۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۴:۳۶
کد خبر: 82711071
T T
۰ نفر

سیاوش های ایلام چرا در پالایشگاه تهران سوختند؟

۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۴:۳۶
کد خبر: 82711071
سیاوش های ایلام چرا در پالایشگاه تهران سوختند؟

پایگاه تحلیلی خبری عصر ایران روز شنبه در یادداشتی به قلم احسان محمدی با عنوان سیاوش های ایلام چرا در پالایشگاه تهران سوختند به بحث در خصوص حادثه آتش سوزی عصر جمعه پالایشگاه تهران كه منجر به كشته شدن 6 نفر از اهالی دهستان بیجنوند از توابع بخش هلیلان شهرستان چرداول پرداخته است

در این یادداشت آمده است: بسیاری از ایرانیان، استان ایلام را یا به واسطه جنگ تحمیلی می شناسند یا گذر از آن برای سفر به كربلا و عتبات عالیات، استانی آرام و بی هیاهو كه گوشه نقشه گربه شكل ایران كز كرده است.
ایلامی ها این سال ها دلشان می خواهد بچه هایشان سیاوش باشند، آتش به آنها كارگر نیفتد اما انگار آتش ایلامی ها را دوست تر دارد.
در سال های اخیر مردم هیچ استانی اندازه ایلام شاهد خودسوزی دخترهایش نبوده و حالا حتی وقتی پالایشگاهی در تهران آتش می گیرد، باز هم قربانیانش كه در میان شعله ها سوختند زاده و بالیده ایلام هستند، 6 جوان زیر 30 سال روستایی، چند مجروح نیمه جان كه پرهایشان در آتش سوخته.
روز گذشته در جریان آتش سوزی در یكی از بخش های پالایشگاه نفت تهران 6 كارگر ایلامی در میان شعله ها جان دادند، آنها تا آخرین دقیقه برای خاموش كردن آتشی كه ستون های تقطیر را می بلعید جنگیدند اما آتش پَر ایلامی ها را خوب می سوزاند.
سجاد دارابی فرزند امیر، نعمت كوخایی فرزند علی اكبر، پوریا دارابی فرزند آزادخان، حسن دارابی فرزند عابدین، افشار میرزایی فرزند برار و كاظم امیری فرزند باپیره جان باختند، علی نظر جلیلیان و جواد نوروزی هم به شدت دچار سوختگی شده اند.
پالایشگاه ها مثل هر سیستم دیگری نیاز به تعمیرات دارند، خراب شدن قطعات، فرسودگی و خوردگی و گاهی چك كردن دهها قطعه و پیچ و مهره نیازمند بهره گرفتن از متخصصان و تعمیركارانی است كه هم در این حوزه دانش داشته باشند و هم جسارت رویارویی با خطر، اما بچه های روستایی ایلام كی و كجا متخصص شدند؟
مدیران پالایشگاه نفت تهران در خصوص رخ دادن این حادثه توضیحاتی ارائه خواهند كرد اما اگر قاتل بروسلی پیدا شد یا اگر مقصران ساختمان پلاسكو دست شان را بالا بردند و قصورشان را پذیرفتند شما هم در مورد این حادثه تلخ خبرهای تازه ای دریافت خواهید كرد. نخستین بار نیست و سوگمندانه آخرین بار نخواهد بود، فرقی نمی كند اهل كجا باشند ایرانی اند، انسان اند، فرزند این سرزمین و هنوز مشتاقند كه اكسیژن هوا را ببلعند، زندگی كنند و وقتی به سمت دیارشان می روند برای زن و بچه هایشان كه چشم به پیچ جاده دارند سوغات ببرند. حالا استخوان های سوخته و دود گرفته شان را می برند ایلام.
لازم نیست قبرها را خیلی بزرگ بكنند، آنچه باقی مانده از آن جوان های رشید را می شود در یك وجب دفن كرد، جای خالی شان در قلب عزیزان شان را اما خروار خروار شادی پر نمی كند.
در ایران و در چنین مواردی اصطلاحاتی مثل غافلگیر شدیم، حادثه به شكل بی سابقه ای رخ داد، عدم رعایت نكات ایمنی از سوی جانباختگان و ... زیاد تكرار می شود، بسیار بعید است مدیر زنده ای بپذیرد كه در جان باختن كارگران او و تیم زیر مجموعه اش قصور كرده اند.
پاسخ به پرسش هایی مانند آیا واحدهایی كه كارگران روی آن كار می كردند طبق اصول ایمنی از هرگونه مواد قابل اشتعال تخلیه شده بودند؟ آیا تیم پشتیبانی و مراقب از كارگران در حال كار، با بسكت نجات یا خودرو آتش نشانی مجهز به نردبان بلند در محل حادثه حضور داشت؟ آیا آتش از پایین برج تقطیر به سمت بالا صعود كرد یا نشت سوخت و شعله ور شدن آن از بالا به پایین بود؟ هم معمولا لابلای مكاتبات اداری گم می شود و برای بازماندگان جز اندوهی جانگاه و سنگ قبری كه بر آن گریه كنند و مشتی عكس یادگاری، چیزی باقی نمی ماند.
كارگران بخش تعمیرات یا اورهال(Overhul) معمولا فصلی كار می كنند، مثل یك ارتش آماده باش، در عملیات اورهال بازرسی نیروهای متخصص آموزش دیده در زمینه مكانیك، الكترونیك و الكتروتكنیك، كوچكترین قطعات و تجهیزات مكانیكی و الكترونیكی همه دستگاهها و ادوات بزرگ و پیچیده پالایشگاه را تعمیر، تعویض و بازرسی می كنند، كاری سخت و نفسگیر كه برای رعایت نكات ایمنی در زمانی صورت می گیرد كه پالایشگاه از مدار تولید خارج شده باشد.
اما بچه های روستاهای زیرتنگ بیجنوند، نیدوله علیا، پلكانه، و دره چپی در بخش زاگرس ایلام كه در فاجعه پالایشگاه نفت تهران جان باختند این همه تخصص را از كجا آورده اند؟ چرا زادگاه آبا و اجدادی شان را كه چند هزار هكتار زمین مساعد كشت و كار دارد را رها می كنند و به تهران، آبادان، عسلویه و حتی عمان و قطر می روند؟
ماجرا ساده است، ایلام استانی كه ظرفیت های بالقوه نفت و گاز آن مثال زدنی است، كار ندارد، اگر دارد مدیر كارآمد ندارد تا از ظرفیت این همه جوان استفاده كند.
آنها ابتدا به كمك همشهری ها و آشنایانی كه این حرفه را آموخته اند به صورت كارگر عادی و وردست صنعتی وارد این كار می شوند و بعد كه راه و چاه را یاد گرفتند به عنوان مكانیك درجه 1 و 2 راهشان را باز می كنند و مكانیك پروازی می شوند، چند ماهی می روند سر كار و بعد از تعمیرات به خانه برمی گردند و آماده باش یا (Standby) می مانند برای فصل بعد تعمیرات یا شرایط اضطرار.
این كار نه یك انتخاب دست اول بلكه یك راه ناگزیر برای معاش است وگرنه جوان های روستایی ترجیح می دهند در كنار خانواده هایشان بمانند و گندم بكارند و دست هایش بوی علف تازه بدهد نه اینكه آتش درو كنند و با دست های چرب و چیلی عرق از پیشانی پاك كنند. رودخانه سیمره، خروشان و مغرور از بیخ گوششان می گذرد و با پمپاژ آب سرگردان آن می توان صدها هكتار زمین را آباد كرد و صدها نفر را مشغول كار.
تكنولوژی پیچیده ای نمی خواهد، فقط یك سرمایه گذاری هوشمندانه، پمپاژ و هدایت آب به زمین كه مستعد بارور شدن است و ایجاد دهها و صدها شغل، دیگر آن وقت لازم نیست بچه های روستاهای زیرتنگ بیجنوند، نیدوله علیا، پلكانه، و دره چپی و ... رخت شان را جمع كنند و بخت شان را در دور دست ها جستجو كنند. یك لقمه نان و این همه دویدن؟
كارگرهای اورهال می گویند این كار دائمی نیست و شاید در سال چهار ماه یا بیشتر یا كمتر كار كنیم و عملا كار دیگری هم بلد نیستیم و پس اندازی برایمان نمی ماند، اما این بخش (بیجنوند در شیروان چرداول ایلام) دارای ظرفیت بالایی در كشاورزی و دامداری است، اگر خشكسالی بگذارد. كاش برایمان پمپاژ آبی بگذارند، آن وقت بیشتر به درد جامعه می خوریم. بچه هایمان هی زنگ نمی زنند كی از پالایشگاه برمیگردی؟ ما دوست داریم همین جا، سر همین زمین های این دشت كار كنیم ولی كسی به فكر ما نیست.
مادرهایی كه امروز با شنیدن خبر از دست دادن پسران شان به رسم روزگاران گذشته، گونه هایشان را چنگ زدند و گیس هایشان را بُریدند آرزو می كنند كه كاش اصلا در این سرزمین نفت كشف نشده بود تا آتشش، جگرگوشه هایشان را مثل پروانه های افتاده در چنگال شمع بسوزاند، اما روزگار راه خودش را می رود. بی رحم، بی آنكه دلش بشكند از شكستن كمر پیرمردهای شیروان چرداولی كه حالا بی پسر شده اند ...
پایان این نوشتار كه بوی گوشت سوخته و نفت و حسرت می دهد، به روال دیروز و پریروز و هر روز، آرزوی آرامش برای جان باختگان و بازماندگان است، برای آنها كه هرگز این بخت را پیدا نكردند كه به سرزمین مادری برگردند و كنار سیمره ترانه هایی به زبان لَكی بخوانند. برای سجاد دارابی كه اهل رسانه بود، رفیق قلم و دوربین عكاسی، خبرنگاری كه حالا سوختن اش خبر شد.
منبع : عصر ایران
دریافت كننده: فرهاد فرامرزی