سجاد مرادی ۲۸ دی ۱۳۶۱ در روستای آورگان (سد چغاخور) از توابع شهر بلداجی استان چهارمحال و بختیاری چشم به جهان گشود. پدر و عموی او وقتی در حال ساخت مسجد امام سجاد(ع) در روستا بودند، اسم او را سجاد گذاشتند. سجاد تا چهار- پنج سالگی در روستا بود و پس از آن با مهاجرت خانواده به شهر اصفهان در محله مفتآباد(رو به روی گلستان شهدا) ساکن شدند که با توجه به این که زمان جنگ بود و شهدای زیادی برای خاکسپاری به آنجا میآوردند، سجاد روحیه خود را با شهدا پرورش داد.
او کارهای فرهنگی را در مسجد امامحسین(ع) تیران و آهنگران شمسآباد شروع کرد و پس از آن برای ارتقای کار خود به مسجد حضرت ابوالفضل (ع) شمسآباد رفت و در آنجا جرقههای شهادت در وجود او شکل گرفت. اول بهمن ۱۳۸۱ لباس سبز پاسداری را بر تن کرد، مدتی در تهران دوره دید و بعد از آن وارد لشکر عملیاتی۱۴امامحسین(ع) شد، همان لشکری که فرماندهاش سردار شهید حاج حسین خرازی میگوید: «مـا لشـــکـر امـام حســینیم، حســـیــنوار میجـنــگـیـم و حسینوار شهید میشویم.» وی ۲۳ آبان ۱۳۹۴ راهی میدان نبرد با تکفیریها شد.
سعید کیانی همرزم شهید مرادی درباره نحوه شهادت سجاد چنین نقل کرده است: من و سجاد با هم به سوریه اعزام شدیم و پس از گذشت حدود ۲۰ روز از اعزام عملیاتی برای آزادسازی شهر خلصه انجام دادیم بعد از چند مرحله بالاخره در شب ۱۶ آذر سال۱۳۹۴ این عملیات به پایان رسید؛ در زمان حرکت به سمت روستای الحمده، یک پل در مسیر قرار داشت که تعدادی از افراد دشمن زیر آن پنهان شده و مزاحمت ایجاد میکردند برای همین یک تانک به آن محل برای انهدام آن پل فرستادیم که پس از آن بچههای ما وارد عمل شوند و به محض منفجر شدن پل، جواد محمدی مجروح شد، زارع به عنوان امدادگر گروهان برای نجات وی به محل رفت اما در همین حین به شهادت رسید.
زمان برگرداندن شهید زارع سجاد او ایشان را دید و گفت این اولین شهید از گروهان ما بود باید ببینیم چه کسی به عنوان دومین نفر توفیق شهادت دارد به همین دلیل ما برای اعزام دستهها، دسته شهید مرادی را دیرتر فرستادیم اما تانکی که برای منهدم سازی پل فرستاده بودیم در حال بازگشت بهسمت ما و دسته شهید مرادی بود که یک موشک توسط گروه داعش پرتاب تانک منفجر شد در حین منفجر شدن تانک تمامی افراد حاضر در دسته شهید مرادی یا به شهادت رسیدند یا جانباز شدند و صحنه زیبای شهادت سجاد این بود که پس از شکافتن فرقش، یک یا حسین بلند گفت و همزمان با آن به شهادت رسید.
نماز شبها و یا حسین گفتنها سجاد را به مقام شهادت رساند
غضنفر مرادی پدر شهید سجاد نیز درباره شهادت فرزندش می گوید: نماز شبها، یا حسین(ع) گفتنها سجاد را به مقام شهادت رساند؛ او به حلال و حرام دقت میکرد.
از زمانی که دوست سجاد شهید شد حال و روزش فرق کرد و بیتابیاش برای شهادت بیشتر شد؛ در مراسم تشییع رفیق شهیدش میگفت بعد از شهادت من به همین شکل مراسم بگیرید؛ به او گفتم مگر قرار است هر کسی به سوریه میرود شهید شود؟ گفت رفتنم دست خودم است اما بازگشت دست من نیست. به خاطر راهی که انتخاب کرده بود به او تبریک گفتم هر چند برای ما سخت است اما دل خوش هستیم که عَلَم حضرت عباس(ع) را برداشته و به دوش کشیده است.
سجاد قبل از رفتن دخترش را برای شهادتش آماده کرد
پسرم قبل از رفتن دخترش را آماده پذیرفتن شهادتش کرد و در تربیت او مفاهیمی نظیر شهادت را گنجانده بود؛ خودش دخترش را برای رفتن به مدرسه آماده و او را سوار بر سرویس کرد، آن روز در پاسخ دختر ۸ سالهاش که گفته بود «بابا خودت بعد از مدرسه میای دنبالم؟» گفت بله، اما پس از فرستادن دخترش به مدرسه چون میدانست برگشتی در کار نیست در آسانسور ساختمان بغضش ترکید و گریه کرد.
شهادت ۲۴ روز پش از اعزام
مأموریتهای سوریه ۴۵ روزه بود اما سجاد به ما گفت ۲۴ روزه میروم و بر میگردم، باعث تعجب بود که با وجود مأموریت ۴۵ روزه تأکید زیادی بر ۲۴ روز داشت از روزی که رفت دقیقاً ۲۴ روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
سکینه اسماعیلی همسر این شهید مدافع درباره اخلاق، روحیات و ازدواجش با سجاد مرادی چنین نقل می کند: ما سال ۱۳۸۳ با هم آشنا شدیم زمانی که به خواستگاری من آمدند در صحبتهای اولیه خط و مشی فکریاش را برایم روشن کرد و گفت که «زندگی من خدایی است، من به خاطر خدا ازدواج میکنم.» از شرایط کاری، مأموریتها و از سختی زندگی با خودش گفت و مسیر را برایم روشن کرد. به من گفت: در زندگی سختی و مشکلات زیادی وجود دارد، میتوانی با آن شرایط بسازی؟ من از همان ابتدا متوجه شدم تنها عشق و ایمان است که میتواند راه را بر من آسان کند. برای زندگی با سجاد خودم را آماده کردم. شرایط سختی بود اما به لطف خدا و کمک سجاد توانستم تحمل کنم. ایمان و صداقت سجاد باعث شد من برای ادامه زندگی او را همراهی کنم. بسیار دوستش داشتم برای همین میخواستم آنطور که میخواهد زندگی را برایش آماده کنم. سال ۱۳۸۵ با هم ازدواج کردیم و در نهایت در آذر۱۳۹۴ سجاد همسفر و همراه زندگیام به شهادت رسید، حاصل زندگی ۹ ساله من با سجاد، دختری به نام فاطمهزهرا است، میخواهم آن طور که سجاد دوست داشت دخترش را تربیت کنم. پدرش به عشق حسینبنعلی (ع) رفت و عمه سادات. میخواهم دخترش را به گونهای تربیت و پرورش دهم که مدافعی برای حرم زینب (س) شود.
سجاد مردی نمونه بود و من ایمان دارم که همه این خوببودنها و اخلاصش او را به عاقبتی چون شهادت نزدیک کرد در فامیل اخلاقش زبانزد بود. همواره دنبال کار خیر بود تا آنجا که میتوانست به همه کمک میکرد.مادرش میگوید از همان کودکی اسلحه اسباببازی در دست میگرفت و در بازیهایش هم تمرین مقاومت و دلاوری میکرد.
سجاد دائماً اخبار حملات تروریستها را پیگیری میکرد. او ما را هم نسبت به اتفاقات پیش آمده در عراق و سوریه آگاه میکرد. دو ماه قبل از اعزامش پیگیر بود و من متوجه شدم که عزمش را جزم کرده تا راهی شود. مخالفت زیادی با رفتنش نداشتم فقط به او گفتم نمیتوانم بدون شما ادامه بدهم! نمیتوانم دخترت را آنطور که باید تربیت کنم. سجاد هم در پاسخ بیقراری و نگرانیام گفت: من هم اگر باشم هیچ کاره هستم تنها باید به خدا توکل کنی. شما خدا را دارید. باید صبور باشید.
در جوانی به دیار باقی می روم
سجاد با رفقایش اکثر شبها گلستان شهدا بودند، در اوج جوانی رفیق و دوست خود یعنی مرحوم مجید امین الرعایا که حافظ قرآن بود و در راه مسابقات قرآن مشهد در اثر سانحه تصادف درگذشت را از دست داد. آن موقع بود که وصیت نامهای نوشت و به دوستانش گفت من زیاد زنده نمیمانم؛ در جوانی خواهم رفت و وصیت نامه اش را نزد برادر مجید گذاشت.
شهادت
سجاد ۲۳ آبان سال ۱۳۹۴ پس از وداع با دوستان شهیدش طبق تعبیر زیبای خودش عازم جبهه نبرد شد و پس از نبردهای بسیار ۱۶ آذر سال ۱۳۹۴ در منطقه خلصه حومه حلب در اثر اصابت موشک عناصر کتائب ثوار الشام با تانک و برخورد ترکش به پشت سر در ۳۳ سالگی به شهادت رسید.
وصیتنامه
مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و انشاالله این پل با شهادت رقم بخورد. صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد، در مصیبت ها فقط برای امام حسین (ع) گریه کنید.
۲ روز روزه بدهکارم یک سال از مالم برای روزه و نماز صرف شود. یک سوم مال قانونی بنده را صرف ایتام هیئت های سیدالشهدا (ع)، فقرا و امور خیریه صرف شود .در قبرم تربت سیدالشهدا، شب اول قبر نماز وحشت و زیارت عاشورا فراموش نشود.
از همه اقوام، دوستان و آشنایان طلب حلالیت دارم . پدر و مادر عزیز هیچ وقت نتوانستم خدمتی به شما بکنم حلالم کنید .همسر عزیزم که همیشه رنج داده ام شما را حلالم کنید. فرزند عزیزم را به درس خواندن ٬ تقوای الهی ٬ نماز و حجاب توصیه می کنم، حلالم کن.
خواهرانم و برادرم حلالم کنید. رهبر عزیزم را که راه امام عصر را ادامه می دهد، فراموش نکید و یاریش نمائید. از ۱۸ تیر سال ۱۳۹۴ سال به بعد خمس مالم را حساب کنید .در صورت امکان آشنایان یک روز برایم نماز قضا بخوانید. بدهکاری هایم در سررسید موجود است، وکیل پدرم می باشد (در کلیه امور پولی).
نظر شما