۲۳ آذر ۱۳۸۴، ۰:۰۱
کد خبر: 9763714
T T
۰ نفر

از آرزوهای "سید"

۲۳ آذر ۱۳۸۴، ۰:۰۱
کد خبر: 9763714
از آرزوهای "سید" # دهلی نو، خبرگزاری جمهوری اسلامی 23/09/84 از: ر.م. یوسفی هفت شب و روز بدون "سید" و "سپهدار" پرندگان خونین بال عرصه خبر گذشت و ما در غربت و ماتم، مرورگر خاطراتشان بودیم. آن روزها شهید سید مهدی میرافضلی با جنب و جوشی که داشت تازه وارد روابط عمومی شده بود و ارتباط کاری این بخش با خبر را هرروز قوت می بخشید. خیلی روزها باهم تماس داشتیم و گاهی اوقات که فرصتی دست می داد در آن اتاق کوچک طبقه سوم به دیدنش می رفتم. دوربین فیلمبرداری اش همیشه همراهش بود. یکی از روزهای سال 1377وقتی تلفن زنک زد. سید با فوریت از من می خواست که در برنامه ای مهم همراهش باشم. خبر آمدن تیم ملی فوتبال جمهوری اسلامی ایران از جام جهانی بود. و سید می خواست در این عرصه مهم نیز اول باشد. فرودگاه مهرآباد، جمعیت انبوه و تدابیر شدید امنیتی شاید که در کارش خللی ایجاد کند. او باید که صحنه ها را آنطور که دلش می خواست شکار می کرد. تازه به ایرنا آمده بود اما تازه کار نبود.چهره اش با لبخندی بیادماندنی خیلی جوان می نمود اما دلی پرجرات و شجاع داشت. او عاشق کار بود. قبلا هم در یکی دو مورد با سید در کارهای خبری تصویری مهم همکاری کرده بودیم. او می دانست من دوستانی در فرودگاه دارم که می توانند با هماهنگی آنان، زودتر و بهتر به کار تصویربرداری که علاقه وافری به آن داشت برسد.بالاخره آن روز و بهتر بگویم آن خاطره فراموش نشدنی شکل گرفت. چند تماس تلفنی و قول همکاری بچه های فرودگاه خبر خوبی بود برای سید که لحظه شماری می کرد. با خودرو نقلیه سازمان به سمت فرودگاه مهرآباد رفتیم. همه چیز فراهم شد و همراه سید و مونسش (دوربین ) برای پوشش این رویداد ملی از در مربوط به تیپ سیدالشهدا (ع) وارد باند فرودگاه شدیم. من نمی دانستم که کدامین رویداد را باید می نگریستم.سید جوان را که واقعا صحنه نگاری می کرد و تا داخل بالگرد "شینوک" که برای انتقال ملی پوشان موتورهایش روشن بود، جلو رفته بود. هیچ چیز حتی نیروهای محافظ برای کم گذاشتن سید از کارش مفهومی نداشت. و من راهی نداشتم که رویداد دیگر یعنی آمدن هواپیمای حامل ملی پوشان کشورم از یک واقعه مهم جهانی همراه با پیروزی بر تیم آمریکا را از قاب تصویری سید و رخسار او ببینم. سید خوش درخشید و تصویرهای جالبی تهیه کرد.و شاید از همین جا بود که علاقه و تماس من با سید بیشتر شد. چند روز بعد از این رویداد از او پرسیدم، سید هدف از تصویربرداری و این همه زحمت چیست ؟ ما(ایرنا) که تصویر پخش نمی کنیم تازه در عکس هم هنوز خیلی رقیب داریم. پاسخش بیادماندنی اما کوتاه و ماندگار بود. "شاید روزی خروجی تصویری داشته باشیم، باید آموخت، زمینه خوبی است ایرنا باید داشته باشد." به او گفتم که شما در روابط عمومی کار می کنی و تاکنون کسی برای برنامه خبری نمی آمده است. و سید باز کوتاه اما پرمعنا گفت " اینجا روابط عمومی خبری است " و سید چند سال بعد که شاید درتحقق آرزویش فاصله می دید،دوربین فیلمبرداری خود را با دوربین عکاسی عوض کرد و با پیوستن به اداره عکاسی شاید بخشی از آرزویش را می توانست محقق سازد. نمی دانم که بر ایده او چه گذشت. اما می خواست پایه گذار و موسس گروهی باشد که ایرنا تصویری را همراه با فیلم های خبری کوتاه خبری توام کند.کاری حرفه ای که امید است همکارانش تحقق بخشند. و دراین روزهایی که برما گذشت، بارها به خاطر آوردم که آن روز تابستانی سال 1377 در باند فرودگاه مهرآباد تهران و در حالی که خورشید به غروب می نشست، هرگز نمی توانستم فکر کنم که این مکان روزی شهادت گاه سید خواهد بود. او از همان روزها در حال آموختن پرواز بود. سید مسیر پرکشیدن را یافته بود و اما من غافل .... به یاد همه شهیدان عرصه خبر. پروانه وار، سوخته بال به سوی آسمان پرکشیدند مست و خراب و مجروح به سوی یاران پرکشیدند زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم نذر کرده ام که از راه به مزارش روم آساق /310
۰ نفر