر من تافت چون داری نهان/ میفشانی نور چون مه بیزبان/ لیک اگر در گفت آید قرص ماه/ شبروان را زودتر آرد به راه»
علی اگر حرف هم نزند، هادی است، ولی اگر نهجالبلاغه بنویسد چه! مولانا ادامه میدهد:
«ماه بیگفتن چو باشد رهنما/ چون بگوید شد ضیا اندر ضیا»
این نهجالبلاغه نورٌ علی نور است؛ «چون تو بابی آن مدینه علم را/ چون شعاعی آفتاب حلم را»
شهرِ علم و آفتابِ حلم پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله است و بابِ آن شهر و شعاعِ آن آفتاب، علی علیهالسلام است؛ «باز باش ای باب بر جویای باب/ تا رسد از تو قشور اندر لباب»
بگو یا علی تا همه حال بیایند. بگو «تا رسد از تو قشور» این قشرها «اندر لباب» مغزشان باز شود؛
«باز باش ای باب رحمت تا ابد/ بارگاه ما له کفوا احد»
دو وجه از وجوه صفات امیرالمومنین را در حد بضاعت به طور خلاصه میگوییم.
عرفان امام علی(ع)
یکی بحث عرفان امیرالمومنین علی علیهالسلام است؛ عرفان را به 3 روش سلوک میکنند: معرفت، مخافت و محبت. دومی و سومی محصول اولی هستند. یکی معرفت است، در عرفان نظری که وحدت را بفهمی؛ خدا را به وحدانیت بشناسی؛ به هر سو بنگری او را ببینی؛ «فأیْنما تُولُّوا فثم وجْهُالله» را بفهمی. علی علیهالسلام فرمود:«ما رأیت شیاً الّا و رآیتالله قبله و بعده ومعه» هیچ چیز ندیدم مگر اینکه خدا را قبل و بعد و همراهش دیدم؛ وحدتِ شهود.
فرمود:«هو داخلٌ فیالأشیاء لا بِمُمازجه و خارجٌ عنها لا بِمُزایله» در نهجالبلاغه فرمود:«لیْس فِی الْأشْیاءِ بِوالِجٍ و لا عنْها بِخارِج» نه در شیء است، نه بیرون است؛ یعنی درون و برون و همه اوست. اینکه در دعای کمیل فرمود:«و بِأسْمائِک الّتِی ملأتْ أرْکان کُلِ شیْءٍ» خدایا به اسمائت که ارکان همه چیز را پر کرده است. کیست که این را بفهمد؟
مگر غیر از این است که «و بِأسْمائِک الّتِی ملأتْ أرْکان کُلِ شیْءٍ»؟ این عرفان را میگوییم «عرفان معرفت.»
در خطبه متقین که امیرالمومنین علیهالسلام صفات ایشان را فرمود و توصیفشان کرد- بزرگان گفتهاند این خطبه باید وصف شیعه باشد، نه یکی از شیعیان- در این خطبه بحث خوف است.
اما کسی که به جمالِ خدا معرفت پیدا کند، حاصلش میشود عرفان «محبّت» که اوجش را در امیرالمومنین علی علیهالسلام میبینید.
امیرالمومنین عبادتکنندگان را به 3 گروه تقسیم میکنند:
یک دسته خدا را از ترس جهنّم عبادت میکنند؛ این «عباده العبید» است؛ یعنی همان طور که عبد از مولایش میترسد که اگر اطاعتش نکند، بیشتر به او فشار میآورد و تنبیهش میکنند.
یک دسته برای بهشت عبادت میکنند. فرمود این «عباده التجار» است. اینجا نمیخوریم و کم میخوریم تا انشاءاللّه آنجا پر و پیمانتر بهره ببریم. این هم خوب است. اما امیرالمومنین این را نمیگویند.
اما گروه دیگری هم هستند که خداوند را تنها به این دلیل که خداوند است و او را دوستداشتنی یافتهاند، عبادت میکنند که این «عباه الاحرار» است؛ «زیر بارند درختان که تعلق دارند/ ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد»؛ همه تعلق دارند، غیر از سرو که آزاد است؛ حُرّ است؛ این عبادت الاحرار است.
سیاست امام علی(ع)
ویژگی بارز علی علیه السلام مستغرق بودن ایشان در عرفان و محبت الهی است که در مناجاتهای ایشان جلوهگر است. اما کسی که غرق محبت الهی است در مسائل اجتماعی چه میکند؟ کسی که آن شبها را به عبادت برخاسته، وقتی وارد مسائل اجتماعی میشود ۲۳ سال آن طور برای پیامبر مبارزه میکند و سر از پا نمیشناسد؛ «لا فتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار». امّا بعد ۲۵ سال(ربع قرن) سکوت میکند؛ این دریای خروشان، این بازوی حیدر ساکت میشود و صبر میکند. فرمود:«فصبرْتُ و فِی الْعیْنِ قذًی و فِی الْحلْقِ شجا». میدانید چطور صبر کردم؟ مثل کسی که خار در چشم و استخوان در گلویش باشد، صبر کرد.
اما در برههای علی علیهالسلام به حکومت میرسد. حکومتی که به خواست مردم و جامعه عهدهدار آن میشود. اما حکومت کند که چه شود؟ فرمود: این حکومت از این کفشی که این قدر وصلهاش زدم، کمارزشتر است. از آب بینی بز کمارزشتر است. حکومت را نگرفتم، مگر حقی را احقاق کنم؛ مگر فقر را ریشهکن کنم؛ مگر تبعیض را از بین ببرم؛ مگر عدالت را ایجاد کنم.
فرمود میخواهم فقر را از بین ببرم. منسوب است به علی علیهالسلام «لو تمثّل لِی الفقر رجلاً لقتلتُهُ» اگر فقر به صورت یک مرد درمیآمد، آن را میکشتم. اگر هم از امام علی نباشد، عمل علی(ع) آن را نشان میداد. کشاورزی میکند و نخل میکارد در مدینه آن زمان تا آباد کند و کنار هر نخل دو رکعت نماز میخواند که فقر را ریشهکن کند.
جایگاه کرامت و عزت نفس انسان در مرام علی(ع)
امام میفرماید «و نظرت إلی کل ما یذل العزیز و یکسره فلم أر شیئا أذل له و لا أکسر من الفاقه». در دولت علی علیهالسلام کرامت و عزت انسان حرف اول است. خدا انسان را آفریده، دین آمده تا عزیزش کند و کرامتش بدهد. علی علیهالسلام میگوید:«نظر کردم به هر چیزی که عزیز را ذلیل میکند و او را میشکند، چیزی ندیدم که انسان عزیز را ذلیل کند و او را بشکند که بیشتر از فقر و نداری باشد». علی آمده این فقر را بکشد و ریشهکن کند.
گفت: اگر بیتالمال قباله زنشان هم شده، بازمیگردانم تا تبعیض را از بین ببرد. علی میبیند این مساله را که خیلی ضربه زننده است.
فرمود «منِ ابْتُلِی بِالْفقْرِ فقدِ ابْتُلِی بِأرْبعِ خِصالٍ بِالضّعْفِ فِی یقِینِهِ و النُّقْصانِ فِی عقْلِهِ و الدِّقّه فِی دِینِهِ و قِلّه الْحیاءِ فِی وجْهِهِ فنعُوذُ بِاللّهِ مِن الْفقْر» کسی که مبتلا به فقر شود به 4 خصلت مبتلا میشود، اگر خدا و ولی خدا کمک نکند؛ «بِالضّعْفِ فِی یقِینِهِ» یقینش ضعیف میشود. «و النُّقْصانِ فِی عقْلِهِ» عقل و معرفتش کم میشود. «و الدِّقّه فِی دِینِهِ» دینش مثل مو باریک میشود. میگوید «به یک مو بند است». «و قِلّه الْحیاءِ فِی وجْهِهِ» و حیا از بین میرود. علی چه میگوید و ما چه میبینیم! ببین زیر پوست شهر چه خبر است! بیشترینش از فقر است «و قِلّه الْحیاءِ فِی وجْهِهِ». بعد هم از فقر به خدا پناه میبرد؛ «فنعُوذُ بِاللّهِ مِن الْفقْر».
علی علیهالسلام فرمود «أهْلک النّاس اثْنانِ خوفُ الْفقْرِ و طلبُ الْفخْرِ» دو چیز مردم را هلاک کرد. دوروبر خودتان را نگاه کنید! یکی فقر مردم را نابود میکند و یکی هم اینکه عدهای میخواهند مفاخره کنند؛ دنبال فخر هستند. باید بمیریم که یک عده اصلا راه انداختند که مانور فخر بدهند.
حال وقتی علی(ع) حاکم کشور اسلامی است، نامهاش به مالک اشتر را ببینید. کی؟ ۱۴۰۰ سال قبل. کجا؟ در سرزمین عرب بیابانگرد. نامهای که علی مینویسد به مالک اشتر، بندبندش باید پیش چشم همه ما در جمهوری اسلامی باشد. بحث حقوق بشر ۱۴۰۰ سال قبل در سرزمین عرب بیابانگرد است که فرمود: «فإِنّهُمْ صِنْفانِ امّا أخٌ لک فِی الدِّینِ و إِمّا نظِیرٌ لک فِی الْخلْقِ». ای مالک مردم یا برادر دینیات هستند؛ مسلمان و شیعهاند یا نه! اصلا مسلمان نیستند؛ یهودی و مسیحی هستند؛ هر چهاند مثل تو مخلوق خدایند. هوای هر دو را باید داشته باشی؛ حقوق هر دو را باید رعایت کنی؛ هم برادرت که دیندار است و هم او که مثل تو بشر است! طبق همین منطق است که فرمود والله جا دارد علی بن ابیطالب بمیرد که در مملکتش خلخال(زینت پا) از دختر یهودی کشیدند.
در صفین خطبه میخواند میفرماید:
«فقدْ جعلالله سُبْحانهُ لِی علیْکُمْ حقّاً بِوِلایه أمْرِکُمْ» من ولی امر شما هستم و خدا برایم حقی قرار داده است. اما یک حق من گردن شما دارم. مردمسالاری علی را ببین! فرمود: «و لکُمْ علیّ مِن الْحقِّ مِثْلُ الّذِی لِی علیْکُمْ» همانطور که من گردنِ شما حق دارم، شما هم گردنِ من حق دارید. حقوق شما مهم است. «فالْحقُّ أوْسعُ الْأشْیاءِ فِی التّواصُفِ و أضْیقُها فِی التّناصُفِ» وقتی میخواهی حق را وصف کنی، دایرهاش خیلی وسیع است. ولی وقتی میخواهی عمل کنی، خیلی سخت است. «تناصُف» یعنی انصاف به خرج دهی.«لا یجْرِی لِأحدٍ إِلّا جری علیْهِ و لا یجْرِی علیْهِ إِلّا جری لهُ» حق هیچوقت یک طرفه نیست. هرگز این طور نیست که حق به سوی یکی باشد و علیهاش نباشد؛ متقابل است. «و لوْ کان لِأحدٍ أنْ یجْرِی لهُ و لا یجْرِی علیْهِ» اگر یک نفر در این عالم باشد که حق گردن همه داشته باشد و کسی گردنش حق نداشته باشد «لکان ذلِک خالِصاً لِلّهِ سُبْحانهُ دُون خلْقِهِ» فقط خداست که این طور است و نه هیچ کس دیگر.
حکومت علی علیهالسلام؛ در خطبهاش فرمود:«و قدْ کرِهْتُ أنْ یکُون جال فِی ظنِّکُمْ أنِّی أُحِبُّ الْإِطْراء و اسْتِماع الثّناءِ» مبادا در خاطرتان جولان کند؛ خطور کند که من چاپلوسی را میپسندم که بیایید، تعریفم کنید! مبادا فکر کنید «أنِّی أُحِبُّ الْإِطْراء و اسْتِماع الثّناءِ» نه! «فلا تُثْنُوا علیّ بِجمِیلِ ثناء» ثنای جمیل برای من نگویید. امام در کجا این را فرموده است؟ در ملک عربِ آن زمان با آن حکومتهای استبدادی که هر کس دستش میرسید «الحق لمن غلب» بود.
فرمود:«فلا تُکلِّمُونِی بِما تُکلّمُ بِهِ الْجبابِرةُ» آن طور که با دیکتاتورها و مستبدها سخن گفته شده با من سخن نگویید. «و لا تتحفّظُوا مِنِّی بِما یُتحفّظُ بِهِ عِنْد أهْلِ الْبادِره» از من پنهان نکنید چیزهایی که پنهان میکنند از کسانی که خشم میکنند که اگر بگوییم، اوقاتش تلخ میشود؛ ناراحت و عصبانی میشود و با ما برخورد میکند. این طور نکنید.
بعد فرمود:«و لا تظُنُّوا بیاسْتِثْقالًا فِی حقٍّ قِیل لِی» فکر نکنید اگر حق گفتید بر من سنگین است. وقتی میخواهید مقابل من سخن بگویید، لکنت زبان نداشته باشید. «فلا تکُفُّوا عنْ مقاله بِحقٍّ» پس خودداری نکنید از گفتن حق در حضور من. «أوْ مشُوره بِعدْلٍ» یا به عدالت به من مشورت بدهید.
بر این فقره آقایان اهل علم تأمل کنید؛ کار کنید و جواب بدهید. فرمود «فإِنِّی لسْتُ فِی نفْسِی بِفوْقِ أنْ أُخْطِئ و لا آمنُ ذلِک مِنْ فِعْلِی» من خودم را بالاتر از این نمیبینم که خطا نکنم. من هم خطا میکنم. علی معصوم در مردمسالاری میگوید در امر حکومت ممکن است من خطا کنم؛ پس به من مشورت بدهید و حق را بگویید. من خودم را بالاتر از این نمیدانم که بگویم خطا نمیکنم. ایمن از این نیستم.
«فإِنّما أنا و أنْتُمْ عبِیدٌ ممْلُوکُون لِربٍّ لا ربّ غیْرُه» من و شما همه بنده یک خداییم که غیر او خدایی نیست. مردمسالاری و حکومت خدا چطور جمع میشود؟ خیلی زیباست. خیلی زیباست هنرمندی علی علیهالسلام. همه بنده خداییم. علی ولی خداست، سر جای خود. اما مردم باید شؤونشان و حقوقشان محترم شمرده شود.
*******
هر کسی در کلامش متجلی است. شخصیت خدا- اگر کلمه شخصیت برای خدا درست باشد- در قرآن متجلی است که انّالله تجلی فی کتابه. خدا در کتابش تجلی پیدا کرده است. شخصیت امیرالمومنین علیهالسلام هم در نهجالبلاغه تجلی کرده است.
علی جمع فضایل بود؛ هم در اهل شمشیر بینظیر بود و هم در اهل سخن؛ هم در عبادت، هم در میدان جنگ؛ هم در دستگیری از ضعیفان، هم در برخورد با متجاوزان به حقوق امت. این بود که گفتند «جُمِعت فی صفاتک الاضداد». اضداد در صفات علی علیهالسلام جمع شده است.
در تاریخ کسانی پیدا میشدند که شجاع باشند، ولی نه به شجاعت علی علیهالسلام؛ هنرمند باشند، ولی نه به هنر علی علیهالسلام؛ سخاوتمند باشند، ولی نه به سخاوت علی علیهالسلام. تکتک پیدا میشدند ولی او جمع اینها بود.
امیرالمومنین عبادتکنندگان را به 3 گروه تقسیم میکند؛ یک دسته خدا را از ترس جهنم عبادت میکنند؛ این «عباده العبید» است؛ یعنی همانطور که عبد از مولایش میترسد که اگر اطاعتش نکند، بیشتر به او فشار میآورد و تنبیهش میکنند. دسته دیگر برای بهشت عبادت میکنند. فرمود این «عباده التجار» است. اینجا نمیخوریم و کم میخوریم تا انشاءاللّه آنجا پر و پیمانتر بهره ببریم. این هم خوب است. اما امیرالمومنین این را نمیگوید. اما گروه دیگری هم هستند که خداوند را تنها به این دلیل که خداوند است و او را دوستداشتنی یافتهاند، عبادت میکنند که این «عباه الاحرار» است.
علی(ع) میفرماید کسیکه مبتلا به فقر شود به 4 خصلت مبتلا میشود، اگر خدا و ولی خدا کمک نکند؛ «بِالضّعْفِ فِی یقِینِهِ» یقینش ضعیف میشود. «و النُّقْصانِ فِی عقْلِهِ» عقل و معرفتش کم میشود. «و الدِّقّه فِی دِینِهِ» دینش مثل مو باریک میشود. میگوید «به یک مو بند است». «و قِلّه الْحیاءِ فِی وجْهِهِ» و حیا از بین میرود.
از: قاسم کاکایی استاد فلسفه و عرفان دانشگاه شیراز
منبع: روزنامه اعتماد، چهارشنبه 8 خرداد 98
1194
نظر شما