جلالالدین دری کارگردان کنسرتنمایش «قصه ترانههای ماندگار» در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی ایرنا درباره اجرای این نمایش گفت: اواخر تیرماه زمانی که نمایش قبلیام «کافه عاشقی» تمام شده بود و درصدد بودم یک نمایش دیگری را تا چند ماه بعد دست بگیرم و کار کنم با خانم موگویی از طریق یکی از دوستان آشنا شدم و فهمیدم او قصد دارد یک کاری را در سعدآباد روی صحنه ببرد. صحبتی با هم کردیم و من نمایشنامه «قصه ترانههای ماندگار» را که قبلا نوشته بودم و چند روزی هم در پردیس تئاتر شهرزاد اجرا کرده بودم، پیشنهاد دادم. خانم موگویی خوشش آمد و تصمیم گرفتیم این نمایشنامه را روی صحنه ببریم. قرار بر این شد که من چند اپیزود را تغییر دهم، نام نمایش را هم تغییر دادیم، آن را آداپته کردیم، تغییراتی در چند اپیزود ایجاد و بازنویسی کردیم و در نهایت تبدیل شد به نمایشی که در کاخ سعدآباد در شش اپیزود اجرا رفت.
وی ادامه داد: تقریبا میتوان گفت بعد از گذشت حدود یک ماه از اجرای سعدآباد، تصمیم بر این شد که برای تالار وحدت هم یک سری اجرا داشته باشیم که در آنجا متاسفانه به دلیل تداخل با نمایش «کلنل» و تمدیدهایی که داشت، برنامهها قدری بهم ریخته شد و در نهایت ما توانستیم ۱۶ اجرا در تالار وحدت داشته باشیم.
کارگردان و نویسنده کنسرت نمایش «قصه ترانههای ماندگار» درباره قصههای این نمایش گفت: دو تا از قصهها ریشه در واقعیت دارد، اما داستانهایشان کاملا واقعی نیست؛ یکی داستان آقای حیدر رقابی است که ایوب آقاخانی نقش او را بازی میکرد و درباره ترانه «مرا ببوس» است. این شخصیت واقعی است ولی آنچه روی صحنه رفت قطعا همه واقعیت نیست و نمیتواند هم باشد چون به هر حال نمایش است و نمایش ملزومات خاص خودش را دارد تا برای مخاطب جذاب باشد و به همین دلیل مجبوریم تغییراتی در اصل قصه ایجاد کنیم. من یک برههای از زندگی حیدر رقابی یعنی شب آخری که دارد از ایران خارج میشود، انتخاب کردم، یک شخصیت تخیلی به نام راحله درست کردم و یک گفتوگویی که بین اینها شکل میگیرد.
وی ادامه داد: آن چیزی که قدری در تاریخ درباره آقای رقابی گفته میشود که خیلی هم قدیمی نیست و مربوط به دهه شصت است، این است که ظاهرا او متن این ترانه را از فرودگاه برای آقای وفادار خوانده است. این ترانه در فیلم «اتهام» ساخته شاپور یاسمی استفاده شد که خانم پروانه (خواننده معروف آن دوران) آن را میخواند و خانم ژاله علو لب میزد. این ترانه در آنجا مورد توجه قرار نگرفت تا اینکه مدتی بعد با صدای آقای گلنراقی معروف شد.
دری تاکید کرد: بر این اساس ترانه «مرا ببوس» هیچ ربطی به موضوعات سیاسی نداشته ولی خود آقای رقابی فردی سیاسی بوده و آن چیزی که در افکار عمومی هست که این ترانه را یک سرهنگ قبل از اعدامش سروده و روایتهایی از این دست، همه غیرواقعی است. آن چیزی که واقعیت دارد این است که آقای حیدر رقابی از سمپاتهای دکتر فاطمی بوده و به همین دلیل در دهه ۳۰ از ایران فرار میکند و در دهه ۶۰ به ایران بازمیگردد، او چند سالی هم در ایران بود و بعد از دنیا رفت.
وی درباره ترانه «ای ایران» نیز بیان کرد: درباره ترانه «ای ایران» هم یک سری اتفاقاتی را جسته و گریخته در تاریخ گفتهاند، مثل ماجرای سرباز انگلیسی که به یک افسر ایرانی سیلی میزند و این اتفاق سرمنشاء سرودن این ترانه می شود، اما گویا آن هم جزو شایعات است، چند باری خانم گل گلاب دختر آقای گل گلاب این روایت را نقض کرده و در جایی گفته است که نه سرباز نبوده بلکه یک سبزیفروشی بوده و در مصاحبهای هم گفته که اصلا چنین شخص و قصهای در کار نبوده است. البته این نکته قابل توجه است که قطعا او در آن زمان کودکی بوده که طبیعتا پدرش همه چیز را برایش تعریف نمیکرده اما آن چیزی که مهم است این است که این ترانه در سالهایی ساخته شده، اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۲۸، که دقیقا بعد از جنگ جهانی دوم است و آثار جنگ جهانی دوم در ایران وجود دارد.
تاثیر اتفاقات جنگ جهانی دوم بر آهنگساز
این کارگردان گفت: قطعا آهنگساز، خواننده و شاعر این ترانه تحت تاثیر اتفاقات جنگ جهانی دوم در ایران بودند. همانطور که مثلا من تحت تاثیر انقلاب و جنگ بودم و اینها را دیدهام، بعضی اتفاقات را در زمان کودکی و برخی را هم زمانی که بزرگتر بودم تجربه کردم. حالا ۳۰ سال از آن زمان گذشته اما من به عنوان آدمی که در آن سالها نوجوان بودم خاطراتی از دوران جنگ دارم و اگر چیزی درباره جنگ بنویسم، حتما از آن خاطرات نشات میگیرد. بنابراین قطعا آقای گل گلاب، آقای خالقی و آقای بنان هم سه چهار سال بعد از جنگ جهانی وقتی چنین موسیقی را میسازند و منتشر میکنند، تحت تاثیر اتفاقات روز خودشان بودند و اگر ما منکر این شویم اصلا رسالت آنها را زیر سوال بردهایم، حال اینکه آیا کسی به کسی سیلی زده یا نزده چه اهمیتی دارد؟
این نمایشنامهنویس اظهار کرد: ما به جهت کار نمایشیمان مجبوریم یک سری چیزها را بگوییم ولی متاسفانه در کشور ما شرایط به این گونه است که اگر یک اتفاقی را روایت کنی، حتما کسی پیدا میشود که بیاید بگوید نه اینطور نبوده و آن طور بوده است. اصلا چه اهمیتی دارد که واقعیت چه بوده که منجر به ساخت این اثر شده است؟ اهمیتش در این است که او یک کار بزرگ انجام داده و ما هم داریم از او تقدیر میکنیم و میگوییم که او یک ترانه ملی ماندگار ساخته است. یک سری از افراد هستند که به اصل مطلب توجه نمیکنند و روی فرعیات متمرکز میشوند. مثلا یک آقایی که یک فیلم مستند ساخته و بر اساس شنیدههایش مدت طولانی به ما اعتراض میکرد.
وی گفت: این در حالی بود که او حتی این نمایش را ندیده بود و صرفا بر اساس شنیدههایش معترض بود در حدی که میگفت خواننده شما چرا این ترانه را غلط میخواند؟ در حالی که اصلا خواننده ما این آهنگ را نمیخواند و این آقا اگر کار را دیده بود، میفهمید که ما در اپیزود «ای ایران» صدای آقای بنان را پخش میکنیم. آیا آقای بنان این قطعه را اشتباه خوانده است؟ پس این آقا باید برود از آقای بنان شکایت کند.
ترانه «ای ایران» به عنوان یک اثر ملی ثبت شده است
وی در ادامه بیان کرد: متاسفانه برخی افراد اعتراضهای بی معنی و نابه جا دارند که البته به نظر من سر منشاء بخشی از این اعتراضها حسادت است. در حالی که خانواده این افراد انتقاد و اعتراضی نداشتند و مثلا خانم وفادار آمد، کار را دید و خیلی خوشش آمد و خیلی هم استقبال کرد، اما یک آقایی در این بین دائما اعتراض میکرد و میگفت من وکیل خانواده گل گلاب هستم و شما باید چند صد میلیون به من پول بدهید چون دارید از این آهنگها استفاده مالی میکنید! این در حالی است که از زمان آفرینش این آهنگها بیش از ۵۰ سال گذشته است. البته دختر آقای گل گلاب که الان ۹۵ ساله است، تا زمانی که در قید حیات است میتواند ادعای مالکیت کند، اما نکته اینجاست که ترانه «ای ایران» به عنوان یک اثر ملی ثبت شده است و چیزی که ثبت ملی شده، مالکیت شخصی ندارد.
یک آقایی در این بین دائما اعتراض میکرد و میگفت من وکیل خانواده گل گلاب هستم و شما باید چند صد میلیون به من پول بدهید چون دارید از این آهنگها استفاده مالی میکنید
دری ادامه داد: به قدری در این بین برخی افراد برخوردهای نادرست و خباثت انجام دادند و حسادت ورزیدند که واقعا موجب پشیمانی شدند. وقتی من این کار را نوشتم واقعا نمیدانستم که قرار است این قدر استقبال شود. من در تنهایی و خلوت خودم یک نمایشنامه نوشتم، کسی هم به من سفارش نداده بود، حالا این نمایش مورد استقبال قرار گرفته و یک درآمدی هم برای بچههای تئاتر کسب کرده که با توجه به تعدد افراد و عوامل پشت صحنه، رقم قابل توجهی هم نیست. چرا باید برخی افراد به بهانههای واهی در کار ما اخلال ایجاد کنند؟ در نهایت همه این موارد موجب میشود که آدم پشت دستش را داغ کند، زیرا من بسیار جنگیدم تا این ترانهها اجازه پیدا کنند که در این نمایش اجرا شوند.
وی درباره حقیقی و تخیلی بودن قصه های این نمایش گفت: در حقیقت دو قصه «مرا ببوس« و «ای ایران» واقعی بودند و بقیه قصهها کاملا خیالی است. این دو قصه هم در واقع کاراکترهایشان واقعی هستند و آدمهایی که دربارهشان صحبت میشود، مثل آقای خالقی، آقای بنان و آقای رقابی، بقیه شخصیتها هم کاملا تخیلی هستند.
این کارگردان که آثار پیشینش هم تلفیقی از موسیقی و تئاتر بوده درباره این ترکیب گفت: من از سال ۷۰ که که کار تئاتر را آغاز کردم، همیشه در کارهایم موسیقی بوده است. سال ۷۱ یک کاری داشتم که افرادی مثل فرهاد بشارتی و رامین پرچمی که آن زمان دانشجو بودند، در آن بازی میکردند. این نمایش درباره زندگی داریوش رفیعی، البته با یک اسم دیگری بود و هفت ترانه او در این نمایش خوانده میشد. آن زمان اصلا قابل پذیرش نبود که روی صحنه ساز زده شود و ترانهای خوانده شود. بازبینها در میانه بازبینی سالن را ترک کردند و گفتند این چه مسخره بازی است! کار بعدی نمایشی بود در سال ۷۵ که اولین تجربه جدی بازیگری زندهیاد پوپک گلدره روی صحنه تئاتر بود.
وی افزود: در آن اثر قطعاتی هست که من و خانم گلدره دوصدایی میخوانیم، تصنیفهایی که خودم شعرش را گفته بودم. البته آن اثر به معنای کنسرت نمایش نبود، بلکه قطعاتی در داخل نمایش اجرا میشد که در قصه کاربرد داشت. آن زمان اصلا چنین اصطلاحاتی باب نبود. در همه کارهای دیگرم از جمله «افسون پریزاد»، «سلطان با حرمسرا بی حرمسرا»، «افسانه دریا و آوای مهر» هم شعرهایی گفته بودم و همان شعرها به عنوان ترانه در نمایش خوانده میشد.
وی عنوان کرد: اساسا به نظر من اصطلاح کنسرت نمایش اشتباه است، زیرا نمایش در درون خودش همه چیز دارد و اگر خوانندهای در یک نمایش ترانهای را میخواند به معنای کنسرت نیست ولی متاسفانه مصطلح شده و خیلی از افراد هم در این زمینه فعالیت میکنند که متاسفانه غالبا یا شناخت کافی نسبت به موسیقی ندارند یا شناخت کافی نسبت به نمایش. یعنی نمایشهایی اجرا میشود که عملا فقط کنسرت است و یک نفر هم روی صحنه راه میرود یا حرف میزند یا برعکس، یک نمایش است که یک ترانهای هم در آن خوانده میشود و نامش را کنسرت نمایش گذاشتهاند. البته آقای رحمانیان کارهایی در این حوزه انجام داده که در پایان نمایش یک قطعهای اجرا میشود ولی نمایش راجع به آن قطعه نیست که البته من آن کار را ندیدم و نمیتوانم نظر خاصی داشته باشم.
دری تاکید کرد: در «قصه ترانههای ماندگار» من الزاما درباره محتوای آن قطعه یک قصه نوشتم. در مجموع آنچه در سعدآباد اجرا شد و آنچه در تالار وحدت روی صحنه رفت من هشت قصه برای هشت ترانه نوشتم و یک قصه که درباره یکی از قطعات فرهاد مهراد بود که مجوز نگرفت، البته شاید اگر مجوز هم میگرفت آهنگساز آن قطعه راضی نبود زیرا آن قطعه خیلی معاصر است.
تفکیک نمایش و موسیقی از هم سخت است
وی با اشاره به اینکه علاقهاش به موسیقی ریشه در کودکی و نوجوانیاش دارد، گفت: من ابتدا یعنی از دوران دبستان علاقهمند به موسیقی بودم و فعالیت در عرصه موسیقی را از همان دوران آغاز کردم، اما بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که بهتر است بنویسم و کار موسیقی نکنم. با موسیقی ایرانی تقریبا آشنایی کامل دارم و در این حوزه و همچنین آواز کار کردهام. به همین دلیل مثلا وقتی دارم شعری میگویم حتی ملودیهایی هم در آن شعر وجود دارد و میدانم چه حال و هوای دستگاهی برای آن قطعه مناسب است. فیلمی هم که ساختم درباره موسیقی بود، بنابراین به نظر من تئاتر واقعا با موسیقی یکی است، یعنی این دو در کنار هم هستند، به جز یک شکلهای ویژهای از تئاتر مثل پانتومیم. اصولا نمایش و موسیقی به قدری به هم چفت هستند که تفکیکشان از هم سخت است.
نویسنده و کارگردان «قصه ترانههای ماندگار» همچنین درباره تاثیر پراکندگی اجراها در تالار وحدت بیان کرد: زمانی که ما به مدت یک هفته هر روز پشت سر هم اجرا داشتیم، انگار همه چیز جا افتاده بود اما وقتی سه روز اجرا داشتیم، ۱۰ روز یا هفت روز اجرا نداشتیم و بعد دوباره برمیگشتیم، انگار همه چیز دوباره از نو شروع میشد و این قطعا برای تئاتر خوب نیست. حسن تئاتر به این است که ۳۰ شب یا ۵۰ شب پشت سر هم اجرا شود و قطعا در این صورت از اجراهای روز دهم به بعد کار پخته میشود، بازیگر سر کارش جا میافتد و همه چیز روی یک روال مشخص پیش میرود.
اصولا تئاتر باید اینطور باشد، یعنی برای من اجرای ۱۰ روز و پنج روز و هفت روز قابل فهم نیست. من حتی اجراهای جشنواره تئاتر را هم نمیفهمم که هر کار تنها یک اجرا دارد. اصولا جشنواره تئاتر باید بعد از اجراهای عمومی اتفاق بیفتد، نه اینکه شما برای جشنواره یک کاری را آماده کنید.
وی اظهار کرد: در همه جای دنیا یک تئاتر کمتر از دو یا سه ماه روی صحنه نیست. در این راستا تنها یک چیز باعث خوشحالی است که ما این اندازه جماعتی را داریم که تئاتر کار میکنند و سالانه چند هزار نمایش روی صحنه سالنهای دولتی و خصوصی میرود، اما اینکه این اجراها در مقاطع کوتاه اتفاق میافتد، واقعا خوب نیست. یعنی نمایشهایی مثل «قصه ترانههای ماندگار» باید دو یا سه ماه به صورت مستتر روی صحنه باشند همانطور که در خارج از کشور هم میبینیم یک تئاتر یک سال، دو سال و حتی سالها اجرا میشود.
دری در پایان درباره کارهای جدیدش گفت: دو نمایشنامه آماده اجرا دارم که اگر شرایط مهیا شود، برای اوایل سال آینده روی صحنه خواهد رفت.
نظر شما