هرس مدیران با قیچی «گل‌آقا» + فیلم

تهران- ایرنا- کیومرث صابری فومنی ادیب و طنزپرداز معاصر که با نام «گل آقا» شناخته شده است، بی‌شک یکی از فرهیختگان و مفاخر مطبوعات کشور است که طنز سیاسی را به ادبیات رایج مطبوعات بعد از انقلاب بدل کرد و توانست با قیچی طنز همچون باغبانی، کمی و کاستی‌های مدیران را هرس کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، ۷ شهریور زادروز کیومرث صابری فومنی است که طنز سیاسی را تنها واکنشی طنزآمیز با کارکرد متلک‌گویی نمی دید بلکه آن را ابزاری برای نقد تعریف می‌کرد که در حقیقت لزوماً خنده دار نبود و می توانست در قامت ادیبی بذله‌گو همچون پیکرتراشی کاستی‌های جامعه را به باد نقد بتراشد.

خاطره‌ای از مراوده رهبر انقلاب با کیومرث صابری

مراقب باشید شادی در مردم با لودگی و ابتذال و بی‌بندوباری همراه نشود؛ از این طریق به مردم شادی داده نشود. همه‌جور می‌شود به مردم شادی داد؛ از نوع صحیح آن شادی داده شود. گاهی اوقات یک لطیفه یا یک تعبیرِ بجا مخاطب را شاد و خوشحال می‌کند؛ گاهی هم ممکن است یک آدم لوده با ده جور ادا درآوردن، نتواند آن‌طور شادی را ایجاد کند. شادی کردن و شادی دادن به مردم، به‌معنای لودگی نیست. یکی از آقایانی که در صدا و سیما گاهی صحبت می‌کند و مصاحبه‌های خوب و صحبتهای خوبی دارد - من گاهی گوش کرده‌ام - اصلاً شوخی نمی‌کند؛ اما تعبیرات و کیفیت بیانش طوری است که انسان گاهی بی‌اختیار لبخند به لب می‌آورد؛ این‌طور خوب است. طنز فاخر و برجسته، یکی از هنرهاست. طنز، هنر خیلی بزرگی است. بنده با مرحوم صابری شوخی می‌کردم و می‌گفتم «طنازها»!

طنازهای واقعی را تقویت کنید، پرورش دهید و کمک کنید تا طنز بیاورند. طنز، یعنی مطلب مهمِ جدی که با زبان شوخی بیان می‌شود؛ محتوا و معنایی در آن هست، منتها به زبان شوخی.

پاسخ رهبر انقلاب به نامه آقای کیومرث صابری

«طنز صادق و دلسوزانه باید همه‌ی نقاط معیوب، بخصوص آنها را که کمتر به چشم می‌آیند و آنها که بیشتر به علم و اطلاع همگان از آن نیاز هست، هنرمندانه ببیند و بنمایاند. امروز جامعه و نظام انقلابی ما با دشمنانی روبه‌روست که همه‌ی ابزارهای محسوس و نامحسوس را برای ضربه زدن و جریحه‌دار کردن مردم و نظام و انقلاب به کار میبرند. برای آگاه کردن ذهن مردم از خدعه‌ی دشمن، چه وسیله‌یی از طنز هنرمندانه و شیرین و زیرکانه، بهتر و کاری‌تر؟». این سطور بخشی از پاسخ رهبر انقلاب به نامه آقای کیومرث صابری، مدیر مسئول مجله گل‌آقا در سال ۱۳۷۰ است.

هرس مدیران با قیچی گل‌آقا + فیلم

در بخش‌هایی از مستند غیررسمی ۴ که به روایت دیدار ۱۳۹۸/۰۴/۲۷ طنزپردازان پرداخته است، رهبر انقلاب گوشه‌هایی از خاطرات سالهای آشنایی و همراهی مرحوم صابری با خود را بیان کرده‌اند.

«این مملکت امام زمان است رجایی!» روزهای اوج درگیری شهید رجایی و بنی صدر بود. گل آقای سالهای بعد و کیومرث صابری فومنی آن زمان هم یکی از نزدیکان شهید رجایی. دل آقای نخست وزیر از بنی صدر خون بود اما شاگرد امام بود و امام به طرفین امر کرده بودند علیه همدیگر در مجامع عمومی حرف نزنید. حالا هم رجایی سکوت پیشه کرده بود، هرچند بنی صدر ساکت نبود. گل آقا روایت میکند که رجایی به گریه افتاده و به او گفته بود: «از دست این چه کنم که نه تقوا دارد، نه دین دارد و نه راست میگوید!» صاف ایستاده و با همان صراحت و سادگی و صداقتی که یک دهه بعد هم در هفته‌نامه‌اش موج میزد به نخست وزیر مملکت گفت بود: «این مملکت امام زمان است رجایی. اگر ما سقوط کنیم یعنی اینکه ما هم باطل بوده‌ایم. اگر امام بر حق است، این بنی ‌صدر سقوط خواهد کرد»... در نهایت هم بنی‌صدر بود که سقوط کرد.

گل آقای امام

وجه اصلی شخصیتش سلامت نفس بود. چیزی که از همان دوران جوانی و اوایل آشنایی‌اش با امام خمینی رحمةالله‌علیه هم توی چشم می‌آمد. سال ۱۳۴۰ در رشته حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد و از گیلان به تهران آمد. حسب آنچه از او نوشته‌اند، همان اول و در ابتدای دوران دانشجویی بدلیل حضور در یک برنامه و تظاهرات سیاسی در دانشگاه تهران بازداشت می‌شود.

یک سال بعد نام روح‌الله خمینی به گوش گل آقای جوان می‌رسد. دورادور و نادیده، رشته مودتش با آیت‌الله خمینی برقرار می‌شود. همان زمان به یکی از دوستانش که عازم قم بود حرف عجیبی زد. حرفی که نشان می‌داد ایستادنِ سال‌های بعد پای مردم و انقلاب و آیت‌الله خمینی، اتفاقی و از سر حادثه نبوده: «سید! قم می‌روی، ببین ما زیر علم کدام آخوند داریم سینه می‌زنیم، آخوندهای جور واجور ما دیدیم. ایشان رفت و آمد و گفت این اصلاً یک چیز دیگر است. ما جوان بودیم هفده هجده ساله. این در ذهن ما ماند؛ آقای خمینی!»

در تمام سال‌های دهه ۶۰ و دوران حیات امام هم همچنان آقای خمینی مهم‌ترین دغدغه گل آقا بود. در یکی از دیدارهای خصوصی تا به امام گفته بودند که ایشان همان گل آقاست، امام سر بلند کرده و فرموده بودند: «تویی؟» ادامه روایت از زبان خود گل آقا شنیدنی است: «خندیدند. من گریه‌ام گرفت. گفتم: آقا! به جد شما من ضدّ انقلاب نیستم. من مرید شما هستم. گفتند که من می‌دانم. گفتم به هر حال کار طنز است، سخت است.

یک چیزی اگر من گفتم دل شما شکسته است یا انقلاب لطمه‌ای خورده، شما من را ببخشید.» از همان سال ۶۳ که ستون طنز خودش را در روزنامه اطلاعات شروع کرده بود به قول خودش ماهی یک دوبار پیگیر می‌شد که نکند چیزی نوشته یا گفته باشد که امام را رنجانده باشد: «همیشه هر ماهی یکی دو بار تلفن به آقای دعایی می‌کردم و اصرارم این بود که دل پیرمرد را نرنجانده باشم. می‌گفت: نه! حاج احمد آقا می‌گوید مطلب را امام می‌خواند و خیلی هم خوش‌شان می‌آید.»


سال ۶۷ و بعد از پذیرش قطعنامه هم خطاب به مرحوم سیداحمد خمینی که به او گفته بود خدا دلت را شاد کند که دل امام را شاد کردی گفته بود: «من فدای امام بشوم، حاضرم قلبم را پاره پاره کنم، بریزم پایش که ایشان یک لبخند بزند.» گل آقا همان جوان هفده هجده ساله دهه ۴۰ بود با همان فطرت پاک. به خاطر همین روحیه و شخصیت هم بود که بعد از پیروزی انقلاب که خیلی از شخصیتهایی که مسئولیت‌های کشور را در دست گرفتند با اینکه از دوستان و نزدیکان گل آقا بودند اما او همان جوان هفده هجده ساله دهه ۴۰ باقی مانده بود با همان صفای باطن و فطرت پاک و پاکدامنی سیاسی. برای همین هم نه آن زمان و نه سال‌های بعد که یکی از نزدیکترین دوستانش به رهبری جمهوری اسلامی رسید هیچ وقت امر بر او مشتبه نشد.

مردم اما همچنان برایش مهم بودند. چیزی که ماهیت اصلی طنز مطبوعاتی او را هم شکل می‌داد و نسبت به دیگران متمایز می‌کرد هم همین مردم و مشکلاتشان بودند چه زمانی که در دهه ۶۰ در ستون طنز خود در روزنامه اطلاعات با سلاح طنز به جنگ معضلات و مشکلات مردم می‌رفت چه در دهه ۷۰ که هفته نامه گل آقا با زبان طنز و کاریکاتور، ستون ثابت نقد دولتمردان و مسئولان اجرایی بود. کسی به سلامت نفس و پاکدامنی سیاسی گل آقا شک نداشت. در تمام سالهای بعد از انقلاب ثابت کرده بود افق دیدش خیلی بالاتر از آن است که از جایگاهش نردبانی بسازد برای فتح مناصب اجرایی.

می‌زنم تا می‌توانم حرف حق

در دولت موقت مرحوم بازرگان و در ادامه همه دوران نخست وزیری شهید رجایی مدتی مدیریت اجرایی بر عهده داشت، اما در نهایت و به تدریج عطای این مناصب اداری و سیاسی را به لقایش بخشیده بود. در اواخر دوران حیات شهید رجایی مشاورت فرهنگی ریاست جمهوری را بر عهده داشت. با شهادت رجایی، مردم آیت‌الله خامنه‌ای را به ریاست جمهوری برگزیدند. رئیس جمهور جدید هم باوجود همه تسلط و شناختی که روی فرهنگ داشت اما گل آقا را در همان جایگاه ابقا کرد تا همکاری و از همه مهمتر دوستی و رفاقت با آیت‌الله خامنه‌ای هم به سوابق مرحوم کیومرث صابری فومنی اضافه شود. دوستی و رفاقتی که در دوران رهبری آیت‌الله خامنه‌ای و تا انتهای عمر گل آقا هم ادامه داشت. سال ۱۳۷۰ یک سال بعد از انتشار هفته نامه گل آقا بود که تعدادی از شماره های آن را برای آیت‌الله خامنه‌ای فرستاد تا نظر دوست و رفیق خود را هم درباره طنزی که در قالب این هفته نامه پیگیری می‌کند بداند.
مرور پیامی که آیت‌الله خامنه‌ای برای آن مرحوم فرستاد قطب‌نمای خوبی برای طنز و طنازی متعهدی است که دغدغه خدا و خلق او را دارد: «ادعا نمی‌کنم که کار شما کامل و بی‌عیب است؛ اما با ملاحظه‌ی اجمالی شماره‌های «گل‌آقا»، امید هرچه بهتر شدن و کامل‌تر شدن آن را دارم.

هرس مدیران با قیچی گل‌آقا + فیلم

طنز صادق و دلسوزانه باید همه‌ی نقاط معیوب، بخصوص آنها را که کمتر به چشم می‌آیند و آنها که بیشتر به علم و اطلاع همگان از آن نیاز هست، هنرمندانه ببیند و بنمایاند. امروز جامعه و نظام انقلابی ما با دشمنانی روبه‌روست که همه‌ی ابزارهای محسوس و نامحسوس را برای ضربه زدن و جریحه‌دار کردن مردم و نظام و انقلاب به کار می‌برند. برای آگاه کردن ذهن مردم از خدعه‌ی دشمن، چه وسیله‌یی از طنز هنرمندانه و شیرین و زیرکانه، بهتر و کاری‌تر؟ ان‌شاءالله شما و همکارانتان موفق باشید.» ۱۳۷۰/۰۴/۲۷

شبیه این عبارات ۱۳ سال بعد از سطور فوق در پیام تسلیت برای کیومرث صابری فومنی هم تکرار شد: «ضایعه‌ای در عرصه‌ی هنر و غم بزرگی برای دوستان و معاشران او و کسانی است که با سلامت نفس و پاکدامنی سیاسی او آشنا بودند. او یار دیرین شهید رجایی و طرفدار وفادار همیشگی انقلاب و نظام اسلامی بود. هنر برجسته‌ی او در سال‌های دفاع مقدس همواره در خدمت کشور قرار داشت و او تا آخرین روز عمر خود هرگز قلم و قریحه‌ی سرشار خود را جز در راه ایمان و باور خود بکار نگرفت. اینجانب که مدت‌ها از همکاری او و در همه‌ی بیست سال اخیر از لطف هنر او برخوردار بوده‌ام، خود را در غم درگذشت او شریک می‌دانم و به خانوادۀ محترم و دوستان و همکاران او تسلیت می‌گویم.» ۱۳۸۳/۰۲/۱۱ عصاره زندگی و حیاتش را می‌توان در همان شعاری دید که سرلوحهٔ هفته‌نامه‌اش کرده بود، گفتن حقیقت و حق تا زمانی که رمق و نایی برای حیات دارد: «یک زبان دارم دو تا دندان لق، می‌زنم تا می‌توانم حرف حق.»

خاطرات گل آقا از امام خمینی

گوشه‌هایی از خاطره دیدارهای گل آقا با حضرت امام(س) را برگزیده‌ایم که بیانگر روح لطیف امام گل هاست در ارتباط با ادیبان و ادبیات است:

اولین دیدار عمومی من با امام در مدرسه رفاه بود. تا این‌که روزی در معیت آقای رجایی ملاقات جانانه‌ای با امام کردیم. همان صبح ریش تراشیدم و ادکلن زدم. گفتم نکند من این جور بروم بگویند: برو گم شو. اما امام بصیرت داشت، می‌دید که در دل آدم چه جوری است. اتفاقا به خود امام هم گفتم که آقای رجایی به من گفته است این ریش ندارد ولی ریشه دارد. جریان از این قرار بود که به آقای رجایی گفته بودند که این کی است که مشاور شما است؟ این‌که ریش ندارد این قدر به این بنده خدا گفتند که گفت: این ریش ندارد، ریشه دارد ول کنید ما را. من به امام همین مطلب را عرض کردم.

اولین دیدار خیلی خصوصی ما با امام که می‌توانم بک خاطره شیرین از آن بگویم زمانی بود که ایشان به قم تشریف بردند. ما شهریور آن سال رفتیم که با امام صحبت کنیم که یک پیامی ایشان بدهد. آقای رجایی تمام مدیران کل شهرستان‌ها را همراه برد. من هم مدیر کل ستادی در آموزش و پرورش بودم. یک خاطره شیرینی دارم؛ نشستیم در آن اتاق، همان پتوی چهارخانه‌ای که در تصاویر دیده می‌شود. گفتند حضرت امام آمد و ما نگاه کردیم و از لای دَر عبای امام را دیدیم. داشتیم می‌آمدیم تو کوچه که مردم خیلی به شدّت شعار می‌دادند که «ملاقات اختصاصی مُلغی باید گردد»؛ مُردم زیر آفتاب قم. آقای رجایی برگشت به طرف مردم، گفت: من برای کار شما دارم می‌روم دیگه، که مردم صلوات فرستادند. گفتیم الحمدللّه. امام آمدند. ما بلند شدیم، دیدیم امام نیامد، ای داد بیداد، که من همیشه می‌گویم امام یک تو دهانی محکمی به ما زد؛ یعنی امام مردم را نشان داد. آقای رجایی گفت: امام رفت اول جواب آن مردم را بدهد که بعد تشریف آوردند، دست شان را بوسیدم، 20،30 نفر بودیم. من اولین بار خنده امام را آنجا دیدم.

در آن دیدار آقای رجایی گزاش داد و امام در باب دانش‌آموزان سخن گفتند و پیام دادند. بحث دیگری نشد ولی یک درس عملی گرفتم که انقلاب آنجاست که مردم کوچه و بازار در آن جا هستند.

من دیگر مزاحم امام نشدم جز دو بار در ملاقات‌های عمومی. یک بار با آقای رجایی رفتیم خدمت امام و یک بار در معیّت آقای خامنه‌ای وقتی که رئیس جمهور بود، داستانش جالب است. به من می‌گفت: من می‌روم، چرا تو نمی‌آیی جماران. من گفتم: من این جوری از امام سیراب نمی‌شوم که بنشینم امام برای همه ما نطق بکند، این برای من خسته کننده می‌شود. اصلا دلم می‌شکند، احساساتی هستم، شاعر مسلک‌ام. اگر من امام را رو در رو ببینم، دست شان را ببوسم و بیایم بیرون، برای من کافی است..

هرس مدیران با قیچی گل‌آقا + فیلم

چَپلکی کار کردن و خندۀ امام

در مورد طنز، من یک جمله چپلکی کار کردن دارم. می‌دانید امام نگارش شان با شفاهی‌شان فرق می‌کرد. وقتی من در سال 1363 شروع کردم به طنزنویسی دوسه تا از برادران روحانی بعد از مدتی آمدند، گفتند که: گاهی یک جملاتی را تو می‌نویسی که یادآور حرف امام است کلماتی هم که به کار می‌بری مثل «لهذا، هکذا، فلذا، فلذاست» که این را یک مقدار احتیاط کن. من از طریق آقای دعایی به احمدآقا پیغام داد. احمد آقا گفت: ‌ابداً چنین چیزی نیست. اگر بوده باشد هم، امام خوش‌شان می‌آید. یک موردی هم هست که احمد آقا همان موقع به آقای دعایی گفته بود که پیش امام بودیم و خاتمی آمد گفت: آقا ببین گل آقا چی نوشته است. و من فکر می‌کنم که به شما نوشته است. الان یادم نیست گفت: امام خواندند و گفتند احتمالا با من است و خندیدند.

توی خانه ما خیلی طرفدار داری

یک بار هم احمد آقا به من گفت: تو توی خانه ما خیلی طرفدار داری. ضمن این‌که همه پاسدارهای بیت گل‌آقا خوان هستند، خانم من هم از خوانندگان گل آقا است و دو کلمه حرف حسابت را می‌آورد برای امام می‌خواند. به هر صورت شیوه نگارش من به نام سبک گل‌آقایی جا افتاد و هیچ‌کس تا این لحظه دیگر نگفت که ببین تو از نوشته‌هایت معلوم است که به بیان امام زدی. البته در این روش من یادم نیست که تحت تاثیر نگارش امام کاری کرده باشم و نوشته‌های امام را از این زاویه خوانده باشم و به سبک نگارش ایشان توجه کنم.

اشک گل آقا در محضر امام

وقتی آقای دعایی با عناوینی مرا معرفی می‌کردند امام سرشان را انداخته بودند پایین و بسیار قیافه خسته‌ای داشتند. خیلی خسته بودند و ما دیگر اصلا نمی‌توانستیم فکر کنیم که فقط هفت هشت ماه دیگر مهمان ما هستند. بعد آقای دعایی برگشت. گفت که آقا! چرا من خسته ‌تان بکنم. شما هم که به ما نگاه نمی‌کنید. اصلا ایشان «گل آقا» است.
تا گفت ایشان «گل آقا» است امام گفتند،‌ تویی؟ آن وقت خندیدند و من گریه‌ام گرفت. گفتم: آقا! به جد شما من ضدّ انقلاب نیستم. من مرید شما هستم. گفتند که من می‌دانم. گفتم به هر حال کار طنز است، سخت است. یک چیزی اگر من گفتم دل شما شکسته است یا انقلاب لطمه‌ای خورده، شما من را ببخشید.
گفتند نه! من چیزی ندیدم. گفتم: برای من دعا کنید که از راه راست منحرف نشوم. ایشان گفتند من برای همه دعا می‌کنم که از راه راست منحرف نشویم.
یک طنز نویس که اشک اش در می‌آید، سخت هم هست، اصلا ما رفته بودیم که مثلا دل امام یک مقدار شادمان بشود. آقای دعایی گفت: آقا شما به گل آقای ما سکه نمی‌دهید؟ گفت: چرا. اشاره کرد، گویا آقای رسولی یا آقای توسلی بودند، یک کیسه فریزر آوردند توی آن سکّه‌های یک قِرانی بود. امام دست کردند، یک مشت سکه به من دادند. ایشان در کیسه را بستند، اما زد پشت دست شان، دوباره باز کردند، یک مشت دیگر امام سکه دادند، ایشان دوباره بستند، امام یک بار دیگر زد پشت دست شان، ایشان باز کردند، یک مشت دیگر سکه به من دادند.
گفتند: امام سه بار به کسی سکّه نمی‌دهد. من دیدم همه‌اش یک ریالی است. گفتم: قربان امام مان بروم. ما شاء الله! آن قدر ولخرج هستند که ورشکسته نشوند. ایشان خیلی به شدّت خندیدند. گفتم: آقا من فقط آمدم، دست شما را ببوسم. دست آقا را بوسیدم و دیدم حالا که راه می‌دهند، پُر رویی کردم، محاسن آقا را بوسیدم. آمدیم بیرون، دیگر من عرش را سیر می‌کردم....

کاش تراژدی نویس بودم

امام سال 67 قطعنامه را پذیرفته بود. خوشحال شدیم که بالاخره، امام یک لحظه‌ای شادمان شدند. داشتیم با آقای دعایی می‌آمدیم که یک کسی دوید و گفت: حاج آقا بایستید! وقتی آمدیم بیرون، سینه به سینه شدیم با سید احمد، نشستیم یک چایی خوردیم، بعد گفت: آقا گل آقا! شنیدم امام را خنداندی، شادمانش کردی، خدا دلت را شادمان کند؛ می‌دانی امام مدت‌هاست نمی‌خندند. گفتم: من فدای امام بشوم، من حاضرم قلب‌ام را پاره پاره کنم، بریزم پاش، یک لبخند ایشان بزند. داشتیم می‌آمدیم، یک کسی دوید یک چیزی زیر گوش آقای دعایی گفت، گفتم: چه اتفاقی افتاد؟ گفت: حضرت امام تعداد خانواده شما را پرسیدند. گفتم این دیگر خیلی صله بزرگی است.
به خانه آمدم و به همسرم گفتم برای دست‌بوسی امام شما هم می‌روید. آقای دعایی آمد خانم و دختر مرا برداشت برد. این اولین برخورد نزدیک خانمم با امام بود. دخترم و خانمم می‌گفتند ما همین جور که امام را دیدیم فقط گریه می‌کردیم هیچ کاری دیگری نمی‌توانستیم بکنیم. من از خانمم پرسیدم امام را چه جوری دیدی؟ دیدم سکوت کرد. گفتم: اینجا من هستم و تو هستی و خدا، خیلی هم برای من سخت است، امام انگار امیدی به حیات‌شان نیست. گفت: اتفاقا من همین را می‌خواستم بگویم. گفتم در نماز شبت برای امام دعا کن. من طنزنویسم. به مردم لبخند هدیه می‌کنم اما هر وقت به یاد امام و رفتنش می‌افتم دلم می‌گیرد، آن وقت آرزو می‌کنم کاش تراژدی نویس بودم...

آزادی شطرنج و ماهی اوزون برون

یادم است یک زمانی امام شطرنج را آزاد کرده بودند، روزنامه‌ها نوشتند که حضرت امام فتوای‌شان راجع به شطرنج و موسیقی... آمد. من دو کلمه حرف حساب را با فاکس می‌فرستادم اطلاعات. آن زمان یک چیزی نوشتم که فقط هم به بیت رفت و فقط هم پیش سید احمد رفت زیر دست امام آمد و آن این بود که حضرت امام که قبلا ماهی اوزون‌برون را آزاد کرده بودند و بعداً شطرنج را آزاد کرده بودند و راجع به موسیقی هم این را گفتند و خدا ایشان را زنده نگه داشته باشد همان اصطلاحی که خود مردم گفتند که خدا ایشان را طول عمر همراه با عزت عنایت بفرماید که به تدریج کم‌کم بقیه چیزها را هم آزاد بکنند تا ما در آخر عمری یک کیفی کرده باشیم، «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه‌دار». آقا سید احمد به آقای دعایی گفته بودند که آقا این فاکس ما خراب شده، ایشان فرستاده بودند که آن دستگاه فاکس را درست کنند گفته بود فاکس درست شد، حالا شما یک متنی فاکس کنید که دعایی این دو کلمه حرف حساب را فاکس کرده بود. سید احمد هم بلافاصله خدمت حضرت امام برده بود که امام خندیده بودند. منتها همان یک نسخه بود و ما جز به محارم، دیگر به کسی نگفتیم.

منبع:

مستند غیررسمی ۴ که به روایت دیدار ۱۳۹۸/۰۴/۲۷ طنزپردازان پرداخته است

دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای

کتاب «خاطرات کیومرث صابری»

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha