۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۳:۵۰
کد خبر: 82812388
T T
۰ نفر

آرزوهایی كه منقل دودشان كرد

۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۳:۵۰
کد خبر: 82812388
آرزوهایی كه منقل دودشان كرد

تهران -ایرنا- نه شناسنامه دارند نه هویت و نه خاطره ای كه بشود دفتر شیرین خاطرات، هرچه هست تلخ است و مشقی كه باید بگویند تا برای دیگری تكرار نشود، این فصل مشترك زنانی است كه به جای مطبخ، روزگارشان پای منقل دود شد و امروز با عنوانی غریب 'بهبود یافته' چشم به سخاوت جامعه دوخته اند.

یك روز بارانی مهمان خانه ای با ساكنانی هستم كه كلمه درد را با عمق وجود نوشته اند، دردهایی كه استخوان را می سوزاند، براثر گاهی خطا و گاهی شرایطی كه خود آدم هیچ نقشی در آن نداشته، چه فرقی می كند؟ در عمق دردش چه تفاوتی هست، اینها زائیده و زاینده دردند و آسیب، زنانی كه به جای ظرافت زنانه و محبت مادرانه، زندگیشان دود می شود، لابلای لول هایی كه خطا و شرایط برایشان پیچیده.
اعتیاد حتما هم بی بروبرگرد وضعیتی نیست كه بتوان ناخودآگاه بر پیشانی خیلی ها نوشت، بعضی از این قشر اصلا فكرش را هم نمی كردند، روزی به این حال و روز بیفتند، از بی هویتی كه می گویند برقی در چشمانشان هست كه علاقه چندانی هم به بازگویی هویت درب و داغون زاییده درد گذشته ندارند.
اما شرح حال بیشتر آنها تقدیر مشابهی است كه میراث خانواده و یا ازدواج در كودكی با همسری معتاد و منجلابی است كه هر روز در آن فرورفته اند تا روزها و شب های استخوان سوز درد و بی كسی و خماری و نئشگی و چمبره زدن در خانه ای به نام كارتن را تجربه كنند.
بدون استثنا قیافه شان مسن تر از سن شناسنامه ای است كه ندارند، به این فكر می كنم هر شبانه روز خوابیدن زیر پل و نیمكت های پارك به اندازه چند شبانه روز عادی و زندگی زیر یك سقف امن و دور از سرما و برف و باران به چین و چروك صورت و عدد سن اضافه می كنه.
داوطلب میشه كه از زندگیش بگه، از داستانی كه حتی یه تصویر قشنگ نداره، به قیافه ش میخوره 40 ساله باشه ، قفل زبونش كه باز میشه، تند و تخته گاز میره تا ته زندگیش.
و من تو همون جمله اول، مات و مبهوت میمونم،' 10 سالم بود كه به خاطر فقیری و دست تنگی مادرم كه خرج برادرم رو هم می داد ازدواج كردم، 11 سالم بود جدا شدم و 12 سالم بود دوباره ازدواج كردم'.
این جمله مهناز و تعریفش از دو سال زندگی در یك خط اول است، توی همین جمله اول سرم سوت كشید . تا 12 سالگی دوبار ازدواج؟!
هنوز اینو هضم نكرده بودم كه میره ادامه ماجرا، شوهرم معتاد بود و من كه مادرزادی رماتیسم داشتم و همیشه از دردپا می نالیدم یه روز به تشویق اون برای درد كمتر تریاك كشیدم، 15 سالم بود و دو تا بچه داشتم.
بار اول بلد نبودم خودش می گرفت برام می پیچید و لای انگشتام میذاشت ، اون كشیدن اول همان و عادت كردن همان و معتاد شدن همان، یه روز به خودم اومدم دیدم تا خرخره تو موادم، جنس كه بهم نمی رسید دیوونه میشدم چندسالی گذشت و دو تا بچه دیگه آوردم.
بزرگ تر كه شدم شوهرم دیگه اجازه نمی داد مواد بكشم بهم مواد نمی داد و من كه تحمل نداشتم مواد بهم نرسه جدا شدم ، اما به خاطر بچه ها برگشتم و بچه هامو بزرگ كردم، خودم و شوهرم به جایی رسیده بودیم كه اگه جنس بهمون نمی رسید، دیوونه می شدیم، بچه هام كه رفتن از خونه و به اصطلاح سر و سامان گرفتن، جدا شدم، بعد از جدایی چون خانواده ای نداشتم، پارك و كنار خیابون و هرجا پناهی بود ، خوابگاهم می شد، اوضاع ته بدی بود، برای فرار از نئشگی تریاك به شیشه پناه آوردم.
بچه هامم بعد از جدایی من همه شده بودن مصرف كننده، دو تا دخترام جدا شده بودن و پسرام غرق در اعتیاد، واسه تهدید بچه ها گفتم هرچه بكشید من بیشتر می كشم، هر چقدر پیش برید من اینقد پیش میرم كه برسم به تزریق، وقتی گیرم نمی اومد هرجا بودم می افتادم، می رفتم سراغ معتادای پارك ها اینقد كتك می خوردم تا بذارن یه پك بزنم ، هیچكس رو نداشتم روز و شب ها همش خطر بود، چندبار رفتم حبس.
تا ته خط رفته بودم كه دخترم برای ترك رفت و خودش كم كم كمپ زد و منم به خاطر بچه ها رفتم كمپ اون خوابیدم و ترك كردم.
الان چند سالیه كه پاكم ولی .. اینجا بالاخره بغض مهناز میشكنه، چقدر درد بی كسی و تنهاییش عمیقه كه از ابتدای این سوگنامه اشكش درنیومد، تمام وجودش حمایت رو درخواست می كنه، با تمام نگاه التماس می كنه كه برنگرده به اون شرایط.
میگه 'خوشحالم كه شخصیتم اومد سرجاش اما خونه ندارم، شرایط زندگیم زیر صفره، حتی یه برگه ندارم اسم و فامیلم روش باشه، الان اراده دارم و خودمو سپردم به خدا، توی یه گاراژ مخروبه زندگی می كنم، تنهایی و بی كسی درد استخون سوزیه، اگر اینجا نباشه دوباره برمی گردم سراغ مواد..
گریه مهناز با تلخند سیما كه می فته وسط حرف و با صدای بلند میگه: ای بابا خدا روشكر از اون وضعیت اومدیم بیرون حالا بقیه شم خدا بزرگه، بی صدا میشه.
سیما زن سیاه چهره و چاق كه اونم حدودا 40 سالش بیشتر نبود، خیلی بانمك حرف میزنه ، 'دختر ناناز خونه بودم همه چیزم آماده بود، وضع مالیه خانوادم خوب بود و هرچی می خواستم در اختیارم میذاشتن، دو تا داداش داشتم و تو خونه همیشه حرف حرف من بود. 12 سالم بود كه خاطرخواه یه پسره شدم و با وجود مخالفت خانواده باهاش ازدواج كردم و خیلی زود دیدم ای دل غافل شوهرم معتاده.
14 سالم بود كه اولین بچه م رو آوردم، خانواده اصرار داشتن جدا شم ولی من قبول نكردم، شوهرم رفیق باز و هرشب ده تا ده تا رفیقاشو میورد تو خونه و من مجبور بودم مثل یه كلفت در خدمتشون باشم تا اینكه یه روز سرما خورده بودم و بهم گفت اینو امتحان كن.
چشم كه باز كردم چند سال گذشته بود و من معتاد معتاد شده بودم خانواده طردم كردن و كم كم رفتن آلمان، من موندم و یه منجلاب پر از اعتیاد، محبت كردن به بچه ها رو بلد نبودم، همه چیم شده بود مواد...
سیما جدا نشده و كارتن خوابی رو تجربه نكرده، ولی میگه تمام زندگی محقرمون سر مواد رفت، تولد دو سالگی دخترم بودم كه گفتم كادوشو با ترك خودم میدم، الان نزدیك به دو ساله ترك كردم شوهرم هم ترك كرده و داریم زندگمون رو دوباره سر و سامان میدیم.

** سكانسی دردناك تر
لیلا كه از اول صحبتا فقط نگاه می كرد جوون تر از همه بود ولی از سن 26-27 سالش بزرگ تر می خورد، چیزی كه اصلا هم عجیب نیست، پاش رو پاش انداخته بود و انگار داستان حق به جانب تری داره، نگاهش بین من و سیما می چرخید، حرفای سیما كه تموم شد، یه جابجایی شد و شروع كرد به روایتش كه اینقد زمختش كرده بود كه حالا بتونه به زبون بیاره.
'بابام یه درد كهنه توی پا داشت دكتر واسه كمتر شدن دردش گفته بود باید تریاك رو توی چایی حل كنه و بخوره، 16 سالم بود كه اولین بار انگشتم كه باهاش تریاك توی چایی رو امتحان می كردم رو چشیدم و اون اولین باری بود كه طعم تریاك رو حس كردم.
رفیق باز و قمارباز بود و تو همین راه دو دهنه مغازه كفش فروشیمون دود شد رفت هوا، تو همون اوضاع مادرم فوت كرد.
لیلا باز جابجا میشه ولی این بار سرش نمی چرخه و فقط نگاه به پایین و با لاكای ناخنش بازی می كنه تا نشون نده بغضی كه راه گلوش رو بسته و صداش نلرزه، با یه تنفری ادامه می ده، 'پدرم كاری كه نباید می كرد رو كرد و من بعد از اون نتونستم خونه بمونم فرار كردم اومدم تهران، تا پارسال همه جور موادی مصرف می كردم و كارتن خواب پارك و خیابون بودم كه گیر بچه های بهزیستی افتادم و بردنم كمپ اما هرسری از كمپ بیرون می آمدم باز می شدم مصرف كننده تا اینكه با پزشكان بدون مرز آشنا شدم و واقعا پاك شدم.
الان دو سال هست پاكم ولی خونه ندارم و توی یه آلونكی زندگی می كنم كه نصف سقفش ریخته ..
خیلی ساده اعتراف می كنه: اراده قوی ندارم، دور و برم مصرف كننده باشه باز میرم طرف مواد.

اینها سه اپیزود از صحنه هایی تلخ و سناریوهایی بود كه بخواهیم و نخواهیم نوشته شرایط اجتماعی و گاه غفلت زن امروز جامعه من است، دردی فراتر از درد و دردناك تر وقتی است كه تمام شرایط دست به دست هم می دهند تا تو حتی نتوانی در این منجلاب، كوچك ترین دست و پایی برای فرو نرفتن داشته باشی.

***تكیه گاه باشیم، مهربانی سخت نیست
امروز برای پاكسازی جامعه از حوزه آسیب اجتماعی باید از قید بی تفاوتی رها شویم، امروز او و من و تو ندارد، آسیب اجتماعی و اعتیاد برای زن جامعه من درد امروز است كه چون یك بیماری اگر گوشه ای از جسم را بگیرد كم كم تمام بدن را مریض می كند.
از كنار زنان سرزمینمان بی تفاوت نگذریم امروز اگر زنی از گردونه آسیب رها شد، گوشه ای دردی درمان شده و آسیبی از من و تو رفع شده است.
اعتیاد زنان به دلیل حساسیت نقش زن، آسیب اجتماعی جدی و در مرحله نخست نیازمند پیشگیری و بروز شرایط و در مرحله دوم درمان است، افزایش كمپ های ترك اعتیاد ویژه زنان و شناسایی و انتقال آنان به كمپ، ساماندهی اوضاع و امیدبخشی پس از ترك و به اصطلاح در مرحله بهبود یافتگی كه دوره نقاهت برای این بیماران محسوب می شود بسیار حائز اهمیت و نیازمند تدبیر جدی است.
با راه اندازی و توسعه فعالیت انجمن های مردم نهاد بویژه درحوزه آسیب های اجتماعی و فعالیت بسیاری از خیرین در این زمینه ها تا حدودی امیدهایی در جامعه برای حمایت از این قشر و جلوگیری از ایجاد بستر بازگشت فراهم شده است اما این مسلما كافی نیست چرا كه این انجمن ها به قد و قامت آسیب نمی رسد.

**یك خانه امید
در دروازه غار به ' خانم خوبه ' مشهوره، راننده های اتوبوس و تاكسی میدونن این خانم كوله پشتی به دوش هر روز اینجا چكار داره و تو این خونه چه خبره و این باعث شده خیلی ها در حد توان كمك كنند.
خانم لیلی ارشد مدیر عامل موسسه زنان 'سرزمین خورشید' خانه ای كه به منظور حمایت از زنان معتاد بهبود یافته از سال 85 فعالیت خود را آغاز كرده است.
وی درباره تجربه این سال ها می گوید: حوزه اعتیاد زنان، ایدز و فساد اخلاقی آنان حوزه هایی نیست كه برای خیرین جذابیت داشته باشد، به خصوص خیرینی كه با دید سنتی و مذهبی به حوزه حمایت های اجتماعی نگاه می كنند.
او با روحیه ای عالی و شاد از خانه ای می گوید كه تمام این سال ها حامی زنان بهبود یافته ای بوده كه به امید وعده ای غذای گرم و كار هر روز مهمان آنند و از معجزات خدا می گوید كه هر وقت كمبودی حس می شود و یا آذوقه ای تمام می شود، خیری از راه می رسد و بی خبر دلهره را می برد.
این محل اولین مركز حمایت از زنان بهبود یافته در ایران است، نزدیك به 400 عضو در این خانه عضویت دارند كه قطع سوء مصرف داشته اند.
ارشد می گوید: بحث اعتیاد زنان و كارتن خوابی معمولا همراه با برخی انحرافات اخلاقی است و بسیاری از كشورهای اسلامی حتی در طرح مساله نیز محدودیت دارند اما در ایران به خاطر پیشگیری از انتقال ایدز و سایر بیماری های ویروسی اجازه تاسیس چنین مركزی داده شد.
وی ادامه می دهد: با كمك ستاد مبارزه با مواد مخدر و بهزیستی این مركز گذری فعالیت خود را آغاز كرد تا حمایت هایی از زنان بهبود یافته داشته باشد تا دوباره به دامان اعتیاد برنگردند.
ارشد می گوید: متاسفانه در جامعه پیشگیری سطح 1 و 2 كه پیشگیری از زمینه های بروز آسیب است، نداریم و تنها پیشگیری سطح 3 انجام می شود.
وی افزود: امروز در جامعه آموزش مهارت های زندگی بشدت نیاز است چون همچنان سن اعتیاد كاهش یافته و زنان بیشتر به سمت و سوی مواد رفته اند، كاهش سن اعتیاد، فساد اخلاقی و زنانه شدن اعتیاد خود نشانه های خطر است و این آسیب ها در اولویت پیشگیری و درمان قرار نگرفته اند.
ارشد می گوید: گروه هدف ما، قطع كنندگان سوء مصرف موادند كه در حال حاضر بهبود یافته اند و از هیچ حمایت خاصی برخوردار نیستند و برای ماندگاری در شرایط بهبود و درمان نیاز به حمایت دارند.
او بیمه، هویت و كار را مهم ترین دغدغه و نیازهای این قشر عنوان می كند و می گوید صدای زنهایی باشیم كه همصدایی ندارند.
خانه خورشید به آنها تا حد توان كمك می كند، اینجا صبحانه، ناهار و كار دارند در ازای بسته بندی اجناس برای سفارشاتی كه با زحمت از بیرون گرفته می شود، حقوقی ناچیز دریافت می كنند، سعی می كنیم برایشان خانه ای تهیه كنیم با تامین پول پیش و تجهیز منزل اما این حمایت ها كافی نیست.
اشتغال، پذیرش اجتماعی و تغییر اوضاع اقتصادی نیاز اینها برای ماندن در مسیر بازگشت از منجلابی است كه بخش عظیمی از آن رهاورد شرایطی تلخ و سخت است.

** فساد اخلاقی ؛ رسیدن به نقطه هیچ
ارشد می گوید: فساد اخلاقی زنان بی شك خواسته و لذت نیست، این نوع فساد و اعتیاد خیلی وقت ها برای زنان انتخاب نیست تنها راه موجود است.
او به فعالیت خانه مزبور در زمینه همكاری با مشاوران حقوقی داوطلب برای كمك به زنان بهبود یافته ای می گوید كه می خواهند به زندگی و هویت باز گردند، مشاوره های مددكاری اجتماعی فردی و گروهی و ارجاع آنها به مراكز درمانی و انجام آزمایش های ماهانه برای اطمینان از سلامت اعضا.
ارشد می گوید: تلاش می كنیم، اما زور مواد و زنان خیابانی خیلی بیشتر از زور ماست، تا وقتی چرخه آسیب نشكند این معضل ها ادامه دارد و ما به امید خروج حتی یك نفر از این چرخه، تلاش می كنیم.
ارشد در پایان می گوید : باید كاری كنیم تا نذرهای مردمی هم به سمت این فعالیت ها هدایت شود.
به گزارش ایرنا، طبق آخرین آمار ستاد مبارزه با مواد مخدر كشور، در حال حاضر دو میلیون و 808 هزار نفر معتاد در كشور وجود دارد.
آمار دقیقی از تعداد زنان معتاد وجود ندارد اما آنچه در شیوع ‌شناسی مطرح است نشانگر آن است كه 9 درصد جمعیت آمار معتادان كشور را زنان تشكیل می‌دهند.
زنان به عنوان بخش مهمی از جامعه با نقشی موثر در فعالیت های اجتماعی و هدایت كانون خانواده و فرزندان باید از آسیب بدور باشند اما وقتی خود آنها بر اثر لغزش و یا شرایط كانون آسیب می شوند، باید به عنوان گروه هدف آسیب زدایی شوند.
و چرخه رفع این آسیب از راه اندازی كمپ و خانه های حمایت و ایجاد پناهگاه تا حتی آموزش برای پیشگیری از ایدز و بیماری های ویروسی گسترده است، اما با افزایش حمایت های اجتماعی از زنان بهبود یافته و شناسایی و حمایت از آنها می توان ضمن امیدوار كردن جامعه هدف از بازگشت این قشر به دامان آسیب كاست.
گزارش*3009*1436*خبرنگار:فاطمه رحمتی*انتشار: داود پورصحت*