نحوه بیان قرآن برای قرار گرفتن علم در کنار اخلاق و عمل

تهران- ایرنا- آیت الله «عبدالله جوادی آملی» معتقد است یکی از ویژگی‌های بیانی قرآن، خروج از نظم رایج در کتب علمی است و در شمارش اوصاف از موصوفین سخن می‌گوید تا بفهماند که هدف علم باید به عمل منجر شود و علم باید در کنار اخلاق و عمل باشد.

آیت الله جوادی آملی در کتاب قرآن در قرآن از بیان قصه و شیوه آن، تفکیک بیان تمثیلی از بیان حقیقی و همچنین خروج از نظم رایج در کتب علمی به عنوان برخی از ویژگی های بیان و تفهیم معارف در کلام الهی یاد کرد.

۳ ـ بیان قصص و شیوه آن

قرآن کریم داستان پیامبران و تاریخ امم گذشته را نقل کرده لیکن نه چون تاریخ نویسان و قصّه پردازان بلکه قسمت هایی از تاریخ آن بزرگان و امّت های آنان را که با هدف هدایتگری خود هماهنگ است بیان فرموده است. قصّه نویسان در نوشتن یا نقل قصّه های خود وارد جزئیات قضایا می شوند و مخاطب خود را سرگرم می کنند ولی قرآن چنین روشی ندارد. به عنوان مثال، در ماجرای فرزندان آدم می فرماید «واتْل علیهم نبأ ابْنی آدم بالحق إذ قربّا قرباناً فتُقبل من أحدهما ولم یُتقبّل من الآخر(سوره مائده، آیات ۲۷ تا ۳۱).

یعنی ای پیامبر! خبر دو فرزند آدم را به حق بر آنها تلاوت کن؛ آن زمان که هر دو نفرشان، قربانی دادند ولی از یکی از آنها پذیرفته شد و آن دیگری که از او پذیرفته نشد، به برادر خود گفت حتماً تو را می کشم. برادر تهدید شده به او گفت «خدا تنها از متقیان می پذیرد. اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من هرگز به قتل تو دست نمی گشایم؛ چون از پروردگار جهانیان می ترسم. من می خواهم که تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جای گیری و از اصحاب آتش بشوی». نفس تسویل کننده و نیرنگ باز کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد و برادرش را کشت و از زیانکاران شد. سپس خداوند زاغی را فرستاد که در زمین کَندوکاو می کرد تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادر خود را دفن کند او گفت «وای بر من! آیا من نتوانستم مثل این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟» و سرانجام از نادمان گردید.

همه ماجرای هابیل و قابیل در قرآن، همین آیات فوق است که درس های فراوانی را به همراه خود دارد: این که خداوند اعمال خوب را تنها از پرهیزکاران می پذیرد؛ این که بی تقوایی، انسان را به حسادت می کشد و حسادت، انسان را به قتل برادر خود وادار می کند؛ این که متّقین از کرامت نفس برخوردارند و دست به اعمال پستی مانند قتل برادر نمی زنند و قصاص قبل از جنایت نمی کنند؛ این که نفس انسان اول «مسوّله» است سپس «امّارة بالسّوء» می شود و آهسته آهسته انسان را به بدی ها می کشاند؛ اینکه انسان موجود ضعیفی است و بسیاری از چیزها را حتّی به اندازه غرابی نمی داند و این که عاقبت تبه کاری و پستی ندامت و پشیمانی است.

نحوه بیان قرآن برای قرار گرفتن علم در کنار اخلاق و عمل

اینها و برخی نکات دیگر برای انسان درس آموز است و قرآن کریم در این قصّه آن ها را آورده است امّا این نکته که چرا قربانی کردند؟ منشأ قربانی، ازدواج با همسر زیبا بود یا چیز دیگر؟ در کجا و چه زمانی بود؟ این امور را قرآن بیان نفرموده است و اگر روایاتی هم در این زمینه باشد، مُرسَل است و چندان قابل اعتماد نیست و باید دقت کرد که خرافات و اسرائیلیات در توضیح و تشریح قصص قرآنی وارد نشود.

تاکید بر بطلان یا تصدیق نقل قول ها

قرآن کریم در قصص خود هرگاه سخنی را از کسی نقل کند اگر باطل باشد، به نحوی بطلان آن را اعلام می کند و در صورتی که حق باشد با بیان جمله ای تصدیق آمیز یا با تقریر همان مطلب، آن را تأیید می کند. عبرت آموزی و بیان سنّت های الهی از دیگر ویژگی های قصص قرآنی است که در گذشته به آن اشاره شد و ضرروتی در تکرار نیست.

۴ ـ تفکیک بیان تمثیلی از بیان حقیقی

قرآن کریم قصص فراوانی را از انبیای الهی و سرگذشت اقوام و افراد آورده است که همگی بیان کننده وقایع و حقایقی است که در گذشته رخ داده است و قرآن، آنها را بدون کم و کاست ذکر نموده است. چنانکه درباره هابیل و قابیل می فرماید «واتْل علیهم نبا ابنی آدم بالحق»(سوره مائده، آیه۲۷) ماجرای فرزندان آدم را به «حق» برای اینان تلاوت کن. این تعبیر نشان می دهد که هم اصل ماجرا واقع شده و امر حقیقی است نه تخیّلی، و هم نقلِ آن مشوب به تخیّل نیست. پس نقل و منقول هر دو حق هستند. بنابراین، ویژگی قصص قرآن، حقیقی بودن آنهاست. قرآن اسطوره و افسانه نیست و نظیر کتاب کلیله و دمنه و مانند آن نیست که در آنها افسانه هایی برای اهدافی ساخته شوند و حقیقی نباشند. البتّه ممکن است آن اهداف هم صحیح باشد و آن قصّه های تخیّلی و ساخته شده، پندآموز باشند ولی قرآن کریم چنین کاری را نکرده، بلکه هر داستانی که نقل می کند، هم حقیقی است و هم نتایج حقّی را به همراه دارد.

تفکیک میان تمثیل و قصه

قصص قرآن غیر از تمثیل است. تمثیل عبارت از تنزیل و رقیق کردن معارف بلند به وسیله مَثَل آوردن است ولی قصص قرآنی، بازگو کردن متن ماجرای واقعی گذشتگان است. قرآن کریم بین این دو مطلب تفکیک کرده و هرگز اجازه نمی دهد که این دو به یکدیگر آمیخته شوند و مخاطبان را به اشتباه اندازند. هر جا قرآن بیان تمثیلی دارد، برای آن قرینه ای می آورد تا از اشتباه جلوگیری کند. مثلاً در سوره مبارکه حشر برای عظمت قرآن، تمثیلی می آورد و در پایان آن می فرماید «تلک الأمثال نضْربها للناس لعلهم یتفکرون»(سوره حشر، آیه ۲۱).

نحوه بیان قرآن برای قرار گرفتن علم در کنار اخلاق و عمل

اگر در بیان مطلبی پیش از آن یا پس از آن قرینه ای بر تمثیلی بودن وجود داشت به طوری که محفوف به شاهد باشد، معلوم می شود تمثیل است وگرنه آن مطلب ماجرایی حقیقی است که رخ داده یا واقع می شود. یعنی تمام آنچه گفته شد یا بازگو می شود، حقیقتی است که اتّفاق افتاده یا رخ می دهد و اگر در مواردی، در کنار بیان حقیقی، عبارت «واضرب لهم» (سوره یس، آیه ۱۳) یا مانند آن آمده باشد برای نفی خصوصیت فرد واقع شده می باشد و نشان می دهد که آن مورد، نمونه و مثالی برای جامع و کلی است.

در این گونه از موارد، تمثیل به معنای بیان نمونه است نه به عنوان تشبیه اما در مواردی که چیزی واقع نشده است، تمثیل به معنای تشبیه است نه ذکر فرد و نمونه. بنابراین، چون قرآن حق محض است، همان طور که در محتوا حق است، در نحوه بیان نیز حقّ است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمی کشاند و هرگز متخیّل را به جای واقع بازگو نمی کند و مطلب تخیّلی را تحقّقی نمی داند.

۵ ـ کنایه گویی و رعایت ادب

از ویژگی های بیانی قرآن، کنایه گویی و ادب آموزی آن است. در روایات شریفه آمده است که خدای سبحانْ با حیا سخن می گوید «إن الله تعالی حیی.» قرآن کریم از الفاظ قبیح و مستهجن استفاده نمی کند. بلکه برای بیان معانی مستهجن الفاظ کنایی را به کار می برد تا رعایت ادب شده باشد و از این رهگذر، مخاطبان خود را به ادب هر چه بیشتر و حیای بجا دعوت کند. مثلاً برای مقاربت و روابط زناشویی از کلمات کنایی مانند مَسّ» یا رَفَث استفاده می کند. مسّ به معنای تماس و ارتباطی است که در لمس کردن چیزی ایجاد می شود و رفث به معنای تمایل عملی به زنان است.

درباره تیمم بدل از غسل نیز می فرماید «أو لامسْتم النساء فلمْ تجدوا ماءً فتیمّموا صعیداً طیّباً» (سوره نساء، آیه ۴۳) اگر زنان خود را لمس کردید و آبی برای غسل نیافتید، پس بدل از آن، با صعید طیّب تیمم کنید. لمس در این کریمه تعبیر کنایی از ارتباط زناشویی است و گرنه لمس کردن زنان غسلی ندارد. در احکام روزه نیز فرمود «أُحل لکمْ لیلة الصیام الرَفَث إلی نسائکم» (سوره بقره،آیه ۱۸۷) یعنی تمایل همگی شما به زنانتان و ارتباط با آنها در شب روزه برای شما حلال است. در اینجا نیز مقصود مقاربت است.

قرآن کریم در مورد قضای حاجت و تخلیه زواید نیز تعبیر کنایی غائِط» را به کار برده در حالی که این کلمه به معنای مکان پست است ولی چون در گذشته برای قضای حاجت به جای پایین و پستی می رفتند که از ترشح نجاست و دید ناظران محفوظ باشند، این کلمه کنایه ای برای آن آورده شد «أو جاء أحد منْکم من الغائط»(سوره نساء،آیه ۴۳).

قرآن کریم در چنین مواردی درس حیا می دهد و از کلمات کنایی استفاده می کند و اگر فرضاً کلمه ای در قرآن یافت شود که حیثیّت کنایی آن قوی نباشد به دلیل تکرار کلمه و گذشت زمان است، در آن زمان که قرآن استعمال کرده، تعبیری کنایی بوده است و یکی از علت های اینکه معانی مستهجن، اسم های فراوانی دارند، همین است که استعمال الفاظ کنایی و تکرار آنها پس از مدّتی سبب می شود که آن کلمه حالت کنایی خود را از دست بدهد و لذا به فکر استفاده از کنایه ای دیگر می افتند که آن هم پس از مدّتی ممکن است مثل لفظ، صریح بشود و باید به فکر فراهم نمودن کلمه کنایی دیگر بود.

۶ ـ خروج از نظم رایج در کتب علمی

قرآن، کتابی علمی نظیر فلسفه و فقه و اصول و اخلاق نیست که همیشه روی نظم و ترتیب سخن بگوید. مثلاً در همه کتاب های علم اخلاق که بزرگان نوشته اند، وقتی می خواهند عدالت و تقوا را معنا کنند، خود تقوا و عدالت را تجزیه و تحلیل و تعریف می کنند و در هیچ کتابی مرسوم نیست که وقتی می خواهد عدالت را تعریف کند، عادل را معرّفی کند و این کار را خارج شدن از بحث می دانند ولی قرآن کریم نه تنها این کار را روا می داند بلکه یکی از ارزش های رایج قرآن در بیان معارف همین گونه سخن گفتن است.

قرآن نمی خواهد ادبیات رایج عصر جاهلی یا غیر جاهلی را تماماً به رسمیّت بشناسد و به همان سبک سخن بگوید و از آن عدول نکند. بلکه قصد دارد ادبیات عصر بت پرستی را صبغه(رنگ) الهی دهد و آن را متعالی سازد و لذا در قرآن عدم هماهنگی «مستثنی» و «مستثنی منه» و «مُعرّف» و «تعریف» مکرر دیده می شود. مثلاً خدای سبحان در تعریف «بِرّ» به معنای نیکی می فرماید «لیس البرَّ أن تولّوا وجوهکم قِبَل المشرق والمغرب ولکن البرّ من آمن بالله و...» (سوره بقره،آیه ۱۷۷) بِرّ و نیکی آن نیست که چهره های خود را به طرف شرق و غرب برگردانید ولیکن برّ، کسی است که ایمان به خدا آورد و....

نحوه بیان قرآن برای قرار گرفتن علم در کنار اخلاق و عمل

در این کریمه سخن از تعریف بِرّ است ولی خدای سبحان با خروج از نظم رایج در تعریفات، «بارّ» یعنی کسی که دارای بِرّ است را معرّفی می کند. به دلیل این شیوه بیان قرآن، گروهی از مفسّران از ظاهر آیه عدول کرده اند و برخی گفته اند تلفّظ آیه «لکن البَرّ» به فتح است و برخی گفته اند کلمه «ذو» را باید در تقدیر بگیریم «ولکن ذو البرّ...». اینها به دلیل آن است که روش قرآن در بیان معارف شناخته شده نیست.

نمونه دیگر آن است که فرمود «یوم لا ینفع مال ولا بنون إلا من أتی الله بقلبٍ سلیمٍ»(سوره شعراء، آیات ۸۸ و ۸۹) اقتضای نظم رایج آن است که بفرماید «إلا سلامة القلب» یعنی در آن روز مال و فرزند نفعی برای انسان ندارد مگر سلامت قلب ولی «مستثنی» را مطابق «مستثنی منه» نیاورده و از کسی که دارای قلب سلیم است سخن می گوید، نه سلامت دل.

قرآن کریم در شمارش اوصاف آنگاه که به جای حساس می رسد، از موصوفین سخن می گوید تا بفهماند که هدف علم باید به عمل منتهی شود و اوصاف باید به موصوفین برسد و تئوری و علم تنها، کاری را از پیش نمی برند. بلکه باید در کنار اخلاق و عمل باشد. این ویژگی برای آن است که قرآن کتاب هدایت و اخلاق و نور است نه کتاب علمی و تعلیمی محض و از طرف دیگر، وصف در تحقق عینی خود به مبدأ قریب که همان موصوف باشد متّکی است و بیان موصوف راجع به علّت وجودی آن وصف خواهد بود که ذکر علّت وجودْ همانند ذکر علّتِ قوام در تحلیل عمیق تعریف و تحدید شیء مؤثر است.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha