هنوز هم آثار نمایشی درخشان در حافظه و آرشیو تلویزیون را باید در لابهلای همان تله تئاترها جستجو کرد و به نظر میرسد مجموعه «کاتب اعظم» میتواند احیای این سنت نمایشی و سریالسازی در تلویزیون باشد که نه تنها مخاطبان عام که مخاطبان خاص تلویزیون گریز را هم جلب کند.
به جرات میتوان گفت که اگر تلویزیون به جای یا دست کم کنار ساخت سریالهای الفویژه پُرهزینه، چند مجموعه نمایشی تلهتئاتری بسازد هم هزینه و بودجه کمتری صرف کرده و هم مخاطب بیشتر و متنوعتری را با خود همراه میکند.
مجموعه «کاتب اعظم» از این امتیاز هم برخوردار است که خارج از فضای تلویزیون و سازوکارهای تولیدی آن، توسط مرکز سریال سوره ساخته شده است که به مثابه یک الگوی ساخت میتواند مورد توجه قرار بگیرد و در واقع تلویزیون ساخت سریال را به مثابه یک تجربه جدید، برونسپاری کند. فارغ از این بحثهای حاشیهای به خود سریال بپردازیم.
شاید نخستین مولفهای که باید برای «کاتب اعظم» برشماریم، اقتباسی بودن آن است که ادبیات و داستان و تصویر و نمایش را به هم گره میزند و محتوای آن را غنیتر میکند. این مجموعه از کتاب «اعترافات کاتب کشته شده» به قلم ساسان ناطق به نگارش درآمده که یک نوع «عاشورا نگاری» است.
قصهای هفتگانه که واقعه عاشورا را در خرده روایتهای گوناگون بازنمایی میکند و یک نوع تکثرگرایی و پلورالیسم روایتی در آن پیداست که به مخاطب کمک میکند تا وقایع عاشورا را از زبان کاتبان مختلف بشنود و ببیند. البته در این شیوه روایت، خود راوی هم در کانون درام قرار گرفته است و به نوعی یک روایت موازی شکل میگیرد. به این معنا که مخاطب هم قصه واقعه عاشورا را از زبان راوی و هم قصه خود راوی را در وضعیت دراماتیک هر اپیزود میشنود و میبیند.
در واقع سه مواجهه در ارتباط با قصه را میتوان در تماشای این اثر تجربه کرد. یکی قصه خود واقعه، یکی راویت راوی از واقعه و در نهایت قصه خود راوی. اما آنچه به مثابه نخ تسبیح، مبنای محوری نمایش است زاویه دید کاتبان از واقعه عاشوراست.
کاتبانی که از منظر دید کاتبان عمربنسعد به روایتگری مشغولند و در نهایت آنچه در کانون این روایتها قرار میگیرد شخصیت امام حسین(ع) است که گویی مثل نوری میدرخشد و رمزگشایی میشود. البته سریال به صرف روایت و کلام محدود نشده است تا شبیه به نمایشنامههای رادیویی شود.
کارگردان به سویههای بصری اثر هم توجه کرده است، به این معنا که ما شاهد فضای استودیویی متعارف تلهتئاترها نیستیم بلکه بافت جغرافیایی و تاریخی قصه هم در شمایل بصری با طراحی دکور و صحنهآرایی صورتبندی میشود استفاده از المانهایی مثل نخل و صخره و کلا طبیعت کویر و ایماژهای تجسمی آن که در نهایت نخلستانهای کوفه را بازنمایی میکند، کمک میکند تا در درون یک فضای استودیویی، محیطی غیراستودیویی خلق شود. محیط و فضایی دراماتیک که متناسب با جغرافیا و تاریخ قصه باشد.
صحنههای درون خیمه هم خود یک فضای بسته داخل فضای بسته بیرونی است که چون کلیت تصویر و قاب را دربرمیگیرد هم به لوکیشنی سینمایی نزدیک است هم در عین حال میزانسن تئاتری خود را حفظ میکند. در نهایت این قاب ترکیبی و فضاسازی کمک می کند تا مخاطب فرم و ساختار تلهتئاتری اثر را درک کرده است که در یک وضعیت بینامتنی سینمایی-تلویزیونی-تئاتری قرار دارد.
استفاده از بازیگرانی که اتفاقا این سه مدیوم را میشناسند و تجربه بازی در همه آنها را دارند بر امتیاز کار میافزاید. از امین زندگانی در نقش حاتم و سیامک صفری در نقش ابونعمان گرفته تا نادر فلاح در نقش ابوشجعا، فاطمه گودرزی در نقش امحسن و نازنین فراهانی در نقش امسعید. آنچه فراتر از این عناصر دراماتیک در «کاتب اعظم» برجسته میشود خود کتابت و نقش کاتبان در روایت و ثبت تاریخ است و از این حیث این سریال جدا از اینکه سویه تاریخی دارد، نقش مهم مورخان را هم برجسته میکند.
نقشی که شمایل دیگری از آن را با بازی زنده یاد رضا ژیان در سریال «سلطان و شبان» شاهد بودیم. شاید بتوان مهمترین ویژگی و در واقع وجه تمایز سریال «کاتب اعظم» را در روایت متقابل آن دانست. آنچه که در تغزیه به آن مخالفخوانی میگویند اما مخالفخوانی مثبت. به این معنا که قصه درباره آدمهایی است که در جناح دیگر واقعه عاشورا حضور دارند و ما ماجرا را از زاویه اشقیا میبینیم. یک نوع کلیشه زدایی در روایت عاشورا. روایت یک قهرمان از زبان ضدقهرمانها.
و دقیقا به همین دلیل و شیوه روایت، تاثیرگذاری روایت این حماسه افزونتر میشود که این روایت مصداق این شعر مولاناست: خوشتر آن باشد که سر دلبران/ گفته آید از زبان دیگران...
نظر شما