به گزارش ایرنا، رمان «تکثیر» برشی از زندگی جماعتی است که نویسنده، آنان را قشریگرا مینامد، جماعتی سرگشته که درگیر ظاهر زندگی هستند و در یک بیهویتی و قطع ارتباط با معنای حقیقی زندگی به دامن توهمات پناه بردهاند و اگر یکی از آنها بخواهد از بند اوهام خود را برهاند، این رها شدن به یک فاجعه میانجامد.
نویسنده در این رمان کوشیده سرگشتگیهای جامعه امروز و آسیبهای پناه بردن به فضای مجازی را بازگو کند و از نوع جدید روابط میان انسانها پرده برمیدارد که تنها با فضای مجازی میتواند شکل بگیرد.
راوی در رمان «تکثیر» بارها درباره چرایی عملکرد خود دچار سرگردانی و پرسشهای بیپاسخ میشود؛ چه آنجا که از خودش میپرسد «چه شد این همه آدم حیوانباز شدند؟ از کی کفتربازی جایش را به ماهیبازی داده بود؟ به سگبازی به عروسهلندیبازی به گربهبازی به جوندهبازی؟" و چه در صحنههای آخر داستان که در مخمصه خودساختهای اسیر شده و بارها این سوال بیپاسخ را از خودش میپرسد که من اینجا چه میکنم؟ شخصیتی پر از توهم و سوالات بیپاسخ و تقلا در بیهویتی را ترسیم میکند، تقلایی که در نهایت با یک فاجعهآفرینی به سمت فرار از توفان میرود.
از دیگر ویژگیهای این رمان بهکارگیری گویش همدانی در آن است که نگارنده با ذکر پاورقی به توضیح اصطلاحات این گویش پرداخته است.
برشی از کتاب:
مهمترین قانون، حیوانبازی بود، انتخاب حیوان به اختیار اعضا بود اما روز خداحافظی از آن حیوان طبق نظر من باید اتفاق میافتاد، مرادشان شده بودم سعی میکردم اگر نمیتوانم معنویت در گروه ایجاد کنم اعضا را تحتتأثیر قوانین ریاضت و محرومیت قرار دهم، این لیوانهای مرگ هم زائیده همین قانون بود؛ گروس آکواریوم خواست پر از ماهی، اما وقتی خواستم از تعلق خاطر به ماهیها چشم بپوشد او هوشمندتر از من، قانون من را به مضحکه گرفت محبسهای کوچک برای ماهیها درست کرد و آنها را به عنوان اموال کافهکتاب در آنجا مستقر کرد، این کار خلاف و نقض آشکار قانون انجمن بود اما خلاف کجای این قانون؟ از آن خلافهایی بود که همه هم میدانند اما قانونی نمیتوان آن را به کرسی نشاند، هرچه تلاش کردم تبصرهای به این قانون ببندم تا گروس مجبور شود ماهیها را از کافهکتاب و از محبس انفرادی نجات دهد موفق نشدم و این لیوانهای مرگ شدند برندی برای کافهکتاب...
هرکس برای نخستینبار با لیوان مرگ روبهرو میشد اول با شگفتی آن را وارسی میکرد، بعد آرام لیوان را برمیگرداند چون باورش نمیشد ماهی از لیوان بیرون نیفتد، چندبار بازیبازی لیوان را برمیگرداند بعد که خیالش راحت میشد ماهی بیرون نمیافتد تازه شخصیتش را نشان میداد، بعد از این مرحله آدمها سه دسته میشدند؛ دسته اول تهاجمیها بودند، تکلیف لیوان مرگ با این گروه روشن بود، استخوانهای ماهی بیچاره از بازیهای تهاجمی آنها خمیر میشد، آنقدر ماهی را در تلاطم میانداختند که مثل گوشت نیمپز وا میرفت.
دسته دوم آدمهای حقیری بودند که از تمسخر دیگران محظوظ میشدند، حتی شده ماهی بیچاره را به تمسخر بگیرند، اینها لیوان را به جای سروته کردن میچرخاندند، میچرخاندند و میچرخاندند بعد به ماهی اسیر گرداب زل میزدند، بعد به بغلدستیشان میزدند و ... قهقههها بالا میگرفت، گروه آخر آنهایی بودند که برای هیچچیز قایل به قطعیت نبودند آنها در همه امور با احتیاط بودند حتی در بازی با ماهی زینتی ترس داشتند، ترس از اشتباه اما با وجود این ترس کار خودشان را میکردند.
آنها وسواسیهای تمام عیار بودند از آن آدمهایی که همه زندگیشان را ترس از اشتباه و احساس گناه دائم به جهنم تبدیل میکند و مثل نفس لوامه مثل خوره زندگی بقیه را به تیمارستان ختم میکنند، بازی میکردند و بعدش خود و اطرافیان را با افکار وسواسی با یادآوریهای وسواسی میبردند ته جهنم؛ اگر دردش آمده باشد چه؟ اگر حالا که کافه کتاب تعطیل است باز هم سرش گیج برود چه؟ من خواستم بگویم که لیوان ساده بگیریمها، خواستم با کافهدار دعوا کنم که چرا این لیوانها را آوردهها اما از تو ترسیدم! و همینطور ادامه میدادند تا حرفها به مرافعه بکشد نمونه این خُورهها را قبلا دیده بودم...
رمان «تکثیر» به قلم صفورا کاظمیان از جامعه رسانه همدان، توسط نشر آوای خاور در شمارگان ۵۰۰ نسخه منتشر شده و انتشارات ققنوس توزیع آن را برعهده دارد.
نظر شما