استاد فاطمی نیا، ویژگی های متمایزی نسبت به سایر وعاظ و منبری های هم تراز و هم عصر خود داشت که او را در جایگاهی بعضا فراتر از اسمها و رسمها نشانده بود و بعضا سبب شده تا چشمها و خشمها و رشکهایی متوجه او شود. برخی ویژگیها در او نادر و منحصر به فرد بود و برخی را میتوان صرفا در میان سالکان و طی طریق کردگان راه سراغ گرفت. سادگی کلام و صمیمت لحن و دلپذیری گویش، از او عالمی ساخته بود با مخاطبانی عام و خاص که به سرعت در قلبشان رخنه میکرد و تا عمق جان ایشان را متاثر میساخت. هیچ ردی از ریاکاری و اغراض دنیوی و سیاسی در مشی و سلوک او هویدا نبود و این کلامش را نافذ و دلنشین و خالی از حب و بغضهای متداول امروزی ساخته بود. سنگین ترینِ معارف دین و اصول اخلاقی را با زبانی صاف و بیغل و غش و با ته لهجه شیرین آذری ساده میکرد و لقمههای معرفت را دلسوزانه برای مستمعان و مخاطبان و شاگران خود برمیگرفت.
هماهنگی و یک رنگی ظاهر و باطن زندگیاش و صمیمت و نرم خوییاش چه در منبر و چه در مرعا و منظر، منزلتی بزرگ به او داده بود که نزد مخاطب، خصوصا نوجوانان و جوانانِ دلزده و فراری از روحانیت و وعظ و منبر، محبوب تر و مورد پسندتر قرار گرفته بود. مصداق زنهار قرآنی «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم» نبود و میان گفتار و کردارش توازن مشهودی برقرار بود. از آن دسته نبود که سعدی چنین وصفشان می کرد «هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند به حکم آن که نمیبینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار»، بلکه عالم با عمل بود.
زبان صمیمی و گیرای او که پالاییده از ناپاکیهای سیاسی و غرض ورزیها و خودنماییها و خودفروشیهای شخصی و حزبی و جناحی بود، هر طفل گریزپایی را به مکتب او که مکتب ناب اهل بیت علیهم السلام بود می کشاند و هر تشنه معرفت و اخلاقی را که به امید جرعهای پای در درس و بحث او گذاشته بود سیراب می کرد. در دوره ای که صدا و سیما بینندگان بیشتری داشت، پربیننده ترین برنامه معارف را داشت و از هر طیفی مستمع و مخاطب او بودند.
استاد فاطمینیا بیش از هرچیز، روی منبر، دغدغه روشنگری داشت. اولین بار که نوجوان ۱۳ ساله ای بودم از او شنیدم و آموختم که دین ساده تر از آن است که برخی به مردم یاد دادهاند و عمده از آن گریزان شدهاند. او بود که عبادت و بندگی را قابل دست یافت و امری شدنی تصویر، و جوانان زیادی را مشتاق سیر و سلوک کرد. مانند سلف صالح دیگر خود استاد شهید مرتضی مطهری به دنبال زدودن خرافات و اضافات بی حاصل و بعضا مضر به دین و مناسک دینی و عزاداریها بود. تقریبا هرگز روضه باز نخواند و آن را نمی پسندید. در نقل روضه و روایات بسیار محتاط بود و ساحت مقدس اهل بیت علیهم السلام را بسیار پاس میداشت. بعد از قرآن، نهج البلاغه را بسیار گرامی میداشت و در شرح و ترویج آن کوشا بود. بسیار به «دل» اهمیت می داد.
شاید نزد او بزرگترین گناه، دل آزردن بود. به اقربا، خصوصا به پدر و مادر و مراقبت از حال خواهر و برادر توصیه می کرد. به خدا پناه می برد از ظلم به خلایق و آن را عامل بسیاری از بدبختیها، ناکامیها و گرفتاریهای بشر میدانست. آموزه هایش با توصیه هایی ساده و عملی و ملموس شروع می شد؛ اقامه نماز و ترک محرمات و احترام و محبت به والدین. عمده توصیه هایش این چنین بود و به دل نیازردن و ادای حقوق دیگران سفارش می کرد و زنهار می داد از آثار وضعی دل آزاری و ظلم به دیگران در زندگی شخصی و اجتماعی.
از کوچک شمردن و خوار دیدن بندگان خدا فراوان پرهیز می داد و می گفت هیچ موجودی نباید در نظر آدمی بی قدر و مرتبه آید چه اینکه اساسا چنین نگاهی به بندگان و موجودات خدا را نیز ظلم می دانست و می گفت شاید همان که در نظر تو بی قدر می آید در نظر خداوند بزرگ است. برای احترام گذاشتن به دیگران و خصوصا اولیاء الله و بزرگان احترام بسیار قائل بود و خود چنین می کرد و به خاطر دارم که یک بار در مهدیه تهران تمام قد برای عزیزی از علما که وارد مجلس شد و با او محضر استادی را درک می کردند، تمام قد ایستاد و درس عملی ادب داد.
به اساتیدش بسیار احترام می کرد و اصرار به حفظ الغیب و ذکر خیر آنها و بزرگان را داشت. کمتر سراغ دارم از منبری ها و وعاظ بزرگ که به اندازه او ذکر علمای بزرگ قبل از خود و از معاصرین را داشته باشند.
به شدت به حال مستمع توجه داشت و به خوبی ارتباط غیب و شهود را به گونه ای که شک و تردید و بد دلی در او ایجاد نکند برقرار می کرد و همواره می گفت آنچه از کرامات بزرگان می گوید با آنچه دکان داران می گویند متفاوت است و فرق میان آن دو بسیار است.
هرگز انکار نمی کرد که نقل برخی از کرامات درست نیست چه اینکه شاید مستعمی با ابزار عقل آن را سنجیده، امر به محال و یا انکار کند و موجب تباهی و سیاهی قلب او شود و در این مواقع می گفت هم من گرفتار می شوم و هم مستمع. از آنچه می دانست، همه را نمی گفت اما آنچه را می گفت به درستی می گفت و موثر بود. دغدغه آب و نان و سیاست نداشت و دنبال دستگیری بود و به واقع دستگیر بود و به مثابه آن حکایت شیخ اجل بود که فرمود:
صاحب دلی به مدرسه آمد زخانقاه / بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عابد و زاهد چه فرق بود/ تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر می برد ز موج/ وین سعی می کند که بگیرد غریق را
دریغ و درد که چنین گوهری که مانند او دیریاب و بلکه نایاب است از دست رفت. خدایش بیامرزد و راهش پر رهرو باد.
نظر شما