درباره گیلان‌غرب | داستانِ سرخِ شهری که مردمش رهایش نکردند

تهران- ایرنا- کارِ جنگ در گیلان‌غرب به شکلی خانوادگی پیش می‌رفت؛ پسران و پدران و برادران و شوهران، اسلحه به دست دربرابر دشمنِ بی‌رحم می‌جنگیدند و مادران و دختران و خواهران و همسران با پختنِ غذا و رساندن آذوقه به خط نبرد و رسیدگی به مجروحان، به یاری آنان می‌شتافتند.

به گزارش گروه اطلاع‌رسانی ایرنا، در همان روزهای آغازین جنگ تحمیلی، بسیاری از شهرهای مرزی غرب کشور، سقوط کرد و به دست دشمن بعثی افتاد. قصرشیرین، سومار، نفت‌شهر از جمله این شهرها بود. اما در این میان برای گیلان‌غرب ماجرایی متفاوت رقم خورد.

گیلان‌غرب شهری است از شهرهای استان کرمانشاه که از شمال به قصرشیرین و سرپل ذهاب می‌رسد، در جنوب به ایلام و ایوان غرب منتهی می‌شود، در شرق با اسلام‌آباد غرب هم‌جواری دارد و در غرب، همسایه کشور عراق است.

چرا گیلان‌غرب؟

نام گیلان‌غرب، برگرفته است از نوعی درخت همیشه‌سبز و مقاوم به نام مورد یا مورت. گیه‌ل نامِ کُردیِ مورد بوده که در منطقه‌یی که امروزه به گیلان‌غرب معروف است و در گذشته سراب گیه‌ل یا باغ گیه‌ل خوانده می‌شده، به فراوانی وجود داشته است. ازآنجایی که در گذشته نام برخی از مناطق را براساس گیاهان موجود در آن منطقه انتخاب می‌کرده‌اند (مانند چناران یا سروستان)، این ناحیه را هم به نام دشت گیه‌لان، یعنی جایی که درخت گیه‌ل (مورد) دارد، خوانده‌اند.

آن روز مهرماهی

آن‌گاه که در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ تجاوز دشمن بعثی به خاک ایران اسلامی به‌طور رسمی آغاز شد، ارتش عراق دو محور را درنظرگرفته بود تا بتواند به کرمانشاه حمله کند: محور نخست عبارت بود از خانقین - قصرشیرین - سرپل ذهاب - تنگه پاتاق؛ و محور دوم هم راهِ مندلی - سومار - نفت‌شهر بود.

هدف عراقی‌ها در محور اول این بود که با تصرف شهر قصرشیرین، بتوانند به سوی سرپل ذهاب و تنگه پاتاق بروند و در نهایت به سوی گیلان‌غرب پیشروی کنند. پس از آنکه در پنجمین روز از آغاز جنگ تحمیلی سقوط قصر شیرین قطعی شد، ارتش عراق با عبور از سه‌راهی سرپل ذهاب – قصرشیرین - گیلان‌غرب و حرکت در جاده قصرشیرین - گیلان‌غرب، خود را از غرب به پشت دروازه‌های گیلان‌غرب رساند.

صبح چهارم مهرماه ۱۳۵۹ به محض اینکه این خبر در شهر گیلان‌غرب پیچید که ارتش عراق از راه دشت گیلان خود را به شهر نزدیک کرده و حتی یکی از تانک‌های عراقی هم به دروازه‌های شهر رسیده، گروهی از مردم برای رویارویی با متجاوزان بعثی به پا خاستند تا نگذراند اتفاقِ شومی که برای قصرشیرین رقم خورده بود، برای گیلان‌غرب هم رخ دهد. از آنجا که بیشترِ اهالی شهر را عشایر و ایلیاتی‌ها تشکیل می‌دادند، طبیعی بود که تفنگ‌های قدیمیِ ام یک و برنو در دست مردم باشد. بنابراین با همان تفنگ‌ها به جنگِ با تانک و تیربار و سلاح‌های مهجز دشمن پرداختند.

در تاریکی اوایل صبح، مردم گیلان‌غرب پریشان و مضطرب از خواب پریدند و صدای ادوات زرهی دشمن را شنیدند. هوا که روشن شد، تجمع نیروهای عراقی همه جا مشاهده می‌شد. حدود ساعت ۹ صبح بود که ستون‌هایی از دود در پایین‌دست شهر به هوا برخاست. مردم شهر ابتدا تصور می‌کردند که نیروهای بعثی شهر را به آتش کشیده‌اند، اما بعد مشخص شد که جوانان گیلان‌غربی به‌صورت خودجوش به ارتش عراق حمله کرده‌اند و ادوات و خودروهای نظامی آنان را به آتش کشیده‌اند.

جنگ چنان در شهر شدت گرفته بود که در ششم مهر ماه، رادیو لندن اعلام کرد: عراقی‌ها می‌گویند گیلان‌غرب را به تصرف خود درآورده‌اند. یک مقام محلی ایرانی این ادعا را تکذیب کرد و به خبرنگار رویترز گفت که نیروهای ایرانی در هشت کیلومتری گیلان‌غرب به جنگ با عراقی‌ها مشغولند. بدین ترتیب از چهارم مهر ۱۳۵۹، گیلان‌غرب به خط مقدم جبهه غرب تبدیل شد و تا دوازدهم تیر ۱۳۶۱ به صورت خط مقدم باقی ماند.

درواقع آنچه مانعِ درآمدنِ ارتش عراق به شهر شده بود، مقاومت جانانه و غیرت‌مندانه مردان و زنانِ گیلان‌غرب بود که با تفنگ‌های ابتدایی و شکاری خود و نیز با چوب و تبر و آب‌انداختنِ زمین‌های کشاورزیشان در برابر دشمن ایستادند و نگذاشتند شهر به تصرف عراقی‌ها درآید. عراقی‌ها که تصور نمی‌کردند در گیلان‌غرب به چنین سدّ محکمی برخورد کنند، با مقاومتِ دلیرانه مردم این شهر به‌تمامی غافلگیر شده بودند.

جنگیدن از نوع خانوادگی

کارِ جنگ در گیلان‌غرب به شکلی خانوادگی پیش می‌رفت؛ پسران و پدران و برادران و شوهران، اسلحه به دست دربرابر دشمنِ بی‌رحم می‌جنگیدند و مادران و دختران و خواهران و همسران با پختنِ غذا و رساندن آذوقه به خط نبرد و رسیدگی به مجروحان، به یاری آنان می‌شتافتند. در یک کلام همه‌ آنانی که شهر را رها نکرده بودند و پای کارِ حفاظت از شهر ایستاده بودند، اعم از مرد و زن، شهری و روستایی و عشایر در کنار هم با چنگ و دندان از شهرشان، دفاع می‌کردند.

شهید صفر خوش‌روان

شهید صفر خوش‌روان نیز یکی از جوانانِ دلاور گیلان‌غرب بود. وی که فرماندهی جبهه گیلان غرب را بر عهده داشت، به علت نظمی که به جنگ‌های چریکی در منطقه داد، چمران دوم خوانده می‌شد. همه تجهیزاتِ وی عبارت بود از یک موتور تریل، یک اسلحه کلاشنیکف و یک دوربین. در آغاز جنگ تحمیلی، وقتی نیروهای بعثی در ورودی شهر با مردم محلی درگیر شده بودند، با مقاومت فداکارانه مردم، مجبور به عقب‌نشینی شدند. در ادامه کار جنگ، خوش‌روان فرماندهی جبهه‌یی را که در برابر شهرش تشکیل شده بود به دست گرفت و پس از راندن عراقی‌ها نیز به خنثی کردنِ مین‌های به یادگار مانده از آنان پرداخت. این فعالیتِ ایثارگرایانه صفر خوش‌روان ادامه داشت تا اینکه در ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۱ یکی از همان مین‌هایی که بعثی‌ها در خاکِ شهرِ او کاشته بودند، خون او را بر خاکِ شهیدپرور گیلان‌غرب جاری کرد و شهادتِ وی را رقم زد. 

نمونه‌یی دیگر از رشادت‌‎های مردم گیلان‌غرب را می‌توان در سرگذشت فرنگیس، بانویی که نمادی است از رشادت و ایستادگیِ شهر گیلان‌غرب، سراغ گرفت.

شیرزنی به نام فرنگیس

فرنگیس حیدرپور اهل روستای آوه‌زین است. او همان دلاور بانویی است که رهبر معظم انقلاب در سال ۱۳۹۰ در سفرشان به استان کرمانشاه، در جمع مردم گیلان‌غرب درباره او گفته‌اند: آن بانوی مسلمان و شجاع گیلان‌غربی که در آن دوران تعدادی از نظامیان دشمن را به هلاکت رساند و اسیر کرد، جزئی از خاطرات این مرزو بوم است.

اما ماجرای فرنگیس چه بود که نام او را برای همیشه با تاریخِ گیلان‌غرب پیوند زده است؟ او خود در این‌باره گفته است: بعثی‌ها که حمله کردند، همه مردم روستا فرار کردند به کوه‌های چغالوند و دو، سه روز آنجا بودیم. بچه‌ها مرتب بهانه نان می‌گرفتند و همه گرسنه بودند. کم‌کم صدای زن‌ها هم درآمد. نمی‌شد بیشتر از این صبر کرد. با پدرم دو تایی راه افتادیم به سمت روستا برای آوردن آذوقه. از پشت تپه‌ها آرام‌آرام به روستا نزدیک شدیم. خمیده‌خمیده می‌رفتیم تا مبادا ما را ببینند. خبری از سربازهای عراقی نبود.

به اولین خانه‌های روستایمان، آوه‌زین، رسیدیم. روستا مثل قبرستان ساکت و آرام بود. کمی آرد و برنج و نمک و روغن برداشتم تا بتوانیم غذایی درست کنیم. همه را توی کیسه گذاشتم و روی کول انداختم. می‌خواستم از در حیاط خارج شوم که چشمم به تبر گوشه حیاط افتاد. همان تبری که به برادرشوهرم، قهرمان، کمک کردم تا بسازد. با خودم گفتم خوب است تبر را بردارم تا توی کوه هیزم بشکنم و آتش درست کنم. تبر را برداشتم و آن را هم روی دوش انداختم.

فرنگیس حیدرپور

آرام آرام و خمیده از سرازیری روستا به طرف چشمه به راه افتادیم. نزدیک چشمه بودیم که خشکمان زد؛ دو تا عراقی کنار چشمه ایستاده بودند. یکی‌شان تفنگش را روی شانه انداخته بود. پابرهنه بود. پوتین و قطار فشنگش را به نوک تفنگش گیر داده بود. هر دو تا هیکلی بودند. رو به پدرم اشاره کردم ساکت بماند و حرفی نزند. کیسه غذاها را یواشکی روی زمین گذاشتم و تبر را دو دستی گرفتم و بالا بردم. سرباز عراقی پشتش به من بود؛ سربازِ پاپتی توی آب چشمه ایستاده بود. همین که خواست به طرفم برگردد، تبر را بالا بردم و با تمام قوت پایین آوردم. مثل وقت‌هایی که با تبر هیزم می‌شکستم سرش دامبی صدا کرد و با صورت افتاد توی چشمه. سریع به سرباز دیگر نگاه کردم. وحشت کرده بود. به طرفم آمد. تبرم توی فرق سر سرباز عراقی جامانده بود. سریع خم شدم و سنگ تیزی برداشتم. با تمام قدرت پرت کردم. سنگ به سر سرباز خورد. دو قدم عقب رفت و خون از سرش بیرون زد. پریدم جلو و مچش را گرفتم و پیچاندم و از پشت گرفتم. یک لحظه از درد ناله کرد و فریاد کشید: امان... امان... . مچش را طوری پیچاندم و فشار دادم که روی زمین نشست. پدرم تندی دو تا تفنگ‌ها را برداشت و با تبر آمد بالاسر سرباز عراقی ایستاد. سرباز مثل گنجشکی که اسیر شده باشد، تکان نمی‌خورد. خون تمام پیراهنش را قرمز کرده بود. پدرم آمد به کمکم. تکه‌یی از کیسه‌یی را که غذا توی آن گذاشته بودیم، کَند و دست سرباز را با پارچه محکم بستیم. کارمان که تمام شد، تفنگ را از دست پدرم قاپیدم و رو به سرباز گرفتم. اینجا بود که خیالم راحت شد... .

سرگذشت بانو فرنگیس حیدرپور در کتاب فرنگیس ثبت شده است. این کتاب به قلم خانم مهناز فتاحی و به همت انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

گیلان‌غرب در خدمت جبهه‌ها

از همان روزهای آغازین جنگ تا پایان آن، شهر گیلان‌غرب یکی از مراکز پشتیبانی جنگ به حساب می‌آمد؛ و این، خدمت بزرگِ دیگری بود که مردمِ جنگ‌زده گیلان‌غرب برای حفاظت از میهن برعهده گرفته بودند. نیروهای سپاه پاسداران و واحدهای ارتش و نیروهای مردمی، به علاوه جهاد، در نقاط مختلف شهر مستقر بودند. جهاد سازندگی بیمارستان ولی‌عصر (عج) گیلان‌غرب را برای کمک به زخمیان جنگ مجهز و آماده کرده بود که به دلیل وجود همین بیمارستان، عده زیادی از مجروحان از خطر حتمی نجات یافتند. در ضمن تا مدت‌ها غذای رزمندگان در جبهه غرب نیز در آشپزخانه‌یی در جوار قلعه گیلان‌غرب، روبه‌روی مسجد جامع شهر تهیه می‌شد.

کمی بعد نیروهای بومی و عشایر گیلان‌غرب، دست به یک اقدام رسمی برای شرکت در جنگ و ادامه نبرد با بعثی‌ها زدند. آنان تیپ پیاده مسلم‌ بن عقیل (ع) را تشکیل دادند که وظیفه این تیپ، حفاظت از مناطق مرزی و دفاع از شهر گیلان‌غرب بود. نیروهای کادر این تیپ همگی از مردم گیلان‌غرب بودند. این تیپ به جز سلاح و مهمات، تمام تدارکات مثل خوراک و پوشاک و امکانات رفاهی و بهداشتیِ خود را از کمک‌های داوطلبانه مردم گیلان‌غرب تهیه می‌کرد.

ارتش عراق در طول هشت سال دفاع مقدس، خانه و زندگی مردم گیلان‌غرب را نابود کرد و با وجود جمعیت کم این شهر، بیش از ۲۰۰۰ نفر از مردم شهر، شهید و جانباز و مفقودالاثر شدند. به پاسداشت حماسه مردم گیلان‌غرب که هم در جنگ تحمیلی شجاعانه جنگیدند و از دیار خود دفاع کردند و هم در پشت جبهه به یاری رزمندگان می‌شتافتند، گیلان‌غرب را دومین شهر مقاوم کشور انتخاب کرده‌اند.

برگرفته از:

جزوه «زیارت بامعرفت گیلان‌غرب»؛ ستاد مرکزی راهیان نور کشور؛ و

«روایتی از حماسه‌آفرینی‌های عشایر غیور گیلان‌غرب»؛ حسن خامه‌یار؛ مجله یاران شاهد؛ فروردین و اردی‌بهشت ۱۳۹۴؛ شماره ۱۱۴ و ۱۱۵؛ صص ۸۴ - ۸۶.

سرخط اخبار پژوهش

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha