۱۸ خرداد ۱۳۸۳، ۰:۰۱
کد خبر: 5340885
T T
۰ نفر
# تهران بزرک، خبرگزاری جمهوری اسلامی 18/03/83 داخلی.اجتماعی.بم. فصل بازدهی نخلهای شهرستان "بم" فرا می رسد; خارکها زرد می شوند و خرماها به زودی خواهند رسید. همیشه این روزها باغبانان به پیرایش نخلها می پرداختند، آرایششان کرده و بیل بر دوش، آبشان داده و علفهای هرزه در پای درختان را هرس می کردند. اما حالا انگار خبری از هیچ باغبانی نیست، دیگر کسی بیل بردوش نمی گیرد تا علف های هرزه پای درختان خرما را هرس کند ، دیگر کسی نخل ها را آرایش نمی کند; انگار نخلستانها فراموش شده اند. "رضا" می گوید: نخل ها فراموش نشده اند، اینان سرمایه های ملی و هویت همیشه ماندگار ما هستند; ارک تاریخی بم در کنار این نخل های بلند قامت است که معنا می یابد، اما، اما... باران اشکش باریدن می گیرد، سکوت... سکوت... و سکوت ; گریه و ناله هایی که دیگر غرور مردانه هم مانع ترکیدن بغضهایش نمی شود ، به یاد پدر، مادر، خواهر، برادر، دایی، عمه و ... . گورستان دسته جمعی خانواده اش را به یاد می آورد و به آن سو خیره می شود و پس از لحظه ای، نفسی تازه می کند، اشکها را از روی گونه هایش بر می دارد و ادامه می دهد: دیگر رمقی برای سرزدن به نخلستان ها در بدن هایمان باقی نمانده است. راست می گوید، چشمانش خسته اند، از گریه، از جستجو و از شب بیداری، می گوید: اگر فرصت کنم بدنبال مهر و محبت هایی می گردم که در زیر خروارها خاک پنهان شده اند و عشقهایی را جستجو می کنم که مدام مرا صدا می زنند. یک ماه از زلزله بم نمی گذشت که با رضا آشنا شدم ، او دانشجوی رشته رایانه است و در تهران درس می خواند، بیشتر اعضای خانواده اش را در حادثه زلزله پنجم دیماه سال گذشته این شهرستان از دست داده است و با عمه پیرش در تهران زندگی می کند. تا وقتی که درسش تمام می شود باید درتهران بماند، اما، دراین فاصله باید گاهگاهی هم به بم برود و در روند بازسازی منزل پدری اش قرار گیرد و مرا دعوت می کند که به همراهش بازدیدی از بم پس از زلزله و نخلستان های این شهر قدیمی داشته باشم. رضا می گوید: این روزها کار آواربرداری در شهر بم انجام می شود و خودرو -های آواربردار مدام در حال آمد و شد هستند. به گفته مسوولان ، کار آواربرداری در شهر همچنان ادامه دارد بطوری که عمده کار (بیش از 85 درصد) تمام شده است و تنها برخی منازل که به لحاظ مالکیت مشکل داشته اند، باقی مانده اند. این درحالی است که ریاست جمهوری نیز در بازدید اخیر خود از این شهر از تغییر چهره بم نسبت به ماههای گذشته خبر داد و گفت: خوشبختانه کارهای زیادی تاکنون در این مدت صورت گرفته است، اما، عمق فاجعه بسیار زیاد است.
بیشتر مردم بصورت موقت اسکان داده شده اند و روزانه بطور متوسط 400 کانکس "اتاقک سیار" برای اسکان موقت در این شهر تحویل می شود. به گفته یکی از مسوولان شهرستان بم ، تاکنون بیش از 23 هزار واحد اسکان موقت تکمیل و به مردم تحویل داده شده که این واحدها روزبروز درحال افزایش است. براساس آمارهای ارائه شده ، از 27 هزار خانوار شناخته شده در این شهرستان، شمار قابل توجهی از آنان اسکان یافته اند و شناسایی افراد باقی مانده برای اسکان ادامه دارد. این درحالی است که مشکل آب و برق در این شهر حل شده و شهروندان براحتی به آب سالم دسترسی دارند، اما، مشکل بهداشت عمومی و نظافت شهر کماکان وجود دارد. برخی امکانات پزشکی محدود است و برخی بیماران به بیمارستانهای کرمان منتقل می شوند. با آواربرداری از واحدهای مسکونی که در اثر زلزله تخریب شده اند ، شهر جلوه شهری را از دست داده است بطوری که رضا بسختی خانه ای که در آن زندگی می کرد پیدا می کند، همه جا صاف شده و پیدا کردن آدرس ها دشوار است. بااین وجود، رضا نگران است ، نگران اینکه با سه میلیون تومان وامی که برای بازسازی به او می دهند، چگونه خانه پدری اش را دوباره بنا کند. به "ارک" می رویم، رضا می گوید : زمانی این ارک برای خود ابهتی داشت، حالایش را نگاه نکن که به تلی از خاک تبدیل شده است. قدم زنان جلوتر می رویم، نزدیک خانه رضا، "اینجا خانه ما بود"، با دست حیاط خانه اش را نشان می دهد. "تابستان شبها اینجا می خوابیدیم و ستاره ها رامی شمردیم، دونه، دونه و برای هر کدامشان یک اسمی انتخاب می کردیم." "اما ، از آن حادثه به بعد، انگار ستاره ها هم دیگر نای بیرون آمدن را ندارند." کنجی می نشیند، زانوی غم بغل می گیرد و از زمانی که برای اولین بار پس از زلزله بالای سر اجساد اعضای خانواده اش حاضر شده است ، می گوید : گفته بودند که تعدادی از خانواده ام در جریان زلزله زخمی شده اند و من اصلا تصور نمی کردم که ممکن است همگی آنان را اینگونه ازدست داده باشم. درادامه می افزاید: وقتی که عصر همان روز به بم رسیدیم، اجساد خانواده ام را دیدم که بی جان و خونین هرکدام پس ازدیگری از زیر آوار بیرون می آوردند. رضا ادامه می دهد: وقتی برادر، خواهر و پدر و مادرم را دیدم، دیگر تاب ماندن نداشتم و با آنکه نمی دانستم چکار باید بکنم، خودم را بر روی اجساد آنها انداختم، باید وداع می کردم. دستانش را می گیرم و از روی زمین بلندش می کنم، لحظه ای که آرامتر می شود می گویم که به نخلستان ها برویم. علفهای پای نخل ها زرد شده اند، دیگر پرنده هم در نخلستانها پر نمی زند، این نخلستان ها به دنبال باغبان می گردند، اما، رضا باید برای امتحانات پایان ترم به تهران برگردد و ازبم و آوارهایی که خانواده اش را بلعیده اند، دل بکند، باید برویم. غروب ها وقتی خورشید در بین نخلستان های بی باغبان قایم می شود، صدای گریه کودکان به گوش می رسد، هنوز به یتیمی عادت نکرده اند. 2805/682م ا/07
۰ نفر