یکی از مهمترین مسائلی که قلب و ذهن مردان را درگیر میکند، میزان احترامی است که آنها از طرف همسر خود دریافت میکنند. احترامی که بر اساس عشق و نه از سر ترس باشد. برخی از زنان در ظاهر، احترام همسر را در زندگی خود حفظ می کنند ولی ریشههای عمیقی در قلبشان ندارد. آنها آموزش های مادرشان را به ناگزیر و با بردباری اجرا میکنند و از آنها سر باز نمیزنند. فرایند این انتقال احساس، چیزی جز حفظ ظاهر رابطه نخواهد بود و مردان نیز به خوبی آگاه هستند که این احساس عمیق است یا نه! گروهی دیگر از زنان، به همین حفظ ظاهر روابط هم احترام نمیگذارند ... بی شک یکی از دلایل پرخاشگریها و ناسازگاریها، عدم دستیابی به این احترام از طرف همسران است. (ص.۶۵)
آیا شمع زندگی تان هنوز روشن است؟ آنطور که میترا زارع نویسنده در ابتدای کتاب آورده است، نسخه کاملتری از اثری است که او در سال ۱۳۹۴ با عنوان زنان خاکستری و مردان نقرهای نوشته است.
وی هدف از این کتاب را تلاشی در جهت شناسایی ریشههای معضلی به نام طلاق می خواند و امیدوار است«با یافتن ریشههای این آسیب بزرگ اجتماعی چراغ مهر زیر سقف خانهها در زندگی مشترک روشن باشد».
این کتاب در سه بخش اصلی با عناوین «آیا مهر در زندگیتن جاری است؟»، «رفتار خود را تغییر دهید تا زندگیتان تغییر کند» و «مردان نقرهای» نوشته شده است. کتاب را انتشارات «سیدا» در ۱۶۴ صفحه و شمارگان ۱۰۰ نسخه منتشر کرده است.
مردی با دکمهسردستهای سواروفسکی عنوان اثر دیگری از این نویسنده در قالب ادبی داستان که در سبک اجتماعی نوشته شده است.
کتاب داستان مردیست در حال گذر از زمان که حادثهای او را متوقف میکند و به مسیر دیگری پرتاب میشود. عشق تنها عامل بزرگترین دگرگونیها، چاشنی اصلی این تغییرات بزرگ و سفر درونی شخصیت اصلی به نام آریا میشود. او ابتدا از خود سفر میکند و سپس با عبور از مرزهای کشورهای مختلف در نقش یک امدادگر هلال احمر و سپس عضوی از صلیب سرخ جهانی، در خدمت مردم آسیب دیده ظاهر میشود. در این داستان رُز عامل اصلی و بنیادین تغییرات است. او که پس از حادثهای در کودکی به فرزند خواندگی پذیرفته میشود، حین ماموریتی در حادثه بمباران کاروان صلیب سرخ، دوباره با آریا روبرو میشود و ماجراهای جدیدی آغاز میشود.
در بخشی از کتاب که در شت جلد هم آمده است میخوانیم:
دیدار او، شاهکار هنری تازهای در من خلق کرد. این دگرگونی را در درونم حس میکردم. دیگر خودم را نمیدیدم، من سرکش و عصیانگرم در حال فروپاشی بود! ...
او با درون من همراه شده بود. تنها نبودم. حضور دیگری نیز همراهم بود و با من قدم میزد؛ از نگاه او به اطرافم نگاه میکردم. همهی کسانی که از مقابلم رد میشدند، شبیه او بودند. آسمان، زمین، دریا، پسرک گارسن، همه و همه شبیه او بودند. انگار ردی از او در صورت همه گذاشته بود و از صورت همه کسانی که روی زمین بودند، رد شده بود. میتوانستی مهربانی و عشق را در خطوط صورتشان ببینی .... احساس غرور میکردم وقتی به پهنای آسمان در ذهنم نقش میبست!
کتاب مردی با دکمه سردستهای سواروفسکی را نیز انتشارات سیدا در ۲۰۰ نسخه منتشر و روانه بازار کتاب کرده است.
نظر شما