آنان بستر نرم و آرامش را در نهانخانه دل انتخاب کرده اند و سنگینی نگاه کسانی را بر تن تحمل می کنند که خود نیاز به ترحم دارند و چه سخت می بینند و از کنارشان می گذرند.
سهم آنان از این زندگی نگاهی همراه با التماس از خداوند است که بدون هیچ تاملی به آسمان دوخته می شود و ثانیه ها را با دلتنگی و روزها را همچون درخت سرو، ایستاده گذر می کنند و ساعت ها را به دنبال گشودن دری به سوی سلامتی میگردند، ولی انگار همه ما از تبار کسانی هستند که از عالم آنها بی خبریم.
آهای آدمها !
در آن سوی زندگی نور جاریست و قلبی آکنده از عشق در پستوی خانه نهان است.
به کنج دلشان پا می گذاریم اندکی از دغدغه هایشان سر باز می شود و در این روزگار تاریک جویای احوالشان می شویم.
«صغری» خانم حدود هفت سال است که بدلیل عارضه آسم در زندگی نباتی به سر می برد و سالهاست که بر بستری گرم نشسته است و سقف خانه، آسمان آبیش شده و زندگی نباتی را تجربه میکند. کس چه داند که او چه می کشد و چه دورانی را سپری می کند.
چندی پیش شنیدم که یک هنرمند انگلیسی توهمات و تصاویر عجیب و غریبی را که در حالت کما دیده بود، به یک رمان گرافیکی تبدیل کرده است ولی موضوع به این سادگی نیست کما یا همان زندگی نباتی حقایقی مهمتر از این را در دل خود دارد تا قبل از عیادت از صغری خانم، کما تنها در ذهن ناآگاه من یک خواب و یا واژه تلقی می شد غافل از اینکه یک زندگی نباتی است و اسراری را در در خود نهان دارد.
او یوسف فرزند کوچکش را خوب می شناسد و اکنون که به اتاقش وارد می شویم با دیدن یوسف اشک بر گونه های سردش می لغزد.
همان جوانی که سالها عصای دست مادر بود و بیشترین دوران عمرش را از جمع خانواده در کنار صغری خانم گذراند و این برای من شوک آور است که کسی در زندگی نباتی سیر می کند ولی با دیدن شخصی احساساتش برانگیخته و اشک می ریزد.
همه جای اتاقش نور قرآن است و بوی خدا جاریست. یوسف معتقد است که مادرش با قرائت قرآن آرام می گیرد و پیراهنش را هم زیر بالشش قرار داده تا شاید دوری آن برایش سهل باشد.
خانواده که پیش از این اندک اطلاعاتی در مورد زندگی نباتی داشته اند اکنون زوایای این زندگی را به خوبی لمس می کنند و برای پرستاری بهتر از مادر، تمامی افراد هم درد در بجنورد را شناسایی کرده اند و از هر یک به دنبال سرنخی برای بیماری مادرشان در این کلاف سردرگم هستند.
ثانیه ها یکی پس از دیگری از پس هم می گذرد و صغری خانم هر از چند گاهی نیز ناخودآگاه بدلیل همان عارضه آسم سرفه هم می کند و هر سرفه، گویی امیدی از این زندگی تار را بر دل فرزندان زنده می کند و در همین چند ثانیه غم هفت ساله سختی های نگهداری از مادر از یاد می رود.
ترس از زخم بستر نیز ملالی دیگر است که جابجایی به موقع جسم از این درد پیشگیری می کند و فرزندان به نوبت باید از مادرشان مراقبت کنند تا مشکلی در این خصوص ایجاد نشود.
با اینکه جسمی از این مادر مانده است ولی مهر مادری همچنان نورش را بر سر فرزندان می تابد و با هر آغوشی دل فرزندان آرام می شود، گویی که نه بیماری بوده و نه هست.
اما یوسف از زمان غم و شادی مادر آگاه است و نمی داند که چگونه ولی این حس را به خوبی درک می کند، زمانی که نوههایش را میبیند و یا نوای قرآن فضا را دل انگیز می کند به خوبی شادی مادر را احساس می کند و این حس چه زیباست و چه خوب مهر مادری را جلوه می کند.
اما صغری خانم به نوه هایش نیز حساس است و هر وقت نوهای پا در اتاقش می گذارد آن دوران خوش برای او ترسیم می شود و لحظه ای شاد می شود.
زندگی غم انگیز صغری خانم همچنان ادامه دارد و من تلخ ترین چای عمرم را در این لحظات می نوشم به خلقت خداوندی می اندیشم که هیچ کاری را عبث نیافریده است و صلواتی برای شفای عاجل تمامی بیماران زمزمه می کنم.
«ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ»
نظر شما