می داند از کدام در وارد نمایشگاه شود، می داند کدام سالن و به کدام راهرو برود، می داند کتابی که منتظرش است روز چندم با حضور نویسنده اش رونمایی و امضا می شود، می داند انتشاراتی که کتابهایش را همیشه از آنجا می خرد، کجای نمایشگاه غرفه دارد، شبکه های اجتماعی اختصاصی ناشر همه آنچه را که در نمایشگاه کتاب قرار است رخ دهد، از چند روز زودتر به مخاطبانش اطلاع رسانی کرده است، دیگر دوره نقشه نمایشگاهی و دادزنی های بازار کتاب تمام شده است.
وعده می کنند، مسیر مشخص می کنند، تور می گذارند، اصلا با هم سر راهروی منتهی به غرفه قرار می گذراند، سی و چهار دوره از نمایشگاه کتاب می گذرد، مخاطب حرفه ای شده، راه بلد هم نمی خواهد، سر غرفه که می رسند، هر دو طرف به خوبی همدیگر را می شناسند، هم ناشر هم مخاطب. بدون هیچ مقدمه ماجرای خرید کتاب شروع می شود.
همه این داستان جدای از بخش فروشگاه مجازی است که موازی با نمایشگاه کتاب برگزار می شود، بازدید و خرید حضوری حس دیگری دارد، کتاب را ورق می زنی، مقدمه ای می خوانی، درباره اش سوال می کنی، نویسنده هم اگر باشد امضای تقدیمی می گیری و می شود یادگار سال ۱۴۰۲ نمایشگاه تهران.
شبکه اجتماعی فعال دارند؛ خلاصه داستان را می نویسند
خیلی راه نیست از ایستگاه مترو تا شبستان. در میان راهروهای شلوغ نمایشگاه، تراکم و ازدحام جمعیت جلوی یکی از غرفه ها کمی عجیب بود، تقریبا هر کسی چهار پنج جلد کتاب میخرید شاید هم بیشتر. کسی هم تمایلی به رفتن ندارد، از همدیگر درباره کتابی که خریده می پرسند و او سوال می کند «مگر در پست هفته پیش نخواندی». باز هم توی صف می ایستند و آن یکی را هم می خرند.
کارشناسان انتشارات بی امان سفارش را بسته بندی می کنند و کارت های بانکی است که تراکنش می دهند. هر لحظه هم شلوغ تر می شود. بازدیدکنندهای میگفت «همسرم بیشتر کتابهایشان را میخرد، رمان و روانشناسی میخواند». از هفته پیش برنامه ریزی کردیم امروز بیاییم. اما به نظرم یک روز دیگر هم باید بیاییم.
دختر نوجوانی که ظاهرا دو سری کتاب (هر بسته ۵ جلد) خریده بود، گفت «من تا حالا ۱۲ عنوان کتابهایشان را خواندم الان هم ۵ جلد خریدم، دوستش گفت «من هم ۵ جلد از کتابهای دوستم را خواندم او میخرد، ما میخوانیم، رمان های خوب از نویسنده های خوب دارند»
او با یک دست کتابهایش را نگه داشته بود و با دست دیگر در صفحه مجازی خود خریدهایش را استوری می کرد، توضیح داد که انتشارات میلکان در شبکههای اجتماعی خودشان بخشهایی از کتاب را منتشر و اشتیاق ایجاد میکنند، برای دنبال کردن داستان؛ ما هم میخریم»
حرفهای جذب میکنند
غرفه شان دو بر است، دور تا دور پر از بازدیدکننده، فقط کافی است عنوان کتاب را روی میز نشان دهید، خلاصه و سیر داستان آن را در کمترین زمان ممکن توضیح میدهد، جالب بود هر کتابی را که دست میگذاشتی به سرعت دربارهاش حرف میزد. همه کتابهایشان را خودشان خواندهاند، بهتر بگویم آنها را کامل خورده اند.
با لبخند و آرام داستان را تعریف میکنند، اما انتهای داستان را اصلا نمیگویند، تشنه تشنه رهایت میکنند تا خودتان انتخاب کنید. دو راهی هم نیست فقط یک راه برایتان باقی است، کتاب را میخرید بدون پشیمانی.
نقد نوشته ها همان کنار غرفه میان کتاب خوان ها برپاست، هر کسی نظر می دهد، از سوژه و داستان تا طراحی و ویراستاری حتی تا زندگینامه نویسنده، کمتر کسی است از غرفه شان دست خالی بیرون بیاید.
انتشارات نیماژ دکور فریبنده و گران قیمت و جذابی ندارد، آنها سلایق مخاطبشان را دقیق میدانند، می گویند «مشتریهای ما ثابت و همیشگیاند»، کارشناسشان به مخاطبش می گوید: جدیدترین رمان مورد علاقهتون را کنار گذاشتم، میدانستم میآیید.
کتاب هایی که قبل از ۱۲ سالگی باید خواند
بخش کودک و نوجوان گل نمایشگاه است، همان جایی که دقیقا آینده را خواندنی کرده است، کتاب ها و محصولات آموزشی و تربیتی برای گروه خردسال، کودک و نوجوان، اتفاقا برای پدر و مادرها هم کتاب بود. این قدر رنگ و صدا بود که نمی توانستی روی کتاب ها تمرکز کنی.
از یک طرف صدای کودکی می آید که اصرار می کرد فلان کتاب را می خواهد، از آن طرف کالسکه های نوزادانی که از این همه سر و صدا خواب نبودند، بلکه دنیای عجیب غریب پیرامون را ارزیابی می کردند. شاید اولین تجربه نمایشگاه کتابشان باشد.
غرفه هایی که بادکنک هدیه می دادند، غرفه هایی که کتاب های سه بعدی داشتند، اسمهایشان هم جذاب بود، از زنبور بود تا توت فرنگی. هر کدام هم سبک نوع خاص خودشان را داشتند، آنها هم در جذب مخاطب خلاقیت داشتند. اما تصمیم کودک نبود بیشتر پدر و مادر بودند که حق انتخاب داشتند، که از چه انتشاراتی چه کتابی بخرند، چون قرار بود آنها کتاب را برای بچه ها بخوانند.
نشر افق شلوغ بود. عجیب نبود، خانواده ها خوب می شناختند، چه کتابی دارند و تازه های نشرشان چیست، با حوصله بخش هایی را می خواندند، قفسه ها پر از اسم های کودک پسند، «الف تا ی» هر چیزی ، نیما نابغه، ماجراهای با مزه در موزه، مجموعه «نگاه کن» ، نخودی، خاله سوسکه با کی ازدواج کرد؟ روباه غذای لک لک را چه جوری خورد؟ دلت می خواست همه را برای فرزندت بخری و بخوانی.
پدر و مادرهای جوان که یا دست کودکشان در دستشان بود یا نوزاد به بغل. اما زوجی که یک کالسکه دو نفره داشتند، به جز آن هم دو فرزند کمی بزرگتر همراهشان بود جذابتر بود. چند جلد کتاب دستشان بود اما هنوز هم دنبال کتاب می گشتند.
پدر خانواده گفت: سه دختر دارم، پسرمان هم که از همه کوچکتر است، تقریبا دو سال دارد، اولین تجربه نمایشگاهی اوست. دخترم دیگر خودش می تواند کتاب بخواند، اما برای بقیه کتاب می خوانیم، بیشتر مصور می خریم تا جذب شوند.
او می گوید: برای دخترها بیشتر کتاب هایی با مضمون فنی، علمی و آشنایی با ابزارآلات درباره خودرو می خرم تا بزرگ شدند بتوانند کارهای فنی را خودشان انجام دهند. برای پسرمان برعکس، کار فنی را که بالاخره یاد می گیرد، برایش از ادبیات و شعر کودک، آثار موزیکال می خرم و می خوانم
مادر خانواده می گوید: قیمت کتاب ها خیلی گران شده است، اما به هر شکل برنامه ریزی می کنیم که هفتگی کتاب جدید بخریم. گران تر از این هم بشود تلاش می کنیم سهم اقتصادی کتاب در سبد فرهنگی خانواده ما کمرنگ نشود. حاضریم در خرید لباس و خوراک صرفه جویی کنیم اما بچه ها از کتاب و کتاب خواندن جدا نشوند.
نمایشگاه کتاب، هر چه باشد و هر چه هست؛ رویدادی است که گشت و گذار در هر بخش آن، تجربه ای جدید برای یک بازدید کننده است. ۱۰ ساعت در یک روز اگر اینجا چرخ بزنی، ماجراجوییِ فرهنگی لابه لای غرفه ها باز هم تمام نمی شود، این روزها دور، دور «یار مهربان» است، گران شده است، اما ارزشش را دارد، اگر خوبش را انتخاب کنی، و البته وقت بگذاری و بخوانی؛ داستانش چه از گذشته باشد چه برای امروز، اما ثمره اش برای آینده است، آینده ای که باید خوب خواند تا خوب ساخته شود.
به گزارش ایرنا ، سیوچهارمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران از ۲۰ تا ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ در مصلای امام خمینی(ره) با شعار «آینده خواندنی است» برگزار می شود، در این دوره ۲۰۰ کتابفروش، ۱۰۰ ناشر خارجی و دو هزار و ۷۰۰ ناشر داخلی در دو بخش مجازی و حضوری شرکت کردهاند. کتابفروشان فقط در بخش مجازی نمایشگاه فعال هستند. در این دوره علاوه بر دانشجویان بن های کتاب به طلاب، اعضای هیات علمی، استادان، کارگران و معلمان هم تعلق میگیرد.
نظر شما