نان‌آورانی که بادبادک‌های کودکی‌شان را به دوش می کشند

سمنان- ایرنا- در کودکی به جای پدر نان‌آور خانه هستند و در بزرگسالی با حسرت ناچیزترین آرزوها، کودکی از دست رفته خود را به نظاره می‌نشینند.

به گزارش ایرنا، تلخی تنها طعمی بود که می‌شناخت. از طعم شیر آغوز مادر گرفته، تا وعده غذای مختصر اخیر که با تجسم طعم احتمالی غذای محبوبش خورد، همگی تلخ بود و زندگی را جز با تلخی کام خود نمی‌شناخت.

آفتاب کودکی او پشت ابرهای مسئولیت مردانه پنهان است تا روزی که برای همیشه غروب کند. کودکی او، زیبایی ماهتابی است که در سایه سنگین حسرت و نابرابری، برای همیشه در خسوف به سر می‌برد.

او «کودکی بزرگسال» است و به راستی، چه ترکیبی از این دردناک‌تر؟ کودکی که از ابتدا بزرگسال و با انبوهی از مسئولیت متولد می‌شود و دنیای سیاه و سفیدش به کمی فروش بیشتر در خیابان یا جمع‌آوری ضایعات بیشتر خلاصه می‌شود و به جای دغدغه‌های کودکانه، دغدغه درآمد بیشتر و شرمندگی مقابل خانواده را دارد.

امروزه در سطح خیلی از شهرها کودکان زباله‌گرد و دست‌فروشی دیده می شوند که تعداد زیادی از آنان، اتباع خارجی و مهاجر هستند. بیشتر آنان تحصیلات چندانی ندارند و دغدغه ای برای به مدرسه رفتن و درس خواندن در آنها دیده نمی شود.  

نکته عجیب اینجاست که بیشتر قریب به اتفاق این کودکان از کارکردن خود گله‌مند نیستند. آسیب می‌بینند، خسته می‌شوند، بار سنگین این مسئولیت را به دوش می‌کشند اما گله‌مند نیستند و البته این گویا طبیعت آدمی است. زیرا در کودکی، آدمی هرآنچه می‌بیند و تجربه می‌کند را به عنوان شرایط عادی و منطقی می‌پذیرد و به خیال گِله نمی‌افتد. 

بیشتر قریب به اتفاق این کودکان از کار کردن خود  گله ندارند و بنا به توصیه نزدیکان، فکر می‌کنند تصمیم بسیار درستی است که به جای اتلاف وقت خود برای بازی، در حال پول درآوردن هستند.

۲ کودک ۱۳ و ۱۰ ساله با نام‌های مصطفی و امید، از پدری ایرانی و مادری مهاجر، در حال فروش دستمال کاغذی بر سر چهارراه بودند. آنان می‌گفتند مجبور به کار کردن در بیرون خانه هستند و ادعا داشتند در خانه آنان هرکس خرج خودش را درمی‌آورد.

مصطفی و امید دانش‌آموز هستند و گفتند در ساعات خارج از مدرسه کار می‌کنند.

وقتی پرسیدم تا به حال حمایتی از مسئولان دولتی دریافت کرده‌اید یا خیر؟ گفتند: «بله، یکی از کارمندان بانک روبه‌رو همیشه از ما خرید می‌کند و ما از او ممنون هستیم.»

امید می‌گفت روزی در خیابان دستفروشی می‌کردم که تعدادی جوان من را کتک زدند و پول و گوشی تلفن همراهم را از من گرفتند. البته پلیس آن‌ها را دستگیر کرد اما گوشی من دیگر پیدا نشد.»

نان‌آورانی که بادبادک‌های کودکی‌شان را به دوش می کشند

آخر، تفاوت من با دیگر کودکان شهر چیست؟

با توجه به شرایط کاری این کودکان، گذشته از آسیب‌های روحی و روانی و از بین رفتن عزت نفس که به واسطه برخوردهای ناشایست و بی‌محلی رهگذران برای آنان اتفاق می‌افتد، احتمال قرار گرفتن در معرض آسیب‌های جسمی، سوءاستفاده و گرفتاری در دام اعتیاد بین آنان بسیار زیاد است و ممکن است این موضوع آینده آنان را تهدید کند.

ناگفته نماند تعداد زیادی از این کودکان حاضر به گفت و گو با خبرنگاران نیستند و در مواجهه با کسی که از آنان سوال بپرسد و یا تصویر و صدایی از آنان ضبط کند، سکوت و فرار می‌‎کنند.

یک نوجوان ۱۵ ساله مهاجر که در حال جمع‌آوری ضایعات از مخزن زباله کنار خیابان بود، می‌گفت به تنهایی هزینه‌های یک خانواده هشت نفری را می‌دهد.
احمد می‌گفت هیچ تحصیلاتی ندارد و از اینکه می‌تواند خرج خانواده خود را بدهد خوشحال و راضی است. او هیچگونه گله و شکایتی از شرایط خود نداشت و با گفتن «شکر خدا» چرخ دستی آلوده به زباله را هل داد و از محل دور شد.

این کودکان، به دلیل تجربیات سخت و شرایط ویژه‌ای که در آن رشد می‌کنند، نگاهی عمیق‌تر و درکی بالاتر نسبت به همسالان خود از دنیای پیرامون دارند و رفتارشان گاه هیچ شباهتی به کودکان ندارد.

پسرکی نحیف که به تنهایی در حال حمل کیسه‌ای از ضایعات به بلندای قامت خود بود، به زمین نشست و شروع به مالش مچ‌های لاغر و کم‌جان خود کرد.
وقتی از او پرسیدم در این سن کم برای چه کار می‌کنی؟ گفت پدرم از دنیا رفته و مارم نیز بیمار است، از این رو تنها نان‌آور خانه من هستم.
حسام در پاسخ به این سوال که به چه کمکی بیشتر نیاز داری؟ گفت: «هیچ» و رفت؛ و من با ناتوانی در درک این میزان از مناعت طبع یک کودک کار، تنها ماندم!
محمدعلی نیز یک کودک ۱۰ ساله اهل سیستان و بلوچستان است که در سمنان متولد شده. او پدرش را در کودکی از دست داده و اکنون به همراه پدربزرگش تنها نان‌آور خانواده است. 

پدربزرگش ضایعات جمع می‌کند و او نیز هرروز از ساعت ۱۸ تا پاسی از شب در خیابان‌ها واکس می‌فروشد. محمدعلی می‌گفت روزی ۵۰  الی ۶۰ هزار تومان فروش دارد و درآمدش عالی است! 

او تصمیم دارد در آینده معلم ریاضی شود و به بچه‌ها درس بدهد. اما اکنون به فروش واکس قانع و راضی است.

نان‌آورانی که بادبادک‌های کودکی‌شان را به دوش می کشند

طفل فقیر را هوس و آرزو خطاست

آرزوهای این کودکان گاهی به قدری کوچک است که حتی با کف آرزوهای یک زندگی ساده نیز فاصله زیادی دارد. و نشستن به پای درد دل‌های آنان می‌تواند بهت و حیرت آدمی را از تفاوت دنیای آنان با آن چه باید باشد برانگیزد.

جمشید و امیرحسین ۱۲ و ۱۵ ساله، که سواد چندانی ندارند و مدرسه را رها کرده‌اند، در حال جمع‌آوری ضایعات از میان زباله‌ها بودند. مادر این کودکان ایرانی و پدرشان مهاجر است.

جمشید می‌گوید وقتی هفت ساله بودم به همراه پدرم برای کمک به یک زمین کشاورزی رفته بودیم که بر اثر تصادف پاهایم شکست و دیگر به مدرسه نرفتم. امیرحسین نیز سه کلاس بیشتر درس نخوانده است.

امیرحسین می‌گوید از کار خود راضی نیستم و حال که مجبور به کارکردن برای گذران زندگی هستیم، دوست دارم در مغازه‌ای فروشندگی کنم اما هرچه می‌گردم کسی حاضر به استخدام من نیست. 

جمشید می‌گوید از کار کردن خسته هستم و دوست دارم به مدرسه بروم اما چه کنیم که ناچار هستیم.

نوزاد انسان در بدو تولد ظرفیت‌های رفتاری، شناختی و ذهنی به همراه دارد که برای فعال شدن نیازمند محیط آموزشی مناسب است. بنابراین می‌توان گفت شخصیت و رفتار دوران بزرگسالی متاثر از تجربه های دوران کودکی است؛ حتی اگر هیچ اطلاعی از این ارتباط نداشته باشیم.

هرچند تاکید بر این است که کودکی زمان کار کردن نیست، اما باید ترتیبی داده شود که کودکانی که به هر دلیل ناچار به کارکردن هستند، در حین کار و درآمد ناچیزی که دارند، مهارت و توانایی ویژه‌ای فرا بگیرند که در آینده چراغ راه زندگی و تکیه‌گاه اقتصادی آنان باشد.

به طور مثال، از دست‌فروشی در خیابان‌ها و جمع‌آوری ضایعات از زباله‌ها، چیزی جز روانی فرسوده و حسرت‌های بی‌شمار ناشی از بدرفتاری‌های ناگزیر، عاید این کودکان معصوم نمی‌شود اما اگر ترتیبی داده شود که همین کودک اوقات خود را در کارگاه‌های مطمئن مانند مکانیکی، سفالگری، نجاری و مشاغلی از این دست بگذراند، هم مهارتی یاد می‌گیرد که شغل آینده‌اش می‌شود و هم از آسیب‌های ناشی از حضور بیش از اندازه در خیابان‌ها در امان می‌ماند.

باشد که روزی شاهد تخریب دنیای زیبا و معصومانه هیچ کودکی نباشیم. 

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha