برای مشاهدهی ویدئوی کامل مصاحبه میتوانید به آدرس زیر مراجعه کنید:
مصاحبه با رتبه ۱ ارشد بالینی ۱۴۰۱
هرسال، بعد از اعلام نتایج کنکور، همهی نگاهها به سمت رتبههای تکرقمی است. آنهایی که در سال جاری کنکور دادهاند، کنجکاوند که بدانند چه کسانی با چه درصدها و ترازی، توانستهاند جایگاه یک تا ۱۰ کنکور را بهنام خودشان بزنند. آنهایی هم که داوطلب کنکور سال آیندهاند، دوست دارند بنشینند پای حرف رتبهبرترها تا از رمزوراز موفقیتشان سردربیاورند. در مصاحبهای که پیشروی شماست، رتبهی یک کنکور ارشد روانشناسی بالینی، از چندوچون درس خواندن در سال کنکور میگوید. این شما و این هم «زهرا قاسمی»، رتبه ۱ ارشد بالینی در سال ۱۴۰۱. زهرا، اهل شیراز است و کارشناسی روانشناسی را در دانشگاه زنجان خواندهاست. او از چالشهای سال کنکورش میگوید تا چراغ راهی بشود برای داوطلبان کنکور ۱۴۰۲.
از چه زمانی شروع به درس خواندن برای کنکور کردی؟
از ترم ششم، تصمیم به درس خواندن برای کنکور گرفتم. اول شروع کردم به سرچ کردن دربارهی منابع کنکور ارشد روانشناسی. مصاحبههای رتبهبرترها را میخواندم تا ببینم آنها چه منابعی را خواندهاند. درنهایت لیست همهی منابع را نوشتم و بعدش سوال مهمم این بود که چطور باید تمامشان را بخوانم! الان میفهمم برنامهریزیام وسواسی بوده و واقعا نیاز نیست که همهی منابع کنکور را بخوانید. خلاصه از همان ترم ششم، جستهوگریخته شروع به درس خواندن کردم. چون استمرار نداشتم، بین بازههای مطالعهام فاصلهی زیادی میافتاد و باعث میشد مباحثی که در ابتدا خواندهبودم، مرور و تکرار نشود. از ترم هفتم اما با جدیت و بهطور مستمر شروع کردم. زمان کمی باقی ماندهبود. برای همین منابعی را که خواندهبودم، کنار گذاشتم و به خودم قول دادم که تا کنکور، هر هفته یکی از منابع روانآموز را بخوانم؛ درکنارش هم منابعی را که نصفهونیمه گذاشته یا خوب و دقیق نخواندهبودم، مرور کنم. یعنی از بهمنماه دیگر سراغ منبع جدیدی نرفتم و فقط با روانآموز پیش رفتم.
روزهای اول، وقتی دنبال منابع میگشتی، اطلاعات زیاد و پراکنده، سردرگمت نمیکرد؟
برای پیدا کردن منابع کنکور ارشد روانشناسی بالینی به سایتهای زیادی سر زدم و باید بگویم بعضیهایشان نهتنها کمکی نمیکنند که ضربه هم میزنند چون مثلا منابع کنکور بهداشت را برای کنکور علوم معرفی میکنند. خود من کلی برای فیزیولوژی کالات وقت گذاشتم، درحالیکه چندان برای کنکور علوم ضروری نبود. حالا به بچهها پیشنهاد میکنم که اگر میخواهند کتابهای روانآموز را تهیه کنند یا بروند سراغ منابعی که پشت جلد کتابهای روانآموز نوشته شده و یکی، دوتا از آنها را انتخاب کنند. این منابع برای من خیلی بیشتر از سایر کتابهایی که خواندم، بهدرد خوردند. بهنظر من بچهها بهتر است برای یک درس، چندتا کتاب نخوانند؛ یک منبع بخوانند و یک کتاب کمکآموزشی.
حالا برسیم به مرحلهی برنامهریزی. منابعت که مشخص شد، چطوری برنامهی درسیات را چیدی؟
من توی برنامهی روزانهام، ساعات منعطفی داشتم برای کارهایی که ممکن بود در طی روز به آنها نرسم. بعد اگر از برنامه عقب میماندم، در آن تایم منعطف، جبرانش میکردم. علاوهبر این آخر هفتهها هم زمانی برای جبران میگذاشتم تا به کارهای عقبافتاده درطول هفته رسیدگی کنم. نکتهی مهم در برنامهریزی این است که به خودمان یادآوری کنیم نمیدانیم در ادامه چه چیزهایی قرار است پیش بیاید. پس باید تمرکزمان را بگذاریم روی زمان حال تا برای اتفاقات غیرقابلپیشبینی هم آماده شویم. مثلا من حدود یک ماه در آذر اصلا درس نخواندم.
وقفه افتادن در درس خواندن، اتفاقی است که خیلی از کنکوریها تجربهاش کردهاند. تو با آن چطور مواجه شدی؟
بهخاطر کرونا از محیط دانشگاه دور شدهبودم و انگیزهام افت پیدا کردهبود؛ چون هم یکهو از دایرهی دوستانم جدا شدهبودم و هم دو ماه مانده به کنکور مادرم به کرونا مبتلا شد. شرایط سختی بود اما به تنها چیزی که فکر میکردم، این بود که چطور باید مشکل را حل کنم. پیشنهادم به بچهها این است که متناسب با شناختی که از خودشان دارند، شرایط را مدیریت کنند. مثلا اگر کسی هستید که خیلی از محیط اطراف تأثیر میگیرید، بهتر است اخبار را زیادی پیگیری نکنید یا از کسانی که با حرفهای منفیشان باعث خراب شدن روحیهتان میشود، فاصله بگیرید.
برگردیم سراغ منابع. کمی جزئیتر دربارهی منابعی که خواندی، توضیح بده. با درس بالینی شروع کنیم.
من، بهدلیل همان برنامهریزی وسواسی اولیه، برای درس بالینی، فقط «پروچاسکا» را خواندم و تا بهمنماه هنوز «فیرس» را نخواندهبودم. بعد البته نزدیک عید شروع کردم به خواندن بالینی روانآموز. در آزمونهای روانآموز، درصد بالینیام پایین بود که خب مجموعهی شما به من لطف داشت و وقتی در کنکورهای آزمایشی رتبهی تکرقمی شدم، یک کلاس بالینی به من هدیه داد. این کلاس را دو هفته مانده به کنکور، روی دور تند، نگاه کردم و توانستم درصد درس بالینیام در کنکور را برسانم به ۸۰. به بچهها پیشنهاد کنم که اگر زمان و سرعت مطالعهی کافی دارند، فیرس را بخوانند. این کتاب، جزو منابع پرسوال در کنکور است، حداقل در سالی که من کنکور دادم، اینطور بود. بهعلاوه توصیه میکنم بالینی روانآموز را هم حتما بخوانند. اصولا بهتر است درس بالینی را بگذارند جزو اولین درسهایی که میخوانند تا فرصت کافی برای مرورش داشتهباشند.
برویم سراغ فیزیولوژی و انگیزش و هیجان. برای این درسها چه منبعی را پیشنهاد میکنی؟
همانطوری که گفتم اشتباه من در درس فیزیولوژی، خواندن کالات بود که کتاب خوبی است اما برای کنکور، چندان مناسب نیست چون خیلی ازش سوال نمیآید. منبع دیگری که برای فیزیولوژی خواندم، «خداپناهی» بود؛ کتابی با متن سنگین که خواندنش را توصیه نمیکنم. من فیزیولوژی را بیشتر با کتاب روانآموز پیش رفتم، با نارنگی چندینبار مرورش کردم و درکنار هر مبحثی که میخواندم، نگاهی هم به کتاب خداپناهی میانداختم تا ببینم مطلب اضافهتری دارد یا نه. برای درس انگیزش هم کتاب خداپناهی را به همین شیوه خواندم؛ یعنی اول انگیزش روانآموز، بعد مرور نکات خداپناهی.
از تجربهات در درس آمار هم بگو.
من برای آمار و روشتحقیق، کتاب دکتر «دلاور» را خواندم. بعدش هم جزوهی دکتر «فراهانی» را مطالعه کردم که بیشتر شامل نکات کنکوری بود. راستش در این درس، بعضی از بخشها را که سوالات کمی از آنها طرح میشد، حذف کردم چون در آن بخشها به اندازهی کافی قوی نبودم و گفتم اگر سوالی ازشان بیاید، جواب نمیدهم. البته در درس آمار اشتباهی که کردم این بود که در کنکور، بعضی از جوابها را تغییر دادم و همگی بلااستثنا غلط شدند.
برای درس رشد، چه منبعی خواندی و چطور پیش رفتی؟
برای رشد، کتابهای «لورا برک» و «کرین» را خواندم. لورا برک، یکی از منابع اصلی است ولی خب حجم زیادی دارد. پیشنهاد میکنم اگر بچهها وقت کافی دارند، تمرکزشان را روی کرین بگذارند چون هم منبع مهمتری است، هم حجم کمتر و تستهای زیادی دارد. رشد روانآموز هم جزو منابعم بود. موقع مطالعهی این درس، اسم یک نظریهپرداز، مثلا «پیاژه» را مینوشتم. بعد هر چیزی را که راجع به پیاژه میخواندم، بهصورت خلاصه زیرش یادداشت میکردم. این مدل طبقهبندی کردن در کتاب روانآموز هم بود.
حالا البته برای درس رشد، تمرکز بیشتر روی پاپالیاست. احتمالا مدل خواندنت در طبقهبندی مطالب، خیلی به تو در خوب خواندن این درس کمک کردهاست.
بله، طبقهبندی مباحث رشد، باعث میشود که بهتر در ذهن جا بگیرند. با اینحال یکسری از مطالب هم جزئیات خیلی زیادی دارند، مثل بازههای سنی ازجمله پیری که پر است از اسم نظریهپردازها. من اصلا بخش پیری را نخواندم. یک سوال هم از این بخش توی کنکور آمد که نزدم با اینکه براساس کتاب روانآموز جواب درست را میدانستم اما چون مطمئن نبودم، ریسک نکردم. بهنظرم اشکالی ندارد که اگر بچهها میدانند مثلا فلان بازه سنی رشد، کمتستتر است و وقت کافی هم ندارند، آن بخش را حذف کنند.
و اما آسیب! با آسیبشناسی و کودکان استثنایی چه کردی؟
از همان ترم ششم که شروع کردم به درس خواندن، آسیب را با کتاب «گنجی» پیش بردم اما بهدلیل فاصلهای که افتاد، مباحث کلا فراموشم شد. برای همین درس آسیب، شد جزو آخرین منابعی که در دور مطالعهی جدیترم رفتم سراغشان. همین اشتباه باعث شد که آسیب با ۳۶ درصد، پایینترین درصد کنکورم بشود. ازطرفی برای درس کودکان استثنایی هم اصلا منبع درستی نخواندم. نزدیک کنکور، «میلانیفر» را که نصفه خواندهبودم، رها کردم و رفتم سمت «هالاهان» که انتخاب اشتباهی بود. اگر برگردم به زمان کنکور، کودکان گنجی را میخوانم. حالا براساس تجربهام میگویم برای کودکان، گنجی و «میلانیفر»، منابع خوبی هستند و کتاب روانآموز هم خوب نوشته شدهاست. این درس را هم مثل بالینی باید مدام تکرار کرد چون نکات خیلی ریزی دارد. کسانی که وقت کافی دارند، میتوانند برای درس آسیب، هالجین را بخوانند.
پیشنهادم این است که چون آسیب و کودکان، درس مهمی است و ضریب ۲ دارد، بهتر است یک کتاب برایش بخوانند و بقیهی زمانشان را بگذارند روی منبع کمکآموزشی و مرور زیاد. همچنین برای این دو درس، پنجاه-پنجاه وقت بگذارند.
درنهایت برویم سراغ زبان. تو زبان را چقدر و چطور خواندی؟
«لیندا لیل» را خواندم ولی توصیهاش نمیکنم چون صرفا متن زبان خواندن، کافی نیست. در کنکور، یکسری سوالات هست که جواب دادن به آنها، به «شیوهی» خواندن، بستگی دارد مثل سوالاتی که دربارهی ایدهی اصلی متن هستند. بچهها اگر میخواهند کتابی برای متن خواندن انتخاب کنند، بهتر است که درکنارش مطالب کنکورهای قبلی را هم بخوانند که ترسشان بریزد. اوایل خیلی طول میکشد که معنی جملات را بفهمند اما بهمرور راه میافتند.
به بچههایی که زبانشان قوی نیست، پیشنهاد میکنم که اول برای خواندن لغات وقت بگذارند، مثلا از فلشکارت استفاده کنند. البته یادشان باشد که قرار نیست توی کنکور، معنی همهی کلمهها را بدانند. برای درس زبان و کلا همهی درسها، توصیهام این است که بچهها سعی کنند واقعبینانه یک پله خودشان را از سطحی که دارند، بالاتر بکشند.
از درسها بگذریم و برسیم به دورهی جمعبندی و عید. چه توصیههایی برای این بازه داری؟
ساعت مطالعهی من در دوران عید، از میزان همیشگی، کمتر شد. فکر میکنم این اتفاق برای اکثر بچهها میافتد. هم بهخاطر جو عید و به هم بهدلیل استرس ناشی از نزدیک شدن به کنکور. بعضی از بچهها وقتی دچار استرس میشوند، کلا درس خواندن را متوقف میکنند. من در دوستانم کسانی را سراغ دارم که خیلی خوب درس خواندهبودند اما بعد از عید میگفتند چون به خواندن فلان درس نرسیدهاند، دیگر فایده ندارد. من هم در این بازه، افت داشتم اما بعد از عید سعی کردم جبرانش کنم.
مدل جمعبندی کردنام هم این بود که فلشکارتهای نارنگی را دوباره شروع کردم، بعد میرفتم سراغ تستهای کنکور و خواندن متنهای زبان کنکور. توصیهی من این است که در این مدت دیگر مطلب تازهای اضافه نکنند چون استرس میگیرند که چطور باید تمامش کنند و وقتی را که میتوانند برای دور کردن درسهای نقطهقوتشان بگذارند، از دست میدهند.
تو در آزمون جامع هم شرکت کردی. شرایط و نتیجهی این آزمونها چقدر به کنکور نزدیک بود؟
سه مرحله آزمون جامع را ثبتنام کردم که به شرکت در آزمون اولی نرسیدم. البته خودم سوالاتش را زدم و درصدهایم را حساب کردم. در بالینی رتبهام دورقمی و در عمومی، سه شد. در آزمون دوم، رتبهی عمومیام همچنان تکرقمی بود و در بالینی به ۱۰ رسیدم. بعد از اینکه در هر دو گرایش، رتبهی تکرقمی شدم، کلاس بالینی روانآموز را هدیه گرفتم و درصدم را بردم بالا. راستش اصلا تصور نمیکردم همانطور که در آزمون جامع رتبهی تکرقمی آوردم، در کنکور هم تکرقمی بشوم. آزمون جامع، از جنبههای دیگری هم برایم مفید بود. مثلا به این نتیجه رسیدم که زبان را بگذارم آخر کار. چون وقتی همان اول با زبان شروع میکردم، استرس میگرفتم که مثلا دو ساعت مانده و هنوز اینهمه سوال را نزدهام.
میتوانی بگویی در مسیری که پشتسر گذاشتی، جدا از رتبهی خوب، چه چیزهایی بهدست آوردی؟
یاد گرفتم با افکارم، مسئلهمدارتر برخورد کنم. دوتا سوال از خودم میپرسیدم؛ برای وضعیتی که در آن هستم، چه کار میتوانم بکنم؟ چطور میتوانم بهترش کنم؟ همین موضوع باعث شد که بپذیرم اشکالاتی وجود دارد اما با وجود آنها امید به موفقیت دارم. درواقع کمالگراییام را تا حد زیادی کنار گذاشتم. چون متوجه شدم برای موفق شدن نیازی نیست که آدم کامل و بینقصی باشم.
من پذیرفتهام که داستان زندگی متفاوت و شخصیت منحصربهفردی دارم و معتقدم تواناییهای ما خیلی بیشتر از چیزی است که به آن احتیاج داریم. ظرفیت مغز ما فراتر از آن است که فکر میکنیم. بنابراین هیچکس نمیتواند بگوید میزان توانایی من اجازه نمیدهد موفق شوم چون بهنظرم پتانسیلی که به ما داده شدهاست، برای موفقیت کافی و حتی بیشتر از آن است.
*** محتوای این مطلب تبلیغاتی است و ایرنا مسئولیتی درباره آن ندارد.
نظر شما