صوراسرافیل شهیرترین و رادیکالترین روزنامه صدر مشروطه است، روزنامهای بدعتگذار. بدعت از این جهت که طنزی پرمایه را به قلم علیاکبر دهخدا را ابزار نقد نابسامانیها، سرکوبها و دردهای کشور خود قرار داده بود.
این طنز با نثری روان و گزنده باشهامت تمام به مصاف هر آن چه رفت که جهانگیرخان شیرازی آن را سبب بدبختی ایرانیان آن زمان میدانست. دومین بدعت اما شیوه نگارش و ظرایف روزنامهنگاری است که پیش از صوراسرافیل، هیچ یک از روزنامههای فارسیزبان بدان شیوه منتشر نشده بود.
سالهای قبل از صور
جهانگیرخان شیرازی که بهواسطه انتشار صور، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل لقب گرفته بود، در سال ۱۲۹۲ قمری در شیراز پا به دنیا گذاشت. پدرش رجبعلی را در ابتدای کودکی از دست داد. ۵ سال بود که با عمه و مادربزرگ خود به تهران آمد. مقدمات ادبیات، منطق و ریاضی را در مدارس عالیه تهران آموخت. سپس به دارالفنون رفت و علوم و فنون جدید را آموخت؛ درست در وقتی که زمزمههای مشروطیت به گوش میرسید.
راه اندازی صور
مشروطه تازه آغاز شده بود که با سرمایه میرزا قاسم خان تبریزی و همکاری میرزاعلی اکبرخان قزوینی مشهور به دهخدا نشریه ای را راه انداخت که سرنوشت او را رقم زد.
جهانگیرخان با بهرهبردن از آزادی قلم ناشی از مشروطیت، خیانت رجال حکومت و بندوبست آنها با بیگانگان را فاش ساخت. موج اجتماعیای که او با نشریهاش راه انداخت مراجعین و دربار را سخت آزرد و همین باعث ۵ بار توقیف روزنامهاش شد.
دفاع از اصلاحات ارضی
در نوشتههای او در صوراسرافیل، طبقات محروم و گروههای زحمتکش جامعه بهخصوص دهقانان جایگاهی رفیع دارند: رعیتی که بعد از ۹ ماه تحمل گرما و سرما و رنج شبانهروزی برای تحصیل نان خالی سهماهه زمستان عیال و اولاد خود، باید دو ماه اشک خونین بریزد و هزار دفعه به بچه شیری ارباب و نوکر مباشر متوسل شده و پنجاه من گندم یا جوی مغشوش بگیرد پس از آن که آخرین گلیم زیر پای اطفال صغیر و معصوم خود را به وثیقه سپرد و [در ازای دریافت پنجاه من گندم با جو مغشوش] نوشته یک صد و پنجاه من غله خالص بدهد و حاصل یک سال دیگر زحمت و رنج خود را تحت حمایت انصاف و وجدان ارباب مسلمان، پیشفروش کند. در مقابل اینهمه ظلم و اجحاف، شخص ارباب از تمام حقوق و تکالیف اربابهای دنیا فقط انتفاع از ملک را بدون هیچ فکری برای آبادی زمین، نقطهنظر همت خود قرار داده و یک ذره رحمت در حاصلخیزی اراضی و زیاد آب و تسهیل اعمال زراعتی به خود راه نمیدهد. برای مسلط شدن رعیت به کار و زحمت، علاج منحصر همین است که رعایای ایران در همان قسمتی که زراعتش را برعهده گرفتهاند مالک و صاحباختیار باشند. ولی آیا برای پیشرفت این مقصود کدام ارباب به اذن عادل، حاضر خواهند شد؟ آیا رعیت با کدام سرمایه و دارایی میتواند املاک را از دست مالکین، و جان و غرض و ناموس خود را از چنگ آنان خلاص سازد؟
نقد جامعه خرافاتی
صوراسرافیل در جایی دیگر، غلبه خرافه بر عقل در جامعه ایران را به سخره میگیرد و به آن میتازد و موجب دومین توقیف خود را فراهم میکند: در ایران مدتهاست رسم شده که صحتوسقم و وجود و عدم حقایق ثابت شده دنیا را بسته به اعتقاد یا انکار شخصی خودشان میدانند. زمین کروی نیست برای این که ما اعتقاد نداریم. ماه کوچکتر از مریخ نیست برای این که ما اعتقاد نداریم وبا میکرب ندارد برای این که ما اعتقاد نداریم. کشتیهای انگلیسی در کمتر از ۲۴ ساعت نمیتوانند تمام بنادر خلیجفارس را متصرف شوند برای این که ما اعتقاد نداریم. کارخانه دنیا فقط منتظر انکار و اعتقاد ما است.
اگر اعتقاد کردیم همه چیز به وجود میآید و اگر انکار نمودیم همه دنیا معدوم میشود. عقلای دنیا در مقابل این جهالت بخت و این خودپسندی مضحک به ما میگویند: اخوی! اعتقاد یا انکار شما نسبت به حقایق تغییرناپذیر دنیا یا خواستههای ازلی خدا، ضرری نمیرساند. نه با رد شما سیارات از حرکت میایستند و نه با قبول شما ثوابت [ستارگان] به حرکت میآیند. یکی از مسلمات همین عقلا که حقاً بر چنین جهالت ما میخندند این است که موافق یک قانون آشکار عالم، قوی ضعیف را میخورد و بزرگ کوچک را غذای حیات و سرمایه بقای زندگی خود میکند. سادهتر این که طبیعت دنیا از ضعیف متنفر است و به قوی کمک میکند ... ولی بدبختانه در چین، در افغان، در عثمانی و در ایران بهواسطه یکمشت مردم ضعیفالنفس ناقصالخلقه که برای فکرکردن محتاج بنگ و افیون هستند که نه فقط از قوه جلب نفع و دفع ضرر و مسلط شدن بر تمام گردن کشان دنیا بازماندند بلکه بهکلی تسلیم پیش آمدهای طبیعت و اتفاقات دنیا شدند. به حدی که امروز درویش باش و دنیا دو روز است تکیه کلام هر ظریف و ادیب ما و یکی از اصول فلسفی زندگی ایران است. امروز اگر بخواهیم زنده باشیم بیش از هر چیز، رفع مقتضیات ضعف و بعد تحصیل اسباب قوت لازم است. اگر برای ضعف آشکار ما دانشمندان ایرانی دو هزار سبب از عدم وجود قشون منظم، نبودن اسلحه و نداشتن کشتیهای جنگی بیان کنند مایه ضعف ما یکجور بیشتر نیست و آن راه دادن خیالات خانهخرابکن صوفیه و حشیشیهاست.
مدافع آزادی قلم
او که شعار صوراسرافیلش را حریت، مساوات و آزادگی اعلام کرده است راه نجات انسان ایرانی را در نوشتهای خطاب به محمدعلی شاه قاجار این طور ذکر میکند: شها! خواهشی که از هر رئیس روحانی و جسمانی باید کرد این است که بعد از این لازم نیست نه به زور چوب، نه با تجشم [رنج] استدلال و نه با تازیانه طریقت، کمال منتظره ما را به ما معرفی نمایند. شما فقط اجازه دهید که ما در تمیز و تشخیص کمال خودمان، بهشخصه مختار باشیم.
صور مدتی قبل نیز مطلبی مشابه را به رشته تحریر درآورده که سبب توقیفش شده بود: معنی کلمه جدید آزادی که تمام انبیا، حکما و علمای دنیا مستقیم و غیرمستقیم برای تکمیل معنی آن کوشیدهاند و ما تازه با هزار تردید و لکنت اسم آن را به زبان جاری میکنیم همین است که مدعیان تولیت قبرستان در ایران، کمال انسان را به معرفیهای حکیمانه خودشان محدود نکرده و اجازه فرمایند نوع بشر به همان وسایل خلقتی در تشخیص کمال و پیروی آن بدون هیچ دغدغه خاطر، کوشا باشند. بی تحصیل حق آزادی، انسان به شناسایی نفس خود قادر نمیشود. بدون تحصیل این حق، طرق تمام ترقیات مصوره به روی انسان مسدود است. بی تحصیل این حق انسان از درجه انسانیت تنزل میکند. انسان فقط بعد از تحصیل این حق، یعنی بعد از بهدستآوردن آزادی میتواند خود را آدم شمرده، اعمال و افعال خود را به خود نسبت دهد. تنها سرحد آزادی هم آزادی دیگران است. یعنی سرحد آزادی تا آنجا منبسط میشود که به آزادی دیگران صدمه نزند.
او در صور نوشته بود: تمام علمای ایران معتقدند که زمین ساکن است من یک نفر میل دارم بگویم زمین متحرک است. همه گرامر زبان فرانسه میخوانند من میخواهم صرف و نحو عربی بخوانم. پدر من مستوفی بوده من مایلم سرباز داوطلب وطنم باشم. ... تمام این افعال و اقوال و عقاید من چون موجب تصرف و غصب حقوق و آزادی دیگری نیست از لوازم انسانیت و فاعل مختار بودن من است و هیچ پادشاهی حق دخالت در آن را نخواهد داشت. اگر همه اهل ایران هم با شما آقایان کهنهپرست هم عقیده باشد جمعیتتان بالغ بر سی کرور [میلیون] نفر نخواهد بود. سه هزار و یکصد کرور آدمهای دنیا که با عقاید ما شریکاند شما را خواهناخواه به قبول این اصول مسلمه خواهند کرد.
آرد و خاک نانوایان
باید توجه داشت در آن روزها نوشتههای چنان ساده و بیپرده و آگاهانه سابقه نداشت. بیشتر روزنامههای تهران قادر به ارتباط با توده مردم نبودند اما صوراسرافیل در این زمینه یک استثنا بود و با آرزوها و خواستههای مردم همخوانی داشت.
در این زمینه بخش چرندوپرند صور به قلم دهخدا وقتی کمیابی نان در تهران و تبریز رخ داد و نانفروشان فرصت به دست آورده و خاک را با آرد مخلوط میکردند چنین نوشت: واقعاً شاعر خوب گفته که عقل و دولت قرین یکدیگر است. مثلاً وقتی بزرگان فکر میکنند که مردم فقیرند و استطاعت نان گندم خوردن را ندارند و رعیت همه عمرش را باید به زراعت گندم صرف کند و خودش همیشه گرسنه باشد، ببینید چه میکنند: روز اول سال، نان را با گندم خالص میپزند. روز دوم در هر خروار یک من جو، سیاه دانه، خاکاره، یونجه و شن میریزند. روز دوم دو من میریزند. روز سوم سه من. بعد از صد روز شده صد من گندم و صدمه سیاه دانه و جود و یونجه و شن. هیچکس هم ملتفت نشده است و عادت نان خوردن هم از سر مردم افتاده است! واقعاً که عقل و دولت قریب یکدیگرند.
همین رکگویی و فهمیدن درد مردم، باعث شد صوراسرافیل که در شماره یک خود نوشته بود: این جریده ناقابل برای هیچکس و به در خانه احدی فرستاده نمیشود و توسط اطفال در مجامع عمومی و کوچه و بازار به فروش میرسد. در میان جراید آن زمان بهسرعت بیشترین تیراژ را پیدا کرد و به بیست و چهارهزار نسخه در روز هم رسید.
از نوشتههای صوراسرافیل اینطور برمیآمد که با وجود این نقدها، امیدی به اصلاح امور مملکت توسط محمدعلی شاه نبستهاند: با بقای حالت حاضر راه تمام امیدهای اصلاحی به روی ملت و دولت بسته است و هیچوقت نمیتوان امیدوار بود که برای سد مخاطرات مملکت و جلوگیری از مفاسد و اصلاح خرابیها کوشش کنند.
قتل سردبیر
صوراسرافیل در عمر کوتاه خود، پنج بار توقیف شد. این روزنامه تا به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف روسی و به فرمان محمدعلی شاه پابرجا ماند. دهخدا از ایران گریخت اما صور به چنگ یاران محمدعلی شاه افتاد.
دهخدا توانست در سوئیس سه شماره از این نشریه را با کمک سید حسن تقیزاده منتشر کند. پس از آن هم این مطبوعه برای همیشه تعطیل شد.
اما جهانگیرخان شیرازی به همراه ملک المتمکلین به باغ شاه آورده شدند. مامونتوف خبرنگار روس میگوید: امروز میرزا جهانگیرخان و ملک المتکلمین را به باغ شاه آوردند. آنها را پهلوی فواره آب نگه داشتند. دو دژخیم طناب به گردن ایشان انداختند و از دو سو کشیدند. خون از دهان هر دو بیرون زد. در این زمان دژخیم سومی خنجر در دل این دو فرو کرد.
خواب دهخدا
دهخدا شعر معروف «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» خود را به یاد او سرود. دهخدا می گوید: شبی مرحوم میرزا جهانگیر خان را به خواب دیدم. در جامهٔ سپید (که عادتاً در تهران دربرداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟». من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: یاد آر ز شمع مرده یاد آر! در این حال بیدار شدم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفتههای شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر به آن افزودم…
منابع:
گوئل کهن، تاریخ سانسور در مطبوعات ایران
احمدکسروی، تاریخ مشروطه ایران
علی جانزاده، علامه علی اکبر دهخدا
نظر شما