اقتصادی نیا در گفتوگویی که به مناسبت شصتوهفتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد، با «ایرنا» انجام داد، این تلقی عمومی میان محققان ادبی را، که فضای شعری سرشار از یأس و نومیدی لزوماً نتیجۀ کودتا و شکست جنبش ملی مصدق است، قابل تشکیک دانست و گفت: در دهۀ ۳۰ شمسی، خیلی از نوسرایان درگیر مسائل فردی و آرای ادبی و کشف فردیت در شعر بودند و کودتا، بالاخص از لحاظ ملی، چندان در منظر دید آنان نبود.
وی همچنین گفت: تقریباً بین جامع پژوهشها و نقدهای ادبی، بهخصوص آنها که رنگ تاریخگرایانه دارند، در مقطع کودتا به این گزارۀ بیچونوچرا و محتوم برمیخوریم که ادبیات پس از کودتا، ادبیات یأس ناشی از فضای سیاسی پس از کودتا است. این گزاره چنان پذیرفته شده و در پژوهشها و نقدها دائماً تکرار شده که ما لزوم بررسی مجدد آن را فراموش میکنیم و در درستی آن حتی تردید روا نمیداریم. اما حالا باید با بررسی جزءنگرانۀ دفتر و دیوان شعرای این دوره مجدداً از خود سؤالاتی بپرسیم:
نخست آنکه آیا فضای شعریِ پس از کودتا واقعاً نومیدانه بود؟ و اگر بود، مشخصاً به کودتا و دوستاری و دلسوزی برای مصدق برمیگشت یا دلایل دیگری هم داشت؟
از نیما یوشیج آغاز کنیم که در سال ۱۳۳۸ درگذشت و در سال کودتا در کمال پختگی بود. اگرچه برخی محققان تعدادی از اشعار - بعضاً بسیارخواندهشدۀ - او در همان سالهای پس از کودتا را به یأسِ پس از کودتا نسبت میدهند، اما واقعاً چنین نیست. نیما غرق در دنیای نظریات شاعرانۀ خود و سرگرم چیدن میوههای آرای ادبی خویش بود و شعرهای پس از کودتای او کمترین ارتباطی به فضای سیاسی روز ندارند. برخی مخاطب «تو را من چشم در راهم» را که در سال ۱۳۳۶ سروده شده مصدق گرفتهاند که تعبیری مطلقاً بیجاست یا مثلاً در شعر «دل فولادم» که در سال ۱۳۳۲ سروده شده با رمل و اسطرلاب ردپای کلام مصدق را میجویند و به زور بر شعرهایی چون برف، روی بندرگاه، هست شب، شبپرۀ ساحل نزدیک تعبیر سیاسی بار میکنند. از نظر من نیما در این سالها چندان درگیر فضای سیاسی روز نبود و جز تدوین و تکمیل آرای ادبی خویش و هدایت نوسرایانی که دور او حلقه زده بودند به چیز دیگری توجه نداشت. کودتا مسئلۀ نیما نبود.
این پژوهشگر ادبی افزود: در این فضا، از دیگر نوسرایان هم چندان خبری نیست. فروغ از سال ۱۳۳۱ تا ۱۳۳۶ کاملاً غرق در کشف و شهود شخصی خود بود و سه دفتر منتشر شدۀ او در این بازۀ زمانی نشان میدهد که با فضای سیاسی روز پیوند معناداری نداشت. شاملو و ابتهاج و کسرایی و برخی دیگر، اگر هم شعر یأسآمیز دارند، برای مصدق و افسوس از شکست جنبش ملی نیست، بلکه در رثای شخص مرتضی کیوان است (از جمله قطعات از عموهایت، نگاه کن، افق روشن که همگی در سال ۱۳۳۴ سروده شدهاند). نصرت رحمانی هم که «منادی» را میسراید، بیش از آنکه مسئلۀ ملی برایش مهم باشد، مخالفت با شاه برایش اهمیت دارد و گواه آنکه در دفترهای کوچ و کویر و ترمه و میعاد در لجن که در سالهای ۳۳ و ۳۴ منتشر شدهاند، دغدغههای ملی و حتی سیاسی رنگ غالب ندارد.
وی ادامه داد: بنابراین چهرۀ مصدق در سالهای پس از کودتا در میان دفترهای اغلب نوگرایان پیدا نیست؛ جز نوگرایانی که شخصاً دغدغهها و تمایلات ملیگرایانه داشتند از جمله اخوانثالث و فریدون مشیری و فریدون توللی. تسلی و سلام و زمستان اخوانثالث، اشعار شاعری ملیگراست که دوستاری این کهن بوم و بر تا آخر عمر او را رها نکرد. توللی هم خود شخصاً ملیگرا بود و مصدق را به نثر و نظم (تا به تاریخ بشر دست امان خواهد بود/ نام والای مصدق به جهان خواهد بود) ستوده بود. همچنین علامه دهخدا که باز مشخصاً ملیگرا بود و با شعر «ای مردم آزاده کجایید کجایید/ آزادگی افسرد بیایید بیایید» مصدق و راه او را ستوده بود. اما میبینید که در آن سالها توللی و مشیری و دهخدا که ملیگرا بودند چندان در میان جوانان طرفدار نداشتند و دور، دور آرمانهای چپگرایانهای بود که بعدتر، در دهۀ چهل و پنجاه، شعر را هرچه بیشتر به سوی فضاهای چریکی و رادیکال پیش برد.
این نویسنده و ویراستار، چنین نتیجه گرفت که اگرچه فضای جاری به سیاهی و یأس پیش رفت اما دلیلش نزد نوسرایان (به جز نامبردگان) مشخصاً شکست جنبش ملی نبود. برای شعرایی که نامشان رفت و ملیگرا بودند، کودتا موثر بود، اما برای دیگران، اساساً نه مصدق، که مخالفت با شاه مسئلۀ اصلی بود و همۀ اشعار تیره و نومیدانۀ آنان را نباید به پای دوستداری دکتر مصدق و طرفداری از جنبش ملی نوشت.
نظر شما