لبخند رزمنده اسیر مقابل دوربین سرباز بعثی نماد مقاومت ایرانیان شد+ فیلم

تهران- ایرنا- یکی از رزمندگان لشکر ۳۲ انصار الحسین همدان می‌گوید: زمانی که بعثی‌ها می خواستند یکی از فرماندهان اسیر ایرانی را با خود ببرند درحالی که زخمی بر روی برانکارد خوابیده بود از او عکسی گرفتند و او روبروی دوربین لبخند می‌زند و این عکس در جهان نماد مقاومت اسرای ایرانی شد.

محمود حمیدزاده درباره خاطراتش از عملیات کربلای چهار در گفت و گو با خبرنگار ایرنا چنین نقل می کند: عملیات کربلای چهار دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه خرمشهر انجام شد. من نیروی طرح و عملیات بودم و لشکر ما روبروی جزیره ام‌الرصاص به سمت پایین بود، لشگر یک گردان غواصی به فرماندهی کریم مطهری داشت و جانشین وی محسن جام بزرگ بود. گردان غواص ها در این عملیات موفق شدند از رودخانه اروند عبور کنند اما وقتی به نزدیکی دشمن رسیدند درگیری شدید بود و بسیاری از آنها مجروح شدند.

بعثی ها تعدادی از غواص ها را در این عملیات به شهادت رساندند و تعدادی را با دست های بسته زنده به گور کردند. فرمانده غواص ها و جانشین وی نیز هر دو مجروح شده بودند بچه ها نزد آنها رفتند، محسن با لباس غواصی از ناحیه پا مجروح شده بود ولی حاضر نشد او را به عقب بیاورند، گفته بود کریم را ببرید او هم از ناحیه فک و چانه مجروح بود و نمی توانست صحبت کند.

دو نفر از غواصان به نام شمسی پور و علی منطقی که بعد به شهادت رسیدند فرمانده گردان را به پشت خط مقدم آوردند محسن که از ناحیه پا مجروح بود نمی توانست حرکت کند؛ یکی از نیروهای بعثی قصد داشت از پشت سر به او شلیک کند اما وقتی به سر او نگاه می کند و می بیند او موهای سرش را زده، می گوید: او ستوان یکم و فرمانده غواص هاست او را با خود ببرید، زمانی که بعثی ها می خواستند محسن را با خود ببرند او را بر روی برانکارد خوابانند و یک عکس از او گرفتند و به اشتباه آن عکس را از تلویزیون پخش کردند، عکس محسن در دنیا پخش شد در آن عکس با اینکه او مجروح بود و بسیار درد می کشید لبخند می زند می خواسته بگوید من راضی هستم که در راه خدا مجروح شدم.

در بصره ماهر عبدالرشید فرمانده سپاه سوم عراق که دست راست صدام بود از محسن بازجویی می کند و در اسارت او را بسیار شکنجه می دهند، او را یک هفته یا ۱۰ روز در لباس غواصی نگه داشتند و به او قرص ملین می دادند تا شکمش کار کند اما اجازه نمی دادند به دستشویی برود تا جایی که مجبور می شد در لباسش ادار و مدفوع کند، تمام بدنش زخم و عفونت کرده بود استخوان پایش هم شکسته بود و عذاب او دو چندان شده بود اما او با سلامت نفس این شرایط را تحمل کرد.

محسن در آموزش و پرورش معلم، مربی شنا و نجات غریق بود و بدن قوی داشت اما وقتی از اسارت بازگشت پوست به استخوانش چسبیده بود اکنون او از آموزش و پرورش بازنشسته شده و در کارهای فرهنگی فعال و بسیار موفق است. محسن گرداننده مسجد مسلم ابن عقیل در همدان است؛ آنجا پاتق بچه های رزمنده شده من هم بارها برای خواندن نماز و دیدن او به این مسجد رفته ام.

گرداب های عظیمی در دهانه جنوبی ام الرصاص رخ می دهد که آدم را می بلعد به همین دلیل شهید علی چیت سازیان به فرمانده گردان ما گفته بود، کریم اگر موقع حرکت در اروند به گرداب برخوردی گرداب را به حضرت فاطمه زهرا قسم بده. چراکه مهریه این حضرت آب است تا آرام بگیرد. وقتی او با گرداب مواجه شد آن را قسم داد و گرداب آرام شد و آنها از آنجا عبور کردند و به خط عراق رسیدند.

جام بزرگ فرمانده ما در کتابی با عنوان «ملازم اول؛ غواص» خاطرات خود را در عملیات کربلای چهار شرح داده، این کتاب توسط محسن صیفی‌کار تدوین شده و از سوی انتشارات سوره مهر و با همکاری حوزه هنری استان همدان در ۷۰۸ صفحه سال ۱۳۹۸ منتشر و روانه بازار شده است.

این کتاب در بخش اسارت بی نظیر است آدم با خواندن آن غبطه می خورد، من این کتاب را به سردار مهدی صدیقی دادم تا آن را بخواند گفت سردار او بوده من سردار نیستم.

در بخشی از این کتاب آمده است: نصف لقمه در دهانم بود و نصف در بیرون که صدای انفجار شدیدی کانال را لرزاند همزمان با صدای انفجار گرد و خاک بلند شد و آن دو نفر فرار کردند داخل سنگر و فکر کنم نان را هم از دهانم کشاندند انفجار درست در جایی بود که نیم ساعت پیش من در آنجا بودم لوله توپ از طرف ایران شلیک شده بود. نا خوادگاه به یاد محمد رضا حقگویان افتادم حالا او احتمالا در همان نقطه به شهادت رسیده است و داغش در دل من ماند برای همیشه و من تتوانستم کاری برای او بکنم بعد از انفجار عراقی ها برگشتند بالای سرم و من تازه دو ریالی ام افتاد که اسیر شده ام و فهمیده ام چه خاکی بر سرم شده است. همان لحظه دلم رفت کربلای امام حسین (ع) و یاد کاروان اسرای کربلا افتادم. به خودم دلداری دادم که ادامه رسالت و جهاد من لابد در اسارت است. البته اگر زنده بمانم تازه می توانم زبانم عربی را هم در اسارت یاد بگیرم و این دل چه وعده هایی را می داد و در آن وانفسای اسارت علاوه بر آن دو یکی یکی عراقی ها اضافه می شدند درست مثل کلاغی که غار غار می زد و همه کلاغ ها را خبر می کرد. هر چی کلاغ بود ریخته بودند سر من تا یک افسر غواص را از نزدیک مشاهده کنند. کلمه ملازم اول غواص گویی غار غار اول آنها بود و من فهمیدم ملازمه اول یعنی چه.

اخبار مرتبط

سرخط اخبار فرهنگ

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha