به گزارش ایرنا، صبح یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، آیت الله رییسی برای بازدید میدانی از وضعیت زلزله زدگان شهرستان خوی وارد آذربایجانغربی شد؛ صبحی که امید را دل مردم زلزله زده خوی زنده و موجی از کمکهای دولتی و مردمی را راهی این منطقه کرد.
همین که وارد فرودگاه شهرستان خوی شد، ترجیح داد تا به جای حضور در فرمانداری و جلسات روتین کلیشهای، در میان مردم حادثه دیده باشد؛ خاطرم هست که وقتی در اولین کمپ زلزله زدگان ایستاد، حتی تمامی دوربینها و تلفنهای همراه خبرنگاران هنوز در حفاظت فرودگاه جا مانده بود؛ در حالی که تیم رسانهای بسیاری از چهرههای استانی و حتی شهرستانی پیشتر از خود آنان در محل حادثه حاضر میشد، اما سید داستان ما به عنوان رییس جمهور کشورمان اینگونه نبود؛ او برایش تبلیغات رسانهای و خودنمایی ارزشی نداشت و صرفا برای دلگرمی و رسیدگی سریع به وضعیت حادثه دیدگان به خوی آمده بود. یادم است که نخستین فیلم از حضور او در خوی را ایرنا منتشر کرد، آنهم با فیلمی که با گوشی یکی از همین زلزله زدهها ضبط و برای انتشار ارسال شد؛ راستش را بخواهید با خودم فکر میکنم که شاید در بسیاری از لحظات نابی که از او میتوانست به ثبت برسد، نه رسانهای بوده و نه خبرنگاری!
دومین مقصدش روستاهای صعب العبور زلزله زده بود، آنهم در دمای چند درجه زیر صفر مناطق کوهستانی. پس از ۴۰ دقیقه به روستاهایی از شهرستان خوی رسیدیم که حتی با خودرو نیز امکان تردد وجود نداشت؛ با خود گفتم، ون حامل آیت الله لحظاتی میایستد، شیشه خودرو پایین میآید، چند عکس پرتره میگیرند و سر و ته ماجرا را هم میآورند و از همان جا به فرمانداری برمیگردند؛ اما اینگونه نشد!
سردی هوا استخوان سوز بود؛ آیت الله رییسی از خودرو پیاده شد، آن شال سبز خود را بر گردن داشت و در میان گل و لای با پای پیاده راهی روستا شد. تیم حفاظتی هم نتوانست مانع حضور او در میان مردم شود؛ راستش را بخواهید باورش کمی سخت بود؛ قبلیها را دیده بودیم؛ شاید اگر با چشمان خود نمیدیدم باورم نمیشد؛ گویی در کنار مردم بودن، آرامش میکرد؛ آری سید محرومان برازنده نامش بود.
مردم روستا هم باورشان نمیشد که رییس جمهور کشورشان در این شرایط سخت به دیدنشان آمده؛ چهرههای روستاییان را هنوز به یاد دارم؛ کبود، سرما زده، نگران و اما لبخند بر دهان؛ لبخندی که امید داشت؛ امیدی که آیت الله رییسی به آنان هدیه داده بود.
دوربین موبایلم را درآوردم و سریع به سراغ یکی از این روستاییان حاضر در آن جمعیت رفتم؛ میگفت: «ما اینجا آخرین نطقه مرز هستیم؛ وقتی زلزله آمد و بیشتر خانه روستاییان تخریب شد، دیگر امیدی به زندگی نداشتیم؛ اصلا فکرش را هم نمیکردیم که کسی ما را یادش باشد»؛ او درحالی که لبخند بر دهان داشت و اشک از چشمانش سرازیر میشد، آرام زمزه میکرد: «رییس جمهور برای نجات ما آمده، خدایا شکرت».
آیت الله رییسی به مردم قوت قلب داد؛ او در بین روستاییان زلزله زده گفت: «گزارشات زلزله هر یک ساعت برایمان ارسال میشود اما تا خود با مردم صحبت نکرده و از نزدیک مشکلات را نمیدیدم، آرام نمیگرفتم»؛ اما شاید خودش هم نمیدانست که آرامشی شده برای التیام زخمهایشان.
امروز ۲ هزار کیلومتر دور از آن نقطه نشسته و این یادداشت را مینویسم؛ کاش امروز در میان همان مردم روستا بودم تا با آنان به سوگ کسی مینشستم که با مردم و در میان مردم بود؛ به آنان میگفتم که آن مردی که در آن زمستان سوزان تنهایتان نگذاشت و هنوز آواربرداری خانههایتان تمام نشده، بازسازی آنان آغاز شده بود، رفت و تنهایمان گذاشت؛ مردی که به تعبیر رهبر معظم انقلاب خستگی ناپذیر بود و تمامی عمر خود را صرف خدمت به ایران و ایرانی کرد؛ مردی که شهادت برازنده او بود و دعای خیر میلیونها نفر بدرقه ادامه راهش.
نظر شما