۲۰ بهمن ۱۳۸۹، ۰:۰۱
کد خبر: 9281190
T T
۰ نفر

مجموعه گفت و گوهای فجر انقلاب/

۲۰ بهمن ۱۳۸۹، ۰:۰۱
کد خبر: 9281190
مجموعه گفت و گوهای فجر انقلاب/ نبوی رسالتش را از 40 سال پیش آغاز کرد؟ فریب مامور ساواک ..................................................
خبرگزاری جمهوری اسلامی 89/11/20 سیاسی.نبوی.زندان تهران- حدود یک ماه مامور ساواک را سرکار گذاشته و برای او داستان تخیلی ساخته بودم تا دوستانمان بتوانند به راحتی فرار کنند و دستگیر نشوند؟ مامور را هر روز به خیابان استخر می بردم تا بر اساس این داستان تخیلی، فردی را که با او قرار دارم ، نشانش بدهم ...
سید مرتضی نبوی مدیرمسوول روزنامه رسالت، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضو شورای مرکزی جامعه اسلامی مهندسین است. او وزیر پست، تلگراف و تلفن در دوره مهدوی کنی، دولت باهنر و دولت اول موسوی بود.
نبوی که خود از روزنامه نگاران با سابقه است و با خبرنگاران ارتباط بسیار خوبی دارد در یکی از روزهای سرد بهمن ماه پذیرای خبرنگار سیاسی ایرنا بود و با آن لحن شیرین و گیرایش از سالهای قبل از انقلاب سخن گفت، از سال هایی که در زندان های شاه سپری کرد، از انقلاب و وقایع پس از آن...
سال 50 از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم، دوران سربازی را هم در دانشکده فنی گذراندم و فعالیت های سیاسی ام را از دانشکده فنی دانشگاه تهران آغاز کردم. بین سال های 48 تا 50 که در دانشکده فنی دانشگاه تهران تحصیل می کردم اوج مبارزاتمان با رژیم طاغوت بود، در آن زمان تحرکات دانشجویی بیش از هر زمان دیگری بود و مبارزات مسلحانه نیز آغاز شده بود.
بنیانگذار مبارزات چه از لحاظ مذهبی و چه غیر مذهبی، دانشکده فنی دانشگاه تهران بود و در آن زمان بنده جزو بچه های مسلمان این دانشکده بودم که فعالیت های مسلحانه انجام می دادیم.
در آن زمان در دانشکده انجمن اسلامی وجود نداشت و بچه های مسلمان در قالب صنفی فعالیت می کردند، زیرا آن زمان شرایط خاصی بود و بچه ها در کتابخانه و اتاقی که برای فعالیت های ورزشی بود مبارزات و تبلیغات را انجام می دادند.
در آن زمان، مبارزات مسلحانه از طریق سازمان مجاهدین خلق (منافقین ) و سازمان فداییان خلق که موسسان و بنیان گذارانش در دانشکده فنی بودند، انجام می گرفت.
به دلیل آن که در آن زمان این سازمان به عنوان گروه مذهبی مطرح بود و حمایت های خانواده های مذهبی و قشر قابل توجه ای از روحانیت را به خود جلب کرده بود، بنده فعالیت های سمپاتی با این گروه داشتم و به همین دلیل هم به زندان افتادم.
وقتی دوران سربازی ام را گذراندم، در سال 52 هنگامی که برای این سازمان کمک جمع می کردیم به همراه یکی از دوستان دستگیر شدیم و به دوسال زندان محکوم شدم.
** هیچ گاه عضو رسمی مجاهدین خلق (منافقین ) نشدم - عضو مجاهدین بودید؟! در دوران زندان به انحراف این سازمان پی بردیم و متوجه شدیم همان طور که آنان در اقداماتشان از روش های مارکسیستی استفاده می کنند، این روش بر عقایدشان تاثیرگذاشته و انشعاب هایی نیز ایجاد شده است و متوجه شدیم که با روحانیت نیز مساله دارند و به احکام اسلام از جمله مساله طهارت و نجاست مقید نیستند.
بعد از آن که از زندان بیرون آمدم، مجاهدین خلق به دنبالم بودند تا مرا جذب کرده و عضو رسمی کنند ولی من نپذیرفتم و هیچ گاه رسما عضوشان نبودم، در آن زمان هم که دستگیر شدم به عنوان سمپات فعالیت می کردم.
**زندان ؟ شیرینی ها و تلخی هایش - از دوران زندان بیشتر بگویید.
دوران زندان برای من بسیار آموزنده بود، در آن جا به اهمیت شعائر دینی بسیار پی بردم، این که نماز چقدر انسان را استوار می کند، به دلیل آن که اجازه نمی دادند در زندان نماز جماعت بخوانیم با دوستان قرار می گذاشتیم و همگی در حیاط زندان همزمان نماز می خوانیدم ؟ این اقدام ابهتی داشت و هم به ما روحیه می داد و هم روحیه طاغوت را می شکست.
در آن جا انسان طعم نیایش را به خوبی می فهمید، قرآن در زندان برای ما الهام بخش می شد و ما می توانستیم آن شرایط سخت را تحمل کنیم.
علی یارمحمد که یکی از دوستان ما و کارمند ارشاد بود، در مبارزات در کنار من حضور داشت و برای ما در زندان کلاس های قرآن برگزار می کرد.
- شما هم آپولو ...؟! دستگاه آپولو از شکنجه های سخت ساواک بود، ماموران ما را با چشم بسته به اتاق تاریک و می بردند و با گیره آهنی پا و دست ما را می بستند و با آن دستگاه شوک الکترونیکی به ما وارد می کردند و با کابل به دست و پای ما می زدند. اکثر یاران انقلاب شنکجه آپولو را دیده اند.
**ماموران ساواک را سرکار می گذاشتیم - در زندان با ساواکی ها چه می کردید؟ اواخر ماه رمضان بود که مرا دستگیر کردند در همان ابتدا مرا به شکنجه گاهی که در محل موزه عبرت کنونی قرار داشت بردند، دور موزه عبرت به صورت استوانه بود و اتاق هایی دورتا دور این دایره قرار داشت و اتاق بازجو ها دورتادور این دایره بود و در کنار هر در یک نفر با کابلی ایستاده بود و بچه ها را می زد.
در زندان همواره استقامت می کردیم و هر چه آنان ما را شکنجه می دادند دوستانمان را لو نمی دادیم تا این که یک روز من را با یکی دیگر از دوستان که اعتراف کرده بود، رو به رو کردند ولی باز هم من چیزی نگفتم و از خود یک داستان تخیلی ساختم.
حدود یک ماه مامور ساواک را سرکار گذاشته و برای او داستان تخیلی ساخته بودم تا دوستانمان بتوانند به راحتی فرار کنند و دستگیر نشوند؟ مامور را هر روز به خیابان استخر می بردم تا بر اساس این داستان تخیلی، فردی را که با او قرار دارم ، نشانش بدهم.
- بعد از دوره زندان چه کردید؟ از زندان که بیرون آمدم هم پرونده ای من که او هم از دانشکده ما بود به سراغ من آمد که مرا برای سازمان مجاهدین عضوگیری کند ولی من مخالفت کردم ولی او عضوگیری شد و هم اکنون یکی از سران منافقین است.
پس از زندان ازدواج کردم و مبارزات خود را ادامه دادم ولی به علت پرونده زندانم نمی توانستم هیچ جا بر سر کار بروم، با کلی زحمت توانستم در کارخانه ای کار پیدا کنم. یکسال آنجا بودم و یکسالی آن جا بودم ولی دوباره با عوض شدن رییس مجبور به ترک کارخانه شدم، تا این که توانستم در دفتر مهندسی فردی به نام مهندس قندهاری که اقدامات مذهبی می کرد کار پیدا کنم.
در آن زمان اعلامیه های امام به صورت تلفنی خوانده می شد، روی نوار کاست ضبط می شد و رابط ما برای گرفتن این نوارها کروبی بود.
یکی از اساتید دانشکده فنی به ما پولی داده بود که به وسیله آن یک دستگاه تکثیر خوبی خریدیم و یکی از دوستان آن را کف اتاق پنهان کرده بود و ما هر روز این کپی ها را بین مردم پخش می کردیم.
هر هفته جلسه قرآنی داشتیم که دکتر سید محمد باقر لواسانی که امروز نام خیابان شهید لواسانی به نام ایشان است و فوق العاده متبحر در تفسیر قرآن بود و پدرش روحانی بود در این جلسات حضور می یافت. اعضای این جلسات عمدتا دانشگاهی بودند و آقای لبافی نژاد که بعدها او را ساواک کشت و جسدش را هم تحویل نداد و همچنین مهندس غلامعلی معتمدی که در حزب جمهوری به همراه شهید بهشتی دستگیر شد از اعضای دائم آن جلسه بودند.
از طریق لواسانی با دکتر ولایتی که با وی در یک ساختمان در میرداماد مطب داشتند، ارتباط برقرار کردیم و سپس با آقای عسگراولادی و دیگر دوستان آشنا شدیم و مبارزات ادامه یافت.
**روزی که امام آمد - روزی که امام آمد کجا بودید؟ روزی که امام آمد ما در مدرسه رفاه بودیم ؟ در ابتدا قرار بود مدرسه رفاه محل استقبال از امام باشد ولی به دلیل آن که افراد نهضت آزادی در آن جا حضور داشتند امام به صلاحدید شهید مطهری به مدرسه رفاه نیامدند ولی آن جا مرکزیت داشت و بسیاری از اقدامات از جمله تحویل دادن اسلحه ها از طریق مردم در آن جا صورت می گرفت.
**شهید رجایی معلم دوران دبیرستانم بود در آن روزها مردم که شهید رجایی را آزاد کرده بودند با ایشان ارتباط خوبی داشتند، وی معلم سال ریاضی من در سال دوازدهم در دبیرستانی در قزوین بود و در مدرسه رفاه مسئولیت داشتند.
علت رفتن بنده به دولت، آشنایی آقای رجایی با بنده بود. در اوایل انقلاب بنده عضو سپاه بودم و با آقای محسن رضایی کار می کردم روزی رضایی به من گفت آقای رجایی مایلند شما به وزارت پست و تلگراف بروید و به آقای دکتر قندی که در آن زمان وزیر بودند کمک کنید.
در آن جا معاون دکتر قندی شدم، تا این که در حادثه 7 تیر ایشان به شهادت رسیدند و بعد از آن شهید رجایی از ما خواستند که به کمک افرادی دیگر این وزارتخانه را اداره کنیم.
تا این که آقای رجایی نخست وزیر شدند و قضایای بنی صدر به وجود آمد و سپس ایشان رییس جمهور شدند و هنگامی که باهنر نخست وزیر شد،بنده یکی از کاندیدای وزارت شدم.
از زمان باهنر در دولت آمدم ولی دولت آقای باهنر زمان زیادی طول نکشید که با شهادت رجایی و باهنر در دوره آیت الله مهدوی کنی نیز وزیر بودم و سپس در دولت موسوی به کار در این وزارتخانه ادامه دادم و بنده را موسوی انتخاب نکردبلکه من از گذشته در دولت بودم.
**با موسوی در موضوعات اقتصادی اختلاف داشتم - رابطه تان با موسوی چگونه بود؟ به علت مخالفت هایم با موسوی در دوره دوم توسط وی به عنوان وزیر معرفی نشدم. من با او در مسائل اقتصادی اختلاف داشتم، او به اقتصاد دولتی اعتقاد داشت و من می گفتم اقتصاد باید مانند سیاست زیر نظر مردم باشد.
در دوران وزارت به علت عوض شدن دولت و مجلس چندین بار از مجلس رای اعتماد گرفتم.
**عده ای بعد از امام خمینی (ره ) از راه ایشان بازگشتند - اما فتنه سال گذشته... چه شد که برخی خط امامی ها تجدید نظر کردند؟ عده ای در فتنه اخیر به دنبال بومی سازی انقلاب های رنگی بودند، کسانی که زمانی در خانواده انقلاب بودند، بعد از رحلت امام تجدید نظر اساسی کردند، آنان در زمان امام می گفتند که ما طرفدار انحصاری و دو آتشه ولایت فقیه شماره 058 ساعت 13:50 تمام
۰ نفر