«این نسل را نمیشناسیم» شاید پرتکرار ترین و مهمترین گزارهای باشد که این روزها از زبان جامعهشناسان و تحلیلگران می شنویم. بسیاری از ناظران دلیل فاصله گرفتن کذایی دهه هشتادیها از نسل پیشین را در عدم جامعه پذیری صحیح ناشی از عدم انتقال درست ارزش ها و آموزش هنجارهای پذیرفته شده در جامعه به کودکان و نوجوانان از یکی دو دهه پیش دانسته و انگشت اتهام را در وهله اول به سوی نظام آموزش و پرورش نشانه گرفته اند.
این موضوعی است که ردی از آن را میتوان در پژوهشی با عنوان «مرگ فهم؛ چگونه نظام آموزشی کنکور، محور داده را جایگزین دانش کرده است» به قلم «سید نوید کلهرودی» یافت که در ماهنامه نگار راهبردی دیدهبان امنیت ملی شماره ۱۲۴ مرداد۱۴۰۱ منتشر شده، مشاهده کرد.
در این نوشتار نگارنده با اتکا به تجربیات شخصی خود به عنوان یک معلم، چالشهای عینیتیافته نظام آموزشی «کنکور محور» و راهکارهای عبور از این چالشها را بررسی کرده است.
نگارنده در این نوشته ۴ ادعا دارد اول آنکه باید میان داده و اطلاعات از یک سو و دانش و آموختن از سوی دیگر تفاوت قائل شد؛ نادیده گرفتن این موضوع بزرگترین ضعف نظام آموزش و پرورش کشور است. دوم آنکه تداوم این نظام آموزشی با توجه به سطح و وضعیت کنونی دانش آموزان و عقاید آنها در بلند مدت موجب خطرات امنیتی برای کشور میشود و شکاف نسلی کنونی عملاً ما را با نوجوانانی روبرو ساخته است که ذرهای به نظام آموزشی و ارزشهایش تعلق ندارد و عملاً سبک زندگی آنها در جهت عکس آن نظام در حرکت است.
سومین نکته به نظام کنکور برمیگردد که درعمل در بلند مدت موجب گشته تا ما با نسلی کمسواد و به طور عمده بیسواد روبرو باشیم و خطر اساسی آن جاست که این افراد در دو دهه گذشته به دانشگاه ها نیز راه یافتهاند و به تدریج در کسوت استاد و معلم نیز ظاهر میشوند. نکته چهارم پاسخ به این سوال است که چگونه میتوان در چنین فضایی کنشی مفید داشت و تا حدی این فضا را تغییر داد و چطور می توان این وضعیت را از اساس تغییر داد.
بچه ها مقصر نیستن، بلکه قربانی هستند و تا زمانی که نظام کنونی آموزش و پرورش بنایش را بر «تستزنی» به جای «فهم»گذاشته است، نمی توان شاهد تغییری کلان در این فضا بود
نویسنده در این نوشتار به دنبال پرداختن به بحرانهایی در مدرسه است که از دل نظام کنکور در میآیند و باعث افت سواد واقعی میشود. از دید نگارنده عدم اصلاح این وضعیت ما را با نسلی، سطحی، بی سواد، بی قید و فاقد هر نوع مهارت روبرو میسازد که توان اداره کشور را در آینده نخواهند داشت.
مدارس و دانشگاه ها و اساساً امری به نام تحصیل دیگر ارج و قرب و معنای خودش را در جامعه از دست داده و این موضوع حاصل نظام کنکور و نظام آموزش و پرورش ناکارآمدی است که بنای خودش را بر حفظ زیاد، تست زنی و ناتوانی در هر گونه آموزش عملی به دانش آموزان گذاشته است. نگارنده به بررسی دلایل آن پرداخته است.
نخست: تفاوت میان داده و دانش
خوراندن «داده» به جای «دانش» به بچهها یعنی مجموعهای از حفظیات که پس از مدتی نیز فراموش میشوند از چالشهای جدی آموزش و پرورش است که خود حاصل غلبه نظام کنکور است. به عنوان نمونه در درس ادبیات، دانشآموزان باید نام نویسندهها و آثارشان را حفظ کنند، در حالی که هیچ درک و فهمی از محتوای آثار ادبی دریافت نمی کند.
دوم: تفاوت میان تحت تعلیم بودن و یادگیری
ما معمولاً در مدرسه با بچههایی روبرو هستیم که تحت تعلیم بزرگترها هستند، اما در حقیقت چیزی یاد نمیگیرند. یادگیری تنها زمانی رخ میدهد که ما بچهها را قانع کنیم که چیزی که میخوانند، به زندگی امروزشان ارتباطی دارد و طبیعتاً کنکور هیچ وقت توان چنین اقناعی را نخواهد داشت. به عنوان نمونه دانش آموزان در درسهایی مانند تاریخ، هرگز قانع نمیشوند که چنین آموزههایی در زندگی امروزشان به دردی میخورد.
سوم: ناتوانی در تعامل با دانشآموز
برخی معلمها نمیدانند چگونه با دانشآموزان تعامل کنند و به بچهها فرصت یادگیری تعاملی بدهند، یکی دیگر از دلایل اساسی وضعیت کنونی است. این مساله از عدم سختگیری نظام آموزش و پرورش در انتخاب افراد برای معلمی ناشی میشود. در حقیقت شغل معلمی در ایران همواره همچون آب باریکهای برای دریافت حقوق تعریف شده است، در حالی که معلم موفق کسی است که شخصیتی چند وجهی با مطالعه فراوان در زمینههای مختلف داشته باشد و به قولی جهانی را برای یک کودک و نوجوان خام به تصویر بکشد.که بدون وجود این معلم امکانش هیچ وقت وجود نخواهد داشت.
چهارم: جای خالی مهارت اجتماعی و آداب در مدارس
متاسفانه در نظام آموزش و پرورش ما رادیکال گرفتن و حفظ جدول تناوبی مهم تر از این است که چطور باید در بانک حساب باز کرد، چطور باید یک نامه اداری نوشت و چرا باید در مترو جای خود را به یک بزرگتر داد و شیوه درست برخورد با یک نابینا یا یک توان یاب چیست. در مدارس ما هیچیک از این آموزشها ارائه نمیشود.
پنجم: مشکلات و معضلات
سیستم آموزش و پرورش در ایران به گونهای نیست که جهان بچهها را بزرگتر کند. معلمها نمیدانند چطور جدای از تدریس، به بچهها کمک کنند تا جهان خود را توسعه دهند. برخلاف سیستم آموزشی در غرب، بچههای ما تا انتهای تحصیلات رسمی، حتی یک کتاب از کتابهای کلاسیک و معاصر ادبیات خودشان را نمیخوانند. معلم باید این کاستیها را جبران کند، در حالی که خود هم آموزش ندیده است.
همچنین یکی دیگر از مشکلات بارز بحث غلطهای املایی نسل جدید است. موضوعی به غایت وحشتناک که هویت و زبان ملی کشورمان را تهدید میکند؛ اینها همه از دل آموزش و پرورشی بر می آید که که نتوانست بچه ها را کتابخوان بار بیاورد. این نظام حتی شعر را برای این به بچهها یاد نداد که آن را بفهمند و از آن لذت ببرند، بلکه باید شعر حافظ را حفظ کنند تا جای خالی را پر کنند، یا در کنکور وزن آن را در بیاورند.
توصیههای سیاستی
تداوم روند کنونی در آموزش و پرورش به یک مشکل امنیتی بزرگ بدل خواهد شد. این اتفاق در مواردی رخ داده و هرچه جلوتر میرویم نمودهای آن بیشتر خواهد شد. تجمع چند سال قبل نوجوان جلوی مجتمع کوروش یا تجمع اخیر چند نوجوان اسکیت سوار در شیراز نمونههایی مشهور از این شکاف نسلیاند. در حقیقت ما با نسلی روبرو هستیم که گاهی اوقات به هیچ عنوان به جمهوری اسلامی تعلقی ندارد. به نظر نگارنده نظام سیاسی از هر نوع برخورد با این نسل عاجز است، چرا که آنها نه سیاسی هستند نه داعیهای ایدئولوژیک دارند و نه اصلاً فهمی از این موضوعات دارند. آنها فقط میخواهند آن طور که دوست دارند زندگی کنند و پوشش مورد علاقه و روابط آزادانه خود را داشته باشند. نسل جدید عملاً در هیچ کدام از دسته بندی های مرسوم در سیستم امنیتی کشور نمی گنجد و هیچ اتهام مشخصی را نمیتوان به آنها وارد دانست.
ما با نسلی روبرو هستیم که گاهی اوقات به هیچ عنوان به جمهوری اسلامی تعلقی ندارد. به نظر نگارنده نظام سیاسی از هر نوع برخورد با این نسل عاجز است، چرا که آنها نه سیاسی هستند نه داعیهای ایدئولوژیک دارند و نه اصلاً فهمی از این موضوعات دارند
از سوی دیگر این نسل با غلطهای املایی بسیار، سواد فوق العاده کم، فقدان هر نوع دانش نظری و عملی و بیهیچ چگونه توان و مهارت به دانشگاه وارد میشود و این اتفاق مدتهاست که شروع شده است. در نتیجه ما با اساتیدی کلافه، ناامید و آشفته روبرو هستیم که از افت کیفیت دانشجویان خود گلایه مندند. این اتفاق به تدریج باعث شده تا زور دانشجویان تنبل و کتاب نخوان به اساتید بچربد. بنابراین ما با تکثیر جزوه ها با تعداد صفحات کم به جای خواندن کتابهای واقعی روبرو هستیم.
تداوم پرورش این نسل و سپردن امور مدیریتی و کشورداری به این افراد در حقیقت یک خطر امنیتی بزرگ است. با این حال، هنوز هم میتوان کاری کرد.
ما با بچه هایی روبرو هستیم که هیچگاه جدی گرفته نشده اند، هرگز منابع درست و شایستهای برای خواندن و یاد گرفتن در اختیار نداشتهاند، در شرایطی که اوضاع اقتصادی کشور رو به توسعه نیست هیچ چارهای جز توسل به امام زاده جعلی کنکور ندارند بلکه از دل آن شغلی و پولی پیدا کنند و باید به آنها و خانوادههای نگرانشان حق داد.
بچه ها مقصر نیستند بلکه قربانی هستند و تا زمانی که نظام کنونی آموزش و پرورش بنایش را بر تست به جای فهم گذاشته است، نمی توان شاهد تغییری کلان در این فضا بود.
توصیه ها برای تغییر شرایط
نخست، باید نظام جذب معلم در مراکز تربیت معلم بع طور کامل عوض شود. در نظام آموزش هم باید بر روی فهم و درک دانش به جای حفظیات تاکید شود.
دوم اینکه متون درسی مدارس باید به طور کامل مورد بازنگری قرار گیرد. دروسی مانند تعلیمات دینی با سبک و سیاق کنونی ناکارآمد هستند. بهتر است که مسائل اخلاقی و تعلیمی به روز و مهارتهای روانشناسی و سبک زندگی در بازنگری این دروس گنجانده شود. همچنین باید در تمامی مدارس یادگیری مهارتهای برنامه نویسی نویسی و کار کردن با نرم افزارهایی مثل پایتون، فتوشاپ، آفیس و... اجباری شود و در این زمینه امتحانات عملی سفت و سخت برگزار شود، زیرا در ۱۰ سال آینده تمام جهان به افرادی نیاز دارد که این مهارت ها را بلد باشند و مشاغل به این سمت میرود.
سوم اینکه نظام کنکور باید طی یک برنامه ریزی به طور کامل حذف شود. این سیستم هیچ گونه تلاشی برای افزایش درک و فهم بچهها فراهم نمی آورد. دولت نیز میتواند این حجم از پول در گردش را به امور دیگر که مختص دانش آموزان است اختصاص دهد.
به عنوان مثال اگر قرار است آزمونی برگزار شود، آن آزمون باید تحلیلی و مبتنی بر کتابهایی باشد که از اول دبستان، فکر کردن را به بچه ها آموزش میدهند، نه حفظ کردن را.
ساخت این مدل آموزشی بر عهده دولت است و میتواند یک تجربه جهانی را به عنوان الگو انتخاب کرده و آن سبک را به پیش ببرد.
چهارم اطلاعات دانش آموزان در مورد ابعاد جنسیتی سبک زندگی فاجعه بار است، زیرا متولی این موضوع باید نظام آموزشی باشد که سخت در این زمینه سکوت پیشه کرده است. مسائل و مشکلات جنسی، نا آشنایی دانشآموزان با مسائل روانی ناشی از آزار جنسی و کلامی، ناآشنایی آنها با تغییر و تحولات دوره بلوغ و آشنا نبودن آنها با احکام شرعی بلوغ جنسی باعث شده تا منبع اطلاعات این نوجوانان، تنها شایعات، سایتها و خیابان باشد. طبیعتاً به جای بسیاری از دروس نا لازم کنونی، می توان آموزش احکام و اصول مرتبط با مسائل جنسی در سبک زندگی ایرانی اسلامی را با رویکردی درست در مدارس جایگزین کرد.
نظر شما