پدیدهها، زاده و رشد یافته در بستر زمان خویشاند. آنچه که منعکس کننده و عامل رشد و انتقال پدیدههای اجتماعی در جوامع است، فرهنگ اعم از ادبیات ، نقاشی ، تئاتر و ... هستند.
در مقطع زمانی معاصر نیاز به نگهداشت و ترویج حداقلی از فرهنگ اجتماعی و یا آنچه که از آن باقیمانده، به عقیده نگارنده ضروری است.
چیزی که آیندگان به میراث از زبان و نوشتار و تصویر دریافت خواهند کرد در اکنون ما بسیار مهمتر از هر دورهای در گذشته به نظر میرسد، از این روی دیدگاه هنرمند به عنوان شاهد، تفسیرگر و شکلدهنده فرهنگ یک جامعه، بسیار دارای اهمیت است.
آن بیانی که هنرمند از اندیشه به بستر زندگی و فکری جامعهاش منتقل میکند و یا برای زیستش تنها حفظ میکند، متضمن تدوام جوامع در طول زمان است، یعنی ریختشناسی و ساختاراندیشی تصویری، شکلی از حیات اندیشه است، به شیوهای که گاهی میتواند از نوشتار در انتقال مفاهیم پیشی بگیرد و موقعیتی را که مد نظر بوده برای مخاطب تصویر کند.
تصویر کردن موقعیت از مفهوم یکی از کالبدهای هنر معاصر است. هنرمندانی که در این مجموعه افتخار همکاری با این پروژه را به ما دادهاند، به باورمان از همین دغدغهمندی و استواری برخوردارند. نوع نگاه و شیوه کارکرد اجرایی نقاشیهایشان گویای این تمایز عمیق است.
۱. رو بنا
درک ضرورت، گونهای از پدیدارشناسی اجتماعی است. تشخیص نیاز یا عدم نیاز به یک پدیده، گرایش یا الگو میتواند فرآیندی از شناخت باشد. این مسئله که یک اجتماع انسانی مرکبی از شناختها و ناشناختههاست و گفتگوی این دو جنبهی رفتاری، وضعیتی از رشد فکری را ایجاد میکند امری ملزم در فرهنگ تلقی میشود، به این معنی که مرزهای شناخته شدهی فرهنگی در ساختارهای اجتماعی با گذر زمان دچار تغییرات ناشناخته نسلهای نو ظهور میشوند.
جامعهای زنده و ماندگار است که متوجه این نیاز ساختاری باشد و در عین حال نیازمند ظهور نسل و اندیشه نو بماند. آن گونه که آموزش به شیوه کلاسیکش تنها فراهمکننده زمینههای مناسب برای اندیشیدن و خلق معاصر شود. جوری که ساختار جامعه در حال حاضر زیست میکند فاقد این شناختها به نظر میآید و خود را عاری از نیاز به شاکله تداوم برای آیندگان میبیند. این برخورد باعث و دلیل جوامع کوتاه مدت میشود.
۲ . زیر بنا
نیازمندی فرهنگی. ماهیت فرهنگ به عنوان ایجاد کننده و نگهدارنده اجتماع (اعم از خرده فرهنگها و فرهنگ کلی یک جغرافیا) و روابط انسانی و زمینهساز تفکر معاصر نیازمند تدوین و زیبایی شناسی است. فرهنگ اجتماعی در چهارچوب هنر، اندیشه و گفتگو تعریف میشود. هنر، ساختاری تصویر محور (آنچه که معنای خیال انگیزی را دارا باشد) در بدنه فرهنگ ایجاد و خلاقیت را شکوفا میکند.
ضرورت ماندن به این سیاق در امروز ما گویا ازهر دوره دیگری حیاتیتر میشود. به این مفهوم که دیدگاه راکد حاکم نه تنها فاقد روشنبینی اجتماعی بلکه از بین برنده اندیشه و به تبع آن نافی فرهنگ اجتماعی است، پس ماندن و تولید اندیشه ضروریتر از هر زمانی میشود. چون آنچه که ما را به هم پیوند میدهد همان چیزی است که ساختار مقابل آن را نمیخواهد و آن دانستن و تلاش برای دانستن است. ضرورت ماندن، یک مفهوم فرساینده است و هر دیدگاهی آن را به شیوهی خود و جدای از نظریهی فهم اجتماعی تصویر میکند. به معنی که ممکن است این واژه در نمود تصویریاش شکلهای مختلفی به خود بگیرد و اشاره به معناهای درونی و فردی داشته باشد، اما در کلیت اجتماعیاش یکسان است.
نظر شما