۲۸ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۰۹
کد خبر: 82799840
T T
۰ نفر

خانه «نيما» را سفره خانه مي كنم

۲۸ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۰۹
کد خبر: 82799840
خانه «نيما» را سفره خانه مي كنم

تهران - روزنامه شهروند در شماره روز پنجشنبه خود به بررسي موضوع خانه نيما يوشيج و خارج شدن اين بنا از ثبت ميراث فرهنگي پرداخته است.

مردي كه ديوار خانه «نيما يوشيج» را با قدم هايش اندازه مي كند، خريدار است. او عصباني است كه «روز يكشنبه ١٥ نفر با لباس فرم، انگار كه به مراسم ختم آدم بزرگي آمده‌اند، در را به زورِ چكش باز كرده اند» و حياط و خانه را وارسي كرده اند.
پيرمردِ همسايه ديوار به ديوار مي گويد وقتي جماعت مي رفتند، گفتند چند روز ديگر تكليف اين خانه معلوم مي‌شود.
براي خريدار كه اوقاتش تلخ تر شده تكليف از همين حالا معلوم است: «الحمدلله كه خونه از ثبت ملي دراومد. مي‌خوام زودتر اينجا رو سفره خونه كنم.» اين را مي‌گويد و زيپ كاپشن چرمي اش را باز مي‌كند و نفس عميقي مي كشد.
سر كوچه «رهبري» امروز و سابقاً «نيما» كه كوچه اي سه متري بود و حالا عريض تر است، خانه نيما كنج حياطي كه عالمي آشغال در آن ولو شده، كز كرده است.
اهل محل مي دانند كه اينجا خانه «پدر شعر نو» در تهران بوده اما حال و روز خانه ديگر به اين اسم و رسم نمي خورد. از ديوار كوتاه كناري مي‌شود سر بلند كرد و وضع حياط را ديد كه چند مبل زهوار در رفته كنجش افتاده اند، زمينش پر از آت و آشغال است و درخت ها خشكيده و بي جان‌اند.
خانه هم تعريفي ندارد؛ بنايي پهلوي كه رنگ آبي ديوارهاي دو اتاق تو در تويش پوسيده، يكي از پنجره هايش را از قاب درآورده و شيشه درها و پنجره هاي ديگر را شكسته اند.

عكس و نوشته سند نيست
سال‌هاست، در اين كوچه، خانه ها عقب نشسته اند و باغ ها به ساختمان هاي تنگ چند طبقه تبديل شده اند. بساز و بفروش ها منتظرند كه اين خانه هم به چنگشان بيفتد تا سهم خيابان عريض شده را بدهند و باقي را بسازند و ببرند بالا.
خانه نيما با سقف شيرواني و هشت ستون آبي اش وسط ساختمان‌هاي يك شكل سنگي، زيباي خفته است؛ بيغوله‌اي كه ١٦ سال پيش وقتي ديوار بيروني اش را تخريب كردند، «سيمين دانشور» به دادش رسيد و در فهرست آثار ملي ثبتش كردند تا سه سال پيش كه ديگر اسباب و اثاثيه زندگي هم در آن نماند و سازمان ميراث فرهنگي هم يادش رفت كه بايد مراقبش باشد.
٢ ماه و ١٢ روز پيش صاحب خانه آمد و تابلوي شماره ۴۶۰۳ را از ديوار خانه برداشت و قصه به امروز رسيده كه خريدار افتاده به متر كردن خانه تا ببيند بعد از عقب نشيني چقدرگيرش خواهد آمد و سفره خانه جاي چند تخت و قليان خواهد داشت.
از پنجره خانه پيرمرد كه صاحب يكي از واحد هاي همسايه سنگي دست چپ خانه نيماست، پيداست چه بلايي به سر خانه شاعر آمده:«وقتي خالي شد، راه باز براي آدم هاي بي خانمان و معتادها باز شد تا از اين ديوار كوتاه بالا بيايند، شيشه ها را بشكنند و همه چيز را خراب كنند.» كم و بيش رهگذراني كه گذرشان به اين كوچه مي رسد، چند دقيقه اي سر و گوشي آب مي دهند و پيگير مي شوند كه واقعا قرار است تنها يادگار نيما يوشيج در دزاشيب تخريب شود؟
خانم همسايه ديگر كلافه شده. هر روز زنگ خانه‌اش را مي زنند. آنها «فكر مي كنند آن خانه از بالكن ما زاويه خوبي دارد.» او ٢٢ سال است كه در محله شميران زندگي مي كند و قبل تر خانه را ديده كه «اوضاعش بهتر بود، به خصوص تا سه سال پيش كه خانواده اي در آن زندگي مي كردند.».
آن زمان گاه و بي گاه كارشناسي از سازمان ميراث فرهنگي به خانه سر مي زد، اما بعد بي خيال اين سركشي شدند:«پسرِ نيما خانه را فروخته بود به پدر اين آقايي كه اينجا زندگي مي‌كرد. اينها هم مي خواستند بفروشند اما ميراث اجازه نداد. براي همين ولش كردند به امان خدا. كاش به داد اينجا هم مي‌رسيدند.» او خانه موزه سيمين و جلال را نشان مي دهد كه چند قدمي با خانه نيما فاصله دارد؛ زيبا، سرحال و سرپا.

اين خانه سفره خانه مي شود
مرد خريدار وقتي مي شنود كه روز يكشنبه ١٥ نفر با چكش در خانه را باز كرده اند، عصباني مي‌شود و مي گويد:«كي؟ كِي؟ كسي حق نداشته. آقاي مسجدي، مالكش رفيقمه. همين ديشب با هم بوديم.» اسمش «آقاي نوري» است.
«با خانه نيما چه مي كنيد؟» با خونسردي مي‌گويد كه سفره خانه اش مي كند. «گفتن ٨ ميليارد تومان مي فروشن. شهرداري مدعي بود كه اينجا آثار ملي است. الحمدلله كه خارج شد. دادگاه به نفع ما رأي داد.» صاحب خانه كيست؟ جواب مي‌دهد :«آقاي مسجدي. سه دانگ به نام يك نفر. دو دانگ به نام يك نفر و يك دانگ آخر هم به نام يكي ديگر. يعني سه تا مالك دارد.» آمده تا خانه را متر كند. كنار ديوار عقب نشيني كرده همسايه، قدم هاي بلند بر مي دارد:«بايد عرض بالايي رو متر كنم، مي دونيد كه؟ اصلاحي مي خوره، هم از ضلع جنوبي، هم از بالا.» همسايه راه مي دهد تا زمين پاركينگ را اندازه بزند و خريدار مي پرسد:«اندازه عرض خونه تون چنده؟»
پيرمرد مي گويد:« بالاخره بايد تكليفش روشن شود.» و آقاي نوري كه ديروز دفتر مالك بوده و حالا منتظر كليد است، با آب و تاب جواب مي دهد:«روشن است. فقط بايد مجوز بگيريم. شهرداري هم حريم رو معلوم كرده. اين هم كپي سند. بايد بررسي كنم، ببينم بعد از اصلاح چقدر از زمين مي مونه.
از اين طرف ٦ متر مي ره، ٦ متر هم از عرض. سند اولش، اوني كه مال زمان نيما بود، ٥٨٦ متر بود. ولي الان طبق سند از اصلاح شده اش ٣٩٦ متر مانده. با اين وضعي كه من مي بينم بعد از اصلاح ٣٠٠ متر به زور مي مونه. اول از همه بايد بازسازي اش كنيم تا موقتا سفره خونه شه. البته اگر با يكي از وراث توافق كنم اينطور مي شه. اصل كاري هم انجام شده.»
اصل كاري راي به خروج خانه شاعر از آثار ملي است، تنها به اين دليل كه اسناد از نظر دادگاه ارزشمند نبوده اند.«خُب نيما يوشيج وقتي مي آمده تهران، اينجا ساكن مي شده. يكي از اين اشخاصي بود كه اهل ادب و اينها بود. سندي هم به نام نداشت. ميراثي ها استناد كرده بودن به نوشته هاي نويسنده اي كه خونه اش همين بغله. شكر خدا دادگاه رد كرد. نمي دونم بنده خدا اجاره نشين بود يا نه اما خونه مال خودش نبود، مطمئنم. چون سندش نيست. آقاي مسجدي معروف؛ كه الان خونه مال خودشه، چند ملك جاهاي ديگر هم داره. ولي ملك «تابلو»اش همينه كه به خاطر رفت و آمد نيما سر و صدا كرده. سر جمع چيز خاصي هم نداره با اين همه اصلاحي.»

اين كوچه به اسم نيما بود
آقاي سالمي ٣٠ سال است كه در اين محله زندگي مي كند. او ١٦ سال پيش را يادش هست كه ميراثي ها آمدند و خانه را ثبت كردند بلكه در امان بماند. آقاي سالمي كه ٦٠ ساله است و موهايش را مشكي كرده، در روزنامه ها خوانده كه بساز و بفروش ها براي خريد خانه نيما دندان تيز كرده اند و از اينكه هيچ سند مستدلي براي اثبات تعلق اين خانه به نيما وجود ندارد، خوشحال اند.
در يكي از عكس ها نيما، عينكي به چشم زده، روي لبه ايوان نشسته و كاغذي را به دقت مي خواند. آن يكي روي همان ايوان كه حالا خاك گرفته و از آشغال پر شده، شراگيم ايستاده و نيما نشسته و به دوربين مي خندد.
در عكس ديگر عاليه خانم و نيما روي همان ايوان ايستاده اند و هر كدام به نقطه اي نگاه مي كنند. يا در آن يكي كه تاريخ ١٣٣١ زيرش نوشته شده و «بهمن محصص» و «نيكلاس بوويه» روي پله هاي ايوان تصوير شده و نيما لبخندزنان نگاهشان مي كند. از حضور ساكنان خانه، عكس‌هاي بسيار به جا مانده و جز اينها يادداشت هاي روزانه نيما يوشيج، نوشته هاي سيمين دانشور و جلال آل احمد، مهدي اخوان ثالث، فريدون مشيري و شهريار اسناد حضور شاعر در خانه كوچه رهبري اند. دادگاه اما همه را رد كرد و گفت اينها سند نيست.
«اي آقا. سند مستدل تر از خود مردم؟ اين همه عكس كه در روزنامه ها هم چاپ شده. اين همه نوشته. اصلا سيمين و جلال چرا اينجا خونه گرفتن؟ خُب به خاطر همسايگي با نيما يوشيج. اصلا سند مستدل تر از اسم كوچه؟ البته آن را هم عوض كردن.» خودش سالهاي پيش چند بار با اسپري نام نيما را روي ديوار كوچه نوشته اما آخر سر تابلويي آبي زدند و اسم كوچه را عوض كردند. «اسم اين كوچه نيما بود. تابلو هم داشت اما هي تابلو رو كندن. من آمدم با اسپري سياه نوشتم كوچه نيما اما پاكش كردن. ١٠ بار اين كار رو تكرار كردم و آخرش شد كوچه رهبري.» رهبري اسم فاميل يكي از قديمي هاي محله است كه آقاي سالمي مي گويد اغلب خانه هاي كوچه جزوي از باغ او بوده و حالا تبديل شده به ساختمان هايي شبيه هم.
جلوي خانه نيما سه ماشين پارك شده اما او تعريف مي كند كه قبلا اين كوچه سه متري بود، وسطش جوي آبي جاري مي شد و ماشين نمي‌توانست از آن رد شود. «اطراف اينجا درخت بود. الان هيچي نمونده. اين ساختموني كه بالا رفته حياط و درخت داشت. اينجا سنگلاخ بود و گفتن آسفالت مي كنيم كه مردم راحت تر رفت و آمد كنن.»
ديوار حياط را كه تابلوي «كوچه رهبر» به آن كوبيده شده، قبل از اينكه ثبت ملي شود تخريب كرده بودند و بعد با پيگيري هاي سيمين دانشور خانه را نجات داده بودند. «خوشبختانه اشتباه كرده بودن و به جاي تخريب خود بنا، اول ديوارها رو ريختن. بعد يك نفر از شهرداري آمد و دوباره ديوار كشيد. نماينده ميراث فرهنگي هم آمد و يك شماره به ديوار چسبوند و رفت. حالا بعد از شكايت صاحب خونه، وضع بدتر شده. وكيلشون گفته كه مي تونه اين زمين رو زنده كنه. بله، بساز بفروش مي تونه همين زمين رو ١٠ ميليارد و بلكه ٢٠ ميليارد تومان بفروشه.
كاش اين ديوار رو خراب مي كردن و به جاش نرده مي زدن و تو باغچه هاش درخت و گلي مي كاشتن و اينجا مي شد خونه شعر نو. اين خونه با اين سر و شكل براي هيچكس سودي نداره.» او ٦ ماه پيش وقتي در خانه همينطور باز بود و «معتادان» به آن رفت و آمد داشتند، به آن سر زد و ديد كه دو اتاق تو در تو دارد و يك آشپزخانه كوچك. دي كه از حوض قشنگ آبي كه قبلا داشت، خبري نبود و درخت هاي افرا و كاج خشكيده بودند و به جز درهاي بيروني كه قبلا چوبي بود و آهني كرده بودند، درها و پنجره هاي داخلي هم آهني شده بود.
نيما مرد كوچك اندامي بود
مادرِ «آقاي چيذري» كه همسايه ها مي گويند از قديمي هاي محله است، از ساختمان در حال ساختشان مي گذرد. كوچه به نام پدر اوست. او زني چشم آبي و سن دار است كه زماني همبازي «شراگيم» تنها فرزند نيما يوشيج و عاليه جهانگيري بود. همسايه ها مي گويند كه «شراگيم» خانه را فروخته و ديگر هيچ اثاثيه‌اي از زندگي نيما در آن خانه به يادگار نمانده است.
«سيمين و جلال بچه نداشتن و من فرزند نداشته‌شون بودم. شراگيم هم بود و با هم بازي مي كرديم. آنقدر بازيگوش بود كه مدام از برادرهاي من كتك مي‌خورد. مثل پسرهاي اين دوره و زمونه. از ديوار بالا مي رفت. تو قيد اين نبود كه پدرش كي هست. خُب من هم نمي دونستم تو اون سن. بعد ١٨ سالم شد و ازدواج كردم. از اون وقت خيلي چيزها از يادم رفته.»
كمي حرف مي زند خاطرات يادش مي آيد كه «از اون خونه هميشه صداي دعوا و فرياد مي آمد» و نيما «مرد كوچك اندامي بود» كه «عباش رو روي دوشش مي انداخت، پشت كفش كهنه اش رو تا مي‌كرد» و «سيگار كشون از خونه شون تا خانه سيمين و جلال قدم مي‌زد».
مادر آقاي چيذري، خودش را «خانم رهبري» معرفي مي كند، دختر همان آقاي رهبري كه كوچه نام او را يدك مي كشد. همان كوچه اي كه نامش عوض شده:« كوچه به نام نيما بود؛ از اول حياط خونه نيما، تا جايي كه حياط تمام مي شد. هميشه وقتي مي خواستيم آدرس بديم مي گفتيم: دزاشيب، كوچه نيما. نيما آدم مهمي بود و نبايد اسمش را از روي كوچه برمي داشتند.»
يك طرف كوچه به نام رهبري بود. زن با انگشت فضاي دور كوچه را نشان مي دهد كه قبلا باغ پدري‌اش بوده. پدرش ٥٠ سال پيش، به نفع مردم عقب‌نشيني كرد:«رفت شهرداري و گفت مي خوام كوچه رو بزرگ كنم.» راه كوچه باريك باز تر شد و اين شد كه اسم كوچه را گذاشتند رهبري. بعدها كم‌كم خانه سازي كردند و درخت ها هم حذف شدند. خانم رهبري مي گويد:« اين طرف كوچه تمامش گندم كاري بود. بهشت بود و تبديل شد به خونه‌هاي سيماني.»

چند سوال و ٤٧ تذكر
تا قبل از اين كمتر كسي پا پي خانه نيما بود. اين چند وقت چنان شده كه حتي ، ۴۷ نفر از نمايندگان در مورد تعلل در نگهداري از خانه نيمايوشيج به وزير ارشاد تذكر داده اند. بيشتر از دو ماه طول كشيد تا اين خبر برسد كه خانه نيما از ثبت خارج شده و هر لحظه امكان تخريبش هست. وقتي اين اتفاق افتاد گروهي از شاعران، نويسندگان و هنرمندان بيانيه‌اي نوشتند و براي جلوگيري از تخريب خانه نيما در تهران و پيگيري بازسازي آن و تبديلش به خانه شعر معاصر ايران، امضايش كردند. آنها در اين بيانيه چند سوال پرسيده اند:
نقش سازمان ميراث فرهنگي در ثبت و نگهداري منزل نيما يوشيج پدر شعر امروز ايران چيست؟ اگر اين خانه در فهرست اثار ملي به ثبت رسيده است علت خارج شدن آن از اين فهرست چيست و چرا با وجود ثبت شدن در فهرست آثار ملي در سال هاي گذشته، هيچ گونه تلاشي براي حفظ و نگهداري و كاربري فرهنگي اين ملك انجام نشده است؟ و چرا اين بنا در حال حاضر به ويرانه‌اي تبديل شده است؟ از اين سازمان مي‌خواهيم كه روند پيگيري خود براي جلوگيري از خروج اين خانه از فهرست ميراث ملي را به صورت روشن و شفاف بيان كرده و توضيح دهد كه چرا موفق به نگهداري اين بنا در فهرست آثار ملي نشده است؟
تهرام 1625

سرخط اخبار فرهنگ