به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایرنا، مهدی فخیم زاده در کتاب خاطرات خود مینویسد: اواخر دوره ریاست جمهوری خاتمی بود و آقای لاریجانی، هاشمی رفسنجانی، محسن رضایی و محمود احمدی نژاد خودشان را برای ریاست جمهوری کاندیدا کرده بودند. یک روز آقا مجید رضابالا مسوول بخش فرهنگی سیمافیلم تماس گرفت و قرار شد همان شب بعد از فیلمبرداری همدیگر را ببینیم.
پرهیز از سیاست
ساعت ۹ شب در دفترم را که باز کردم دیدم او همراه آقای محسن مهاجرانی معاون سیما وارد شدند. مهاجرانی گفت: بنده حامل پیامی از طرف آقای علی لاریجانی هستم. ایشان مایلند یکی از فیلمهای تبلیغاتی ریاست جمهوریشان توسط شما ساخته شود.
جا خوردم. اصلا توقع چنین پیشنهادی را نداشتم. بعد از ماجرای حمایت از علیاکبر ناطق نوری و مشکلاتی که برایم پیش آمده بود به خودم قول داده بودم به هیچ وجه وارد سیاست نشوم. گفتم پس اجازه بدهید فکر کنم.
گفت: متاسفانه وقت ندارید. قبلا ستاد تبلیغاتی این مسوولیت را به عهده گرفته و کارهایی هم کرده بود که نتیجهاش مورد پسند آقای لاریجانی نبود، برای همین حالا خودشان وارد شدهاند.
لاریجانی پشت من درآمده بود
نمیتوانستم تصمیم بگیرم. به لاریجانی شدیدا احساس دین میکردم. از همان وقتی که به وزارت ارشاد آمده بود به من محبت کرده بود. برخلاف راه و رسم متداول آن زمان، فیلمهای تاواریش و همسر را مورد توجه قرار داده بود. بعد هم سر سریال ولایت عشق علیرغم تمام مخالفتها ایستادگی کرد. توجه رییس صدا و سیما به کارگردانی مثل من که سابقه فیلمسازی در قبل از انقلاب را داشت، کم هزینه نبود.
از اینها گذشته من بین نامزدهای ریاست جمهوری به لاریجانی بیشتر از همه اعتقاد داشتم و خیال داشتم به او رای بدهم. خطاب به مهاجرانی گفتم: چند تا فیلم قرار است ساخته شود؟
گفت: دو تا. پیامی مشابه را برای آقای داود میرباقری هم بردهایم.
گفتم: قبول کرد؟
گفت: بله. دارد فیلمنامهاش را مینویسد.
گفتم: باشد. به آقای لاریجانی سلام برسانید و بفرمایید چشم از فردا شروع میکنم. فقط اگر به عکس و فیلم و اطلاعات و سوابق آقای لاریجانی احتیاج داشتم با چه کسی هماهنگ کنم؟
رضا بالا گفت: با من.
در تعقیب لاریجانی
در خانه نشستم و سه چهار روز روی فیلمنامهاش کار کردم. بعد یک دوربین برداشتیم و افتادیم دنبال آقای لاریجانی. هر جا میرفت برای سخنرانی با دوربین و فیلمبردار تعقیبش میکردیم.
بعد یک مصاحبه دو نفره گرفتم. خودم نشستم جلوی دکتر یک سری سوالاتی که فکر میکردم احتمالا در ذهن مردم است و میخواهند درباره کاندیدای ریاست جمهوری بدانند مطرح کردم و دکتر پاسخ داد. مقداری فیلم و عکس هم رضا بالا تهیه کرد و بالاخره با حمیدقربانی نشستیم به مونتاژ.
ایرادهای روحانی ناشناس
وقتی آماده شد یک شب من و حمید نوار را برداشتیم بردیم دفتر آقای مهاجرانی که تحویل بدهیم. غیر از مهاجرانی و رضا بالا و جعفری جلوه، چند نفر دیگر هم بودند. فیلم را گذاشتیم روی ویدئوپروژکشن و همه دیدند و خوششان آمد. اما یک روحانی میانسال که آنجا بود هفت هشت ایراد گرفت و به ویژه به مصاحبه من با دکتر گیر داد و گفت فلان جایش را باید دربیاوری، فلان جمله باید عوض شود، فلان سوال را نباید بکنی و فلان جواب دکتر هم خوب نیست و باید حذف شود.
مانده بودم او چه میگوید؟ گفتم: حاج اقا مثل اینکه شما در جریان نیستید! این یک مصاحبه معمولی و فیالبداهه نبوده است. من تک تک این حرفها و سوالها را قبلا با دکتر چک کرده بودم.
گفت: میدانم ولی در حال حاضر اصلا صلاح نیست یک چنین حرفهایی مطرح شود.
گفتم: یعنی شما میخواهید حرفهای آقای لاریجانی را هم سانسور کنید؟
گفت: سانسور نیست ولی به مصلحت نمیبینم.
گفتم: یعنی شما مصلحت دکتر را بهتر از ایشان تشخیص میدهید؟
خلاصه بحثمان یک مقدار تند شد و بالا گرفت. من گفتم: ببینید من این فیلم را برای دکتر ساختم، هر تغییری که بخواهد اتفاق بیفتد باید با نظر ایشان باشد. اجازه بدهید خود دکتر ببیند، هر تصمیمی گرفتند من آن را انجام میدهم.
گفت: دکتر تهران نیست و برای تبلیغات انتخاباتی به شهرستان رفته اند.
گفتم: باشد، صبر میکنیم تا بیاید.
اما آقای مهاجرانی گفت: وقت نداریم، پس فردا نوبت فیلم دکتر است، باید از تلویزیون پخش شود.
گفتم: پس کاری نمیشود کرد، باید همین را پخش کنید یا اصلا پخش نکنید.
کوتاه آمدم
یک خرده دیگر جر و بحث کردیم و بالاخره یکی از حاضرین پیشنهاد کرد که الان به دکتر زنگ بزنیم و نظرش را بپرسیم.
اما تلفن دکتر خاموش بود. مانده بودم چکار کنم که حمید دم گوش من گفت: قبول کن! بگذار تمامش کنیم. حتما این حاج آقا مورد اعتماد آقای دکتر است که برای بازبینی آمده است.
گفتم: حمید! ساختمان فیلم به هم میریزد.
گفت: نترس، من طوری کوتاه میکنم که به هم نریزد.
قبول کردم و فیلم را برداشتیم که ببریم و اصلاح کنیم.
فیلم پس فردا از تلویزیون پخش شد. رضا بالا زنگ زد و گفت: دکتر فیلم را دیده و خوشش آمده است.
قرار بود هفته بعد فیلم دوم دکتر که داود میرباقری ساخته بود هم پخش شود. نشستم پای تلویزیون ببینم داود چه ساخته است ولی یک دفعه دیدم دوباره فیلم من را پخش کردند.
روحانی ناشناس، وزیر کابینه احمدی نژاد
چند روز بعد باز هم فیلم من پخش شد. پیگیر ماجرا شدم گفتند یک حاج آقایی جلوی پخش فیلم میرباقری را گرفته است و گفته مناسب نیست. مشخصاتی که از این حاج آقا دادند شبیه همان حاج آقایی بود که من با او جر و بحث کرده بودم.
انتخابات تمام شد و احمدی نژاد رییس جمهور شد. یک روز داشتم اخبار ساعت دو بعد از ظهر را از تلویزیون نگاه میکردم یک دفعه دیدم همان حاج آقایی که آن شب با او جر و بحث کرده بودم به اسم حجت الاسلام مصطفی پورمحمدی وزیر کشور احمدی نژاد شده است. برق از کلهام پرید.
تازه فهمیدم با چه آدم مهمی درافتاده بودم. در دلم گفتم: میبینی سیاست چیست؟ کسی باید در سیاست دخالت کند که حرفهاش سیاست باشد وگرنه آدم گاگولی مثل تو پایش را در سیاست بگذارد یک دفعه دست به کاری میزند و با کسانی در میافتد که اصلا در قد و اندازه آنها نیست.
منبع: کتاب سینما و من، مهدی فخیم زاده، انتشارات مولف
نظر شما