در جریان سیلابهای اخیر در کشور که نزدیک به ۹۰ قربانی برجای گذاشت، نحوه و اصل حضور مسئولان شهری و اجرایی و قانونگذار در نواحی سیلزده مناقشهبرانگیز شد و برخی از آنان را به پاسخگویی درباره دلایل حضورشان واداشت و نیز رد اتهام خودنمایی و اقدامات عوامگرایانه که با آن مواجه شده بودند.
فرصت متروپل!
حدود دو ماه پیش از سیلهای میانه تابستان ۱۴۰۱ یعنی دوم خردادماه ریزش ساختمان متروپل در آبادان خبرساز شده و نگاه میلیونها نفر را به خود دوخته بود. در کنار بهت و اندوه و نیز خشمی که در پیگیری تبعات این حادثه و از نظرات و واکنشهای هزاران مخاطب و کاربر فضای مجازی میشد برداشت کرد، شمایل این رویداد و توجه و تمرکز گسترده عمومی روی آن به گونهای بود که از دید برخی فرصتی بینظیر تلقی میشد.
آش فرصتطلبی برخی مجازیها آنقدر شور شد که حتی تصاویری از شو لباس روی ویرانههای متروپل انتشار یافت و واکنشهای منفی متعددی را برانگیخت
همچنان که پیشتر در حادثه پلاسکو (دیماه ۹۵) شاهد آن بودیم، علاوه بر افراد عادی تعدادی از چهرهها مخصوصا سینماییها راهی چهارراه استانبول شدند؛ وضعیتی که واکنش نیروهای امدادی را به دنبال داشت که هشدار میدانند حضور سلبریتیها و ایجاد تجمع در فرایند امدادرسانی اختلال جدی ایجاد میکند.
در متروپل هم شرایطی تقریبا مشابه به وقوع پیوست با این تفاوت که سلبریتیهای محلی بیشتر بر سر صحنه حاضر شدند و چهرههای شناخته شده در سطح کشوری انگشتشمار بودند. با این حال فاصله میان تهران و آبادان باعث نشد گروهی از اینفلوئنسرهای مجازی که بیشتر به عنوان کاسبان غم و غصه مردم و نانخورهای حوادث اینچنینی شناخته میشوند از این فرصت چشمپوشی کنند.
آش فرصتطلبی برخی مجازیها آنقدر شور شد که حتی تصاویری از شو لباس روی ویرانههای متروپل انتشار یافت و واکنشهای منفی متعددی را برانگیخت.
با گذر چند ماه از این حادثه و حوادثی مشابه این سوال پیش میآید که چرا و چگونه متروپل و پلاسکو و انواع و اقسام حوادث طبیعی و غیرطبیعی دستمایه دکانداری مجازی قرار میگیرد.
برای یافتن پاسخ این پرسش، پژوهشگر ایرنا به سراغ «امیر مجرد» متخصص حوزه دیجیتال مارکتینگ و «حامد طاهری کیا» جامعه شناس و متخصص حوزه فرهنگ و رسانه رفته و با آنان درباره این پدیده به گفتوگو پرداخته است.
کالایی که مردم هزینه آن را ناخودآگاه میپردازند
امیر مجرد در تشریح نحوه حضور سلبریتیها در حواشی مربوط به سوانح غمبار میگوید: در رسانههای اجتماعی، خصوصا در اینستاگرام اتفاقی که در حال رخ دادن است، این است که گاه همه چیز به مثابه کالا میشود. وقتی هم چیزی رنگ و بوی کالا بگیرد، تبادل و خرید و فروش برایش اتفاق میافتد و دیگر این طور نیست که من به کسی محبت داشته باشم یا دغدغه کسی را داشته باشم اما انتظار هیچ منفعت و عایدی از آن کار نداشته باشم. فردی که در اینستاگرام صفحهای دارد و از غم و درد مردم عکس یا فیلم میگیرد، در واقع آنها را تبدیل به یک کالای قابل عرضه میکند. در این میان عدهای بدون بررسی دقیق، درگیر احساسات میشوند و در نتیجه واکنش نشان میدهند و آنچه بین آنها خرید و فروش میشود عناصری مانند نظیر فالوئر، لایک، کامنت و ویو ... است. مردم هم متاسفانه توجهی ندارند که گاه هزینه کالایی را نقدی و گاه به صورت غیرمستقیم و غیرنقدی پرداخت میکنند.
به عبارتی در این فضا نوعی معامله صورت گرفته است؛ بین درد مردم با رسانه آن اینفلوئنسر. فرد روی درد و غم و رنج مردم دست میگذارد تا به واسطه آن به شهرت و اعتباری دست یابد و از آن شهرت و اعتبار به پول و کسب در آمد برسد و هزینه آن را به صورت غیر مستقیم مردم کمک کرده اند. طبیعی است که چنین اعتبار و جایگاهی در ادامه سبب میشود که او را به عنوان کارشناس و صاحبنظر در محافل مختلف دعوت کنند در نتیجه اهل فن حذف میشوند و این افراد به صرف تولید محتوای زرد و سخیف به جایگاهی که آرزوی آن را دارند میرسند.
امیر مجرد: مخاطب نیازمند و تشنه خوراک محتوایی است، اگر به نیاز او پاسخ درست داده نشود، او نیازش را به هر طریقی که شده است تامین میکند
چگونه مخاطب در فضای مجازی «رکب» میخورد
به گفته مجرد، دلیل دیگر رونق دکان این افراد، پایین بودن سطح آگاهی مخاطب است. اگرچه منظورمان به این معنا نیست که مخاطب باید حتما سواد علمی یا آکادمیک خاصی داشته باشد اما باید سطحی از آگاهی اولیه وجود داشته باشد و به راحتی در این فضا رکب نخورند. از طرفی دیگر عوامل موثر هم وقتی در این زمینه نه بسترسازی، نه تولید محتوا و نه جریانسازی هدفمند کردهاند ، سطح مخطاب پایین میماند و خوراک خود را از چنین رسانههای حداقلی و زردی دریافت و یا حتی خریداری میکند.
به عبارت دیگر اگر چه تولیدکننده چنین محتواهایی، فردی بیهنر است و بیهنری خود را عرضه میکند اما چون آگاهی مخاطباش حداقلی است متوجه بیهنری تولیدکننده محتوا نمیشود و در عوض از طریق لایک و کامنت به او بازخورد مثبت میدهد. متاسفانه یک بخشی از این مساله هم بخاطر آن است که مخاطب نیازمند و تشنه خوراک محتوایی است، اگر به نیاز او پاسخ درست داده نشود، او نیازش را به هر طریقی که شده است تامین می کند.
به جای رفع غم و غصه آن را نهادینه میکنند
این کارشناس دیجیتال مارکتینگ میافزاید: اگر فردی روی رسانههای اجتماعی تحقیقات میدانی انجام دهد، به این نتیجه میرسد که اینگونه محتویات پر از درد و رنج، مردم را به سمت افسردگی و ناامیدی میبرند در حالی که نه قرار است ما ایران را به سبک مسیح علینژاد نشان دهیم و نه مدل هدا رستمی که بلاگر حوزه گردشگری است. واقعیت را باید آنطور که هست نشان داد.
ما هم نیاز به امید داریم وهم گاهی باید آسیبها را ببینیم. اما وقتی عدهای روی اخبارهای این چنینی تمرکز میکنند، یک سری اهدافی دارند و غالبا هم اهدافشان جریانسازیهای زرد و همسو کردن احساسات مردم با منافع خودشان است. این احساس نیز نوعی احساس همزادپنداری کاذب در مخاطب ایجاد میکند و نتیجه این میشود که او نیز در یک غم و مصیبت فرو میرود و حتی خود را بخشی از آن و دارای احساس گناهکار بودن می داند. پس میتوان گفت این افراد با تولید چنین محتواهایی، به نهادینه شدن غم در جامعه کمک میکنند در حالی که به ظاهر نشان میدهند هدفشان رفع غم و غصه از مردم است.
از طرفی اکثر دغدغهمندی این افراد در تولید محتوا و نمایش آن متمرکز میشود و تولید محتوایی در مورد بازخورد و نتیجه آن غم و مصیبت صورت نمیگیرد. در حالی که اگر دغدغه، رفع آن غم و ناراحتی است، چرا نباید به اندازه آن تلاش صورت گیرد نمایش درد و رنج، راه حل و بازخورد نیز منعکس شود.
یکی دیگر از نتایج و پیامدهای چنین کاری شکسته شدن حریم خصوصی افراد است. یعنی آنها میخواهند دردی را بدون رعایت اصول و قوانین اخلاقی و انسانی دوا کنند. این افراد معمولا خیلی راحت به صورت مخفیانه یا آشکار وارد موقعیت شده و از آن صحنه فیلم یا عکس میگیرند. یا این که آنقدر به رایزنی و صحبت با فرد میپردازند تا او برای عکس گرفتن و فیلمبرداری قانع شود. این در حالی است که آنها قبل از هر عکس و یا فیلمی باید به صاحب غم احترام بگذارند.
کالایی که معلوم نیست تبعاتش چیست
به گفته امیرمجرد رسانه جای تعصب نیست. بلکه باید محتوا را تولید کرده و در اختیار مخاطب قرار دهیم و صاحب تولید اثر هم صرفا دغدغهمندی اش این باشد که با استراتژی و سناریویی جلو رفته باشد که حق و حقوق قانونی، اخلاقی و انسانی را رعایت کرده باشد. این در حالی است که در بسیاری صفحات مجازی روند برعکس شده و اولین ظلم از سوی خود این افراد صورت میگیرد که وارد حریم خصوصی افراد شده و محتواها رنگ منفعت فردی دارند شبیه یک فرد بازاری که کالایی را به هر قیمتی بفروشد و کاری به این نداشته باشد که تبعات آن کالا چه می شود.
مجرد کارشناس دیجیتال مارکتینگ: در بسیاری صفحات مجازی در پوشش سوانح اولین ظلم از سوی تولیدکننده محتوا صورت میگیرد که وارد حریم خصوصی افراد شده و محتواها رنگ منفعت فردی دارند؛ شبیه یک بازاری میخواهد که کالایی را به هر قیمتی بفروشد
ما در تولید محتوا وقتی میخواهیم به غم و غصه بپدازیم باید اندازه را نگه داریم و کاسه داغتر از آش نشویم. مصیبتدیده گاهی به اندازه ما بیتابی ندارد یا غیرمنصفانه به داستان نمینگرد. متاسفانه تولید محتواها در شبکههای اجتماعی نوعی حرکت موجسواری شده است تا بیان حقیقت.
رسانههای اجتماعی فضایی دارند که موجسواری در تولید محتوا و واکنش نشان دادنهای جنجالی در آن، هم میتواند جذاب باشد و هم تخریبگر. زیرا وقتی روی موج میروید همه برای شما کف میزنند در حالی که آن موج ممکن است خطرناک هم باشد و در لحظه توفان، ممکن است زیر موج بروید و دست و پا هم بزنید، اما کسی نتواند شما را نجات دهد. بنابراین گاهی با یک کامنت اشتباه و تولید محتوای اشتباه، هم خود شخص و هم یک جامعه آماری که او را فالو کردهاند، شروع به دست و پا زدن برای فهمیدن میکنند، اما نمیتوانند خود را نجات دهند و حتی گاهی این افراد ممکن است اشتباه خود را هم نپذیرند و به مسیر خود ادامه دهند زیرا غالبا وقتی تعداد فالوئرشان بالا میرود، میزان پذیرششان هم پایین میآید.
توهم اینفلوئنس
مجرد ادامه میدهد: اینفلوئنس(اثرگذاری) بالا، توهمی است که پس از یک بازه زمانی به دلیل مقبولیت بهدست آمده از طریق فالو، لایک، کامنت و تاییدها و همراهیهای با حجم بالا شکل گرفته است و سبب شده خود را در تمام حوزهها کارشناس بدانند. اینکه تجربیاتی دارند و میتوانند در آن زمینه صحبتهای بعضا مفیدی داشته باشند اشکالی ندارد، اما اینکه تمام محتوای و روش تولیدی خود را درست و تخصصی بپندارند، خطرناک است! بنابراین لازم و ضروری است که این افراد هم به سراغ اهل فن و علم بروند و از نظراتشان استفاده کنند و همه چیز را با مولفه ها و خط کش های فالو و لایک و ... نسنجند؛ برای مثال اگر مساله جنایی است به سراغ حقوقدان و پزشک و افراد معتبر در این زمینه بروند.
رسانههای اجتماعی دانشگاه نیستند، اما رسانه اجتماعی شبیه کنار خیابان هم نیستند. قرار نیست همان طور که مطالب فان به صورت حداقلی و سخیف تولید میشود، مسائل مهم را هم با نظرات و سلیقه شخصی ارائه کنند.
باید ببینیم اینفلوئنسرها چرخش مالی دارند یا نه؟
در برابر دیدگاه مجرد، طاهری کیا میگوید: من خودم را مقید نمیدانم که این افراد را دکاندار بدانم. زیرا باید روی آنها کار کرد که آیا دکان و چرخش مالی دارند یا خیر؟ به همین دلیل ترجیح من این است که به این افراد از زاویه دیگری بنگرم. به این صورت که این افراد به نحوی از طریق عکسها و فیلمها یک توجه اجتماعی را به مصیبتها جلب میکنند.
ما در وضعیتی هستیم که به دلیل تحریمها و مسایل اقتصادی همه با یک سری مصیبها رو به رو هستیم و دوره کرونا سبب تشدید این مصیبتها شد و بسیاری عزیزانی را از دست دادند و از این رو بیشتر درگیر مصیبتهایی از این دست شدند.
رویتپذیرسازی به جای اطلاق دکانداری
حامد طاهری کیا: ما نمیتوانیم بگوییم که رویتپذیری مصیبت و غم تبدیل به دکان میشود به معنایی آن را به عنوان یک بیزنس نگاه کرد
طاهری کیا میافزاید: فضای اینستاگرام این امکان را به وجود میآورد که افرادی به طور مشخصتری این مصیبتها را برملا و آشکارتر کنند. یعنی مصیبت را رویتپذیر کنند و به ایجاد غم دامن بزنند. وقتی مصیبت را رویتپذیر میکنیم و به آن دامن میزنیم توجهات به آن بیشتر جلب میشود و باید بگوییم که آیا این افراد به مثابه میدانی توجه برانگیز عمل میکنند یا خیر؟ یعنی به جای دکانداری از این مفهوم استفاده کنیم. آیا انتشار تصاویر مصیبتها میتواند میدانی از نیروهای تأثیر گذار باشد که توجه و همدردی بسیاری را به خود جلب کند؟ اگر بخواهم از این دیدگاه استفاده کنم که این افراد تبدیل به موقعیتهایی شدهاند که میتوانند به واسطه نشر غم تاثیر بگذارند آن وقت میتوانیم بهتر راجع به این مساله فکر کنیم.
بخشی از رسالت عکسهای اجتماعی و خبری، نشان دادن وضعیت جامعه است. اینکه جامعه در چه وضعیتی به سر میبرد. گاهی جامعه در رونق صنعت و گاهی در رونق مسایل مصیبتبار است. به همین دلیل در طول تاریخ شاهد این هستم که عکاسان وقتی به سراغ جامعه میروند سعی میکنند آنچه را در جامعه میگذرد برملا، آشکار و رویتپذیر کنند. برای مثال یک عکاس آمریکایی در اوایل قرن بیستم از محلات فقیرنشین و کودکان کار عکاسی میکند و باعث میشود توجه قانونگذاران به این مساله و مصیبت اجتماعی جلب شوند. یا در دهه ۶۰ ایران شاهد این هستیم که عکسهایی که از جنگ بیرون میآمد، چقدر تاثیرگذار بود و در مردم ایجاد احساسات میکرد تا از جنگ و مردم پشتیبانی کنند.
برای مثال اگر ماجرای جورج فلوید مخابره نمیشد کسی از آن آگاهی پیدا نمیکرد. وقتی فاجعه فیلمبرداری شد، حتی تبدیل به یک جنبش اجتماعی شد و تا اروپا پیش رفت. در حالی که اگر مخابره نمیشد، هیچ اتفاقی نمیافتاد.
وقتی جامعهای داریم که با مسایل شدید اقتصادی دست به گریبان است و با انواع فشارها و استرسهای اجتماعی، روابط انسانها را مختل میکند، نشان دادن این عکسها و یا فیلمها افراد را مستعد میکند که شکلی از زیستن غمبار را از دوباره و در قالبی جدید نگاه کنند. بنابراین ما نمیتوانیم بگوییم که رویتپذیری مصیبت و غم تبدیل به دکان میشود و باید مراقب آن بود و به معنایی آن را به عنوان یک بیزنس نگاه کرد. قبل از این اتفاقات آنچه اهمیت دارد این است که اگر نتوانیم وضعیت جامعه را رویتپذیر کنیم، میزان تهییج احساسات هم پایین میآید. وقتی متروپل به اندازه کافی رویتپذیر شد، دیدیم که داوطلبان بسیاری اعلام آمادگی کردند و برای کمک و برگزاری مراسم سوگواری پرداختند.
طاهری کیا کارشناس رسانه: ما به اندازه کافی صفحات بلاگری داریم که راجع به دلخوشیها صحبت میکنند و بهطور طبیعی به اندازه کافی هم فالوئر دارند، بنابراین لازم است ما راجع به غم هم فکر کنیم
تعادل غم با شادی
به گفته این کارشناس رسانه، فضای مجازی و اینستاگرام سرشار از اینفلوئنسرهایی شدهاست که از طریق نمایش روزمرگی، سفر و بدن سعی دارند شادی را منعکس کنند. بنابراین ما به اندازه کافی صفحات بلاگری داریم که راجع به دلخوشیها صحبت میکنند و بهطور طبیعی به اندازه کافی هم فالوئر دارند. حتی میتوان فهرستی از اینفلوئنسرهایی را که راجع به شادی و یا غم تولید محتوا میکنند درآورد. مردم هم در اکثر مواقع به دنبال محتوای شاد هستند. بنابراین نمیشود گفت تصویر غم خوب نیست و یا نوعی دکانداری است. می توان گفت افراد بیشتر بر اساس رسالتی که برای نشان دادن وضعیت نابسامان اجتماعی دارند، این کار را میکنند و اتفاقا او شاید بیشتر از همه فالوئرهای خود را از دست بدهد زیرا در جاهایی حوصله سر بر شود.
بنابراین لازم است ما راجع به غم فکر کنیم. ما نیاز داریم که راجع به غم بسیج شویم تا آن را رفع کنیم. ما برای شادیها سریع بسیج میشویم برای مثال برای مسافرت یا هر امر دیگر درحالی که برای غم چنین امکانی فراهم نیست. بنابراین اینستاگرام میتواند با رویتپذیر ساختن غمها و مصیبها این امکان را فراهم کند که راجع به وضعیت حال حاضر و درد مشترک فکر کنیم.
نظر شما