به گزارش جماران: 1- شادي در اسلام چه مستنداتي دارد؟ آيا توصيهها بيشتر به حزن و اندوه است يا شادماني؟
2- شادي مورد توصيه در اسلام چه شاخصهها و مولفههايي دارد؟
3- اين تلقي وجود دارد كه ديني بودن جامعه ما، سبب ناشادماني شده است. واقعيت دين چيست و اگر اسلام با حزن مخالف است، جاافتادن اين تلقي را ناشي از چه كاستيهايي ميدانيد؟
4- ممكن است گفته شود ضعف و برداشت اشتباه مديريت اجرايي در كشور، سبب اين تلقي اشتباه درباره كاركردهاي دين شده است. ضمن پذيرش اين ضعفها، اين پرسش به صورت جدي وجود دارد كه كه چرا علما و روحانيون هم كمتر در اين باره سخن و توصيه دارند.
5- عوامل و راههاي بهوجود آوردن شادي با حفظ اصول ديني چه ميتواند باشد؟
6- نظر بنيانگذار جمهوري اسلامي درباره شادي چه بود؟ ايشان مرزهاي شادي در جامعه را كجا ميدانستند؟
بهنظرم پاسخگويي به اين سؤالات و سؤالات احتمالي ديگري كه در اين موضوع مطرح ميشود نيازمند مقدمهاي است؛ مقدمهاي ديني- فلسفي كه در آن هم نگاه اسلام را و هم نگاه عقل تنها را به مقولات اين جهان توضيح بدهيم؛ البته آنچنان كه به ذهن قاصر خودم ميرسد و آنچنان كه فهم كرده و انديشيدهام.
اول بايد به روح جاري در گزارههاي اسلامي نظر پيدا كنيم. به نظر من مهمترين كاري كه اسلام كرده و مهمترين كاري كه پيامبر عظيمالشأن اسلام انجام داده، رنگبخشيدن به رفتار و اعمال انسان است. اين كار انقلابهاي شگرفي را ايجاد كرده كه من به چند نمونهاش اشاره ميكنم؛ بعد روي بحث خودمان منطبق خواهمكرد.
البته تأكيد هم دارم كه اين نگاه من فراديني است، يعني از ديد فلسفه دين به اين رويكردها نگاه خواهمكرد، لذا معتقدم مانند تمام گزارههاي اينچنيني پاي سخنان من بر دوش تاريخ و تفلسف استوار است نه نقل و تعبد. لذا در پاسخ به سؤال شما كه شايد جنبه درونديني داشت من خواستم يك جنبه فلسفي به قصه بدهم تا پنجرهاي باز شود و بعد ميشود با نگاهي درونديني بحث را كامل كرد، اما بههرصورت گمان من اين است كه اگر مطالبي كه اينجا عرضه ميدارم منقح شود و از پس نقدهاي احتمالي بر آيد، بحث را روشنتر ميكند.
بههرصورت گفتم كه رنگبخشي به افعال بزرگترين كار پيامبر اسلام است و نمونهاي از اينها را ذكر ميكنم: و آن انقلاب اخلاقي ياري مظلوم است. عرب جاهلي ميگفت: «انصر اخاك ولو كان ظالما» برادرت را ياري كن ولو اينكه ظالم باشد. ببينيد چقدر از رذالت و سخافت اخلاقي بهرهمند است؟! يعني عدل كه گوهر هستي بشر است، زير پاي نسبتها و روابط خرد ميشود و اين تنها در حيطه عمل نميماند كه گزاره اخلاقي برايش درست ميشود. انصر اخاك ولو كان ظالما. اساسا فرق جامعه جاهلي و جامعه زمان ما در اين است كه اگر چه ما هم رفتارمان خيلي وقتها جنبه جاهلي دارد، اما اينكه به جامعه ما اطلاق جامعه جاهلي نميشود، اين است كه ما حداقل در حيطه آرمانهايمان كمالگرا هستيم، اما جامعه جاهلي پيش از پيغمبر اين رذيلانهترين عمل را به صورت جمله آرماني انصر اخاك ولو كان ظالما درميآورد.
خوب حالا پيغمبر با اين جمله چه كرد؟ با اين نگاه و شيوه و رسم زندگي جاهلي چه كرد؟ پيغمبر آمد و رنگ اين گزاره را گرفت و رنگ ديگري بدان بخشيد. فرمود: بله، من هم قبول دارم كه بايد برادر ظالم را ياري كرد! اما ياري برادر ظالم به اين است كه جلوي ظلم او را بگيري و نگذاري ظلم كند!
ميبينيد! با يك اصلاح اخلاقي رذيلانهترين گزاره اخلاقي را به گزارهاي گوهرين و درخشان تحويل برد و تبديل كرد. رنگ اين نگاه را از سياه به سپيد مبدل ساخت. صبغة الله بدان بخشيد. (در قرآن هم صبغة الله داريم؛ به معناي رنگ خدا)
من اين يك مورد به ذهنم رسيدهبود و در چند جا كه بحث داشتم و يكجا كه در مورد اخلاق بحثي داشتم، مطرح كردم و همانجا گفتم كه روش پيامبر در مورد برخي از رسوم جاهلي، انقلابي بود، در مورد برخي ديگر اصلاحي و بعد به نمونههايي از برخوردهاي انقلابي او نيز اشاره كردم.
بعدها ديدم جناب آقاي حكيمي بزرگوار هم در الحياة مواردي را ذكر كرده و عنوان انقلابهاي اخلاقي پيامبر را رويش گذاشته كه از حيث محتوا چيزهايي را شمرده كه من در حيطه اصلاحات اخلاقي پيامبر ميشمرم. حالا بحث در لفظ نيست، ولي ايشان هم چند مورد را ذكر كرده، اگرچه به گمانم اين بحث انصر اخاك را آنجا نياوردهاست، ولي بههرحال موارد متعددي را ذكر كرده كه علاقهمندان ميتوانند به آنجا هم مراجعه كنند.[منظور نويسنده محترم كتاب ارزشمند الحياة است كه از مجموعه اي از احاديث توسط استاد محمد رضا حكيمي جمع آوري و تدوين شده است]
خلاصه آنچه تا اينجا ميخواستم عرض كنم اشارهاي به تغيير رنگ و محتوايي است كه پيامبر با اعجاز فكر و انديشهاش در رفتار و افكار آدميان ايجاد كردهاست.
حالا با اين نگاه به سراغ شادي ميآييم. من معتقدم شادي هم رنگ دارد، ميتواند رنگ انساني داشتهباشد و ميتواند رنگ جاهلي داشتهباشد. آنچه انسان 'بما هو انسان' بايد به دنبالش باشد شادي انساني است؛ شادياي كه چهبسا با غم عجين باشد، شادياي كه بهوضوح با سرخوشي جاهلانه متفاوت است!
دغدغه من در اين نوشته، بيان همين نكته است و اميدوارم بتوانم حس دروني خودم را به شما و خوانندگاني كه از طريق كلمات حرفهاي مرا ميخوانند منتقل كنم. لذا ميخواهم در اين زمينه كمي بسط سخن دهم و حرفهايي كه ميزنم انديشههايي است كه بدان معتقدم و بارها به آنها انديشيدهام. اميدوارم اين افكار پراكنده را بتوانم در بيان منسجم القا كنم.
در اين زمينه ميبايد چندين مطلب روشن شود كه پازل سخن من كامل گردد.
يكي از اينها، بحث لبخند و گريه است و رابطه آنها با شادي و غم. لبخند و گريه شادي و غم نيستند، بلكه مبرز آنها هستند، آنهم مبرز مشترك يعني گاهي در شادي بهكار ميآيند و گاه در غم. همه خندهها از شادي نيست كه: 'ايبسا خنده كه از گريه غمانگيزتر است'. يا به قول شاعر:
پشت اين نقاب خنده پشت اين نگاه شاد،
چهره خموش مرد ديگري است،
مرد ديگري كه سالهاي سال نااميد نااميد نااميد زيسته،
مرد ديگري كه پشت اين نقاب خنده،
هر زمان به هر بهانه با تمام قلب خود گريسته.
همينطور است گريه؛ مگر ما گريه شوق نداريم، اشك است اما اشك شادي.
بنابراين خنده و گريه دو مبرزند؛ آنهم مبرز مشترك مثل اشتراك لفظي در الفاظ و وضع آنها. با اين تفاوت كه دلالت مشترك لفظي بر مدلول خود وضعي است، اما دلالت اين دو علامت و دال بر مدلول خود طبعي است، همچنانكه علماي منطق اصل اين تقسيمبندي را دارند كه دال يا عقلي است يا طبعي است و يا وضعي.
نكته ديگري كه بايد بدان بينديشيم، اين است كه انسان بما هو انسان در اين جهان مادي كه از در و ديوارش حوادث غمآلود ميبارد چگونه ميتواند شاد باشد؟ شما از من بخواهيد كه سياهيهاي اين دنيا را به شما نشان دهم. مگر كم است؟! انسان اگر انسان باشد وقتي از در خانه بيرون ميآيد صحنههاي رقتآور را ميبيند؛ از كودك كار، از معلول رها شده، از آسمان تيره، از خبرهاي ناگوار قتل و غارت و تجاوز، از غزه و عراق، از درياي آبي سابق و سياه امروز! از دوري از معبود، از يلگي و رهايي استبداد و استعمار. اينها از در و ديوار اين جهان ميريزد! اينها كه گفتم كافي است كه انسان بما هو انسان غم بر غم بيفزايد؛ اضافه كنيد غم عزيزان را كه چون كوه انباشته ميشود و كاهكاه فراموش ميگردد! غم فقدان پدر، مادر، برادر سهل است كه حتي مرگ هركس انسان و روحيه انساني را غم اندود ميكند!
حالا شادي چه؟.... شادي چه؟ بايد فكر كنيم پيدا كنيم. يك تحقيق ميداني كنيد؛ برويد از مردم بپرسيد چند خبر غمبار بگويند و چند خبر خوشحالكننده؟ ميترسم خوشحاليهايمان به برد تيم ملي واليبال و امثال آن محدود شود!
اينها كه من دارم ميگويم طرح مسأله است. پاسخش را هم خواهمداد، شادي و غم را هم تعريف خواهمكرد.
از طرف ديگر؛ از ميان شاعران حكيم، مگر خيام معروف به شادي و شادخواري و دم غنيمتداني نيست؟ مگر صدا نميزند كه: مينوش كه جاوداني اين است. يا نميگويد:
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري
پيش آر پياله را كه شب ميگذرد
اما همين خيام حكيم در همين منظومه شعرياش سرخوش نيست؛ بهدنبال شادي است، بهدنبال خوشي است. ميگويد:
من در پي آن دمم كه ساقي گويد
يك جام دگر بگير و من نتوانم
ميگويد من در پي آنم يعني فاقد آن است. اساسا آقايان! زندگي بشر مالامال از غم انساني است. اين مقدمه را هم حفظ كنيد تا در نتيجهگيري از آن استفاده كنم.
نكته ديگري كه براي تنقيح بحث لازم ميدانم مورد اشاره قرار دهم بحث غم انساني و غم غير انساني و نيز شادي انساني و شادي غير انساني است. يا بگو شادي و غم متعالي و شادي و غم غير متعالي.
ادعاي من در اين گفتار كه تلاش ميكنم آن را تبيين كنم و از دل اين پراكندهگوييها بدان نائل شوم، بحث اينهماني شادي و غم انساني و اينهماني شادي و غم غير انساني است.
ميخواهم بگويم كه غم انساني، همان شادي است و شادي غير انساني همان غم است. ممكن است اشك غم متعالي از ديده كسي جاري باشد، اما من او را شادي مينامم نه آنكه لبخند جهل ميزند و با قرص روانگردان قهقهه سر ميدهد.
كلمه غم در آثار شرعي و ادبي، بسيار است. من ادعا ميكنم كه قاطبه غمهايي كه در ديوان حافظ شما ميبينيد عين شادي است و غم نيست. غم انساني همان شادي است. آزادي همان شادي است، اشك جاري بهخاطر مظلوم اگرچه تلخ است، اما شادي چيزي غير آن نيست.
از اين منظر، هرچه جامعه انسانيتر شود شادتر ميشود و هرچه جامعه حيوانيتر شود غمناكتر ميشود. غم حقيقي غم دوري از انسانيت است. اشك برخاسته از انسانيت، عين شادي است.
دقت كنيد! من نميخواهم بگويم غمهاي انساني به شادي منجر ميشود، من نميخواهم بگويم اين دنيا را در غم بسر ببر تا در دنياي ديگر شادي را تجربه كني، نه؛ حرف من اين است كه اصلا شادي و غم اگر انساني باشند يكي هستند. حرف من اين است كه همانطور كه وقتي ميبيني كودكي دارد به زمين ميخورد و ناگاه به كمك دست پدرش نجات مييابد شاد ميشوي و اين شادي حقيقي است، ميگويم اگر آن كودك زمين خورد و تو از سر انسانيت گريستي اينهم شادي است؛ شادي انساني و شادي انسانبودن.
اين غمها منجر به شادي نميشود، بلكه اصلا شادي چيزي غير از اين غمها نيست. غم واقعي غم پوچي است. ببينيد! هركس در زندگياش ممكن است لحظهاي به سرش بزند و فكر خودكشي كند، بعضي از اينها صرف تصور است. عصبانيتي زودگذر است، اما وقتي غم حقيقي باشد و دست در دست پوچي بدهد، خودكشي از روي عصبانيت به سراغ آدم نميآيد بلكه در شكل عاقلانهاش رخ مينماياند.
اين نكته را در كتاب خاطرات جناب سايه ديدم كه او بدان اشاره كرده، نكته درستي است. آقاي ابتهاج ميگويد فرايند خودكشي صادق هدايت ساعتها طول كشيده، چون خانهاش خيلي منفذ داشته و او سر فرصت با دقت فراوان آمده و تمام اين منفذها را بسته، بعد گاز را روشن كرده و خودكشي كردهاست. غم او، بله غم است كه به پوچي ميانجامد، به نيستي ميرسد و بهعدم ميخواند، اما غمي كه در ميان شاعران قرون گذشته هست، من ادعا ميكنم قاطبهاش عين شادي است. غم عشق چيست؟ غير از شادي است؟ به اين نكته دقت كردهايد كه شادي خيام عين غم حافظ است؟ چون هردو يكي است. به تعبيري خيام هم انسان غمناكي است اتفاقا چون انسان است غم انساني دارد (البته در پرانتز بگويم كه وقتي ميگويم خيام يا حافظ اصلا كاري به اين دو فردي كه در يك تاريخي زيستهاند ندارم، بلكه اينها در آثارشان متولد شدهاند و يك حقيقت انديشهاي دارند، لذا ميبينيم ويتگنشتاين كه يك نفر بوده، در تاريخ انديشه مبدل به دو نفر ميشود: ويتگنشتاين اول و ويتگنشتاين دوم! درحاليكه جسم او يك نفر بوده و ما در بحث از انديشه نام را بركسي ميگذاريم كه از دل مجموع انديشههايي متولد شدهاست، لذا شادي و غم حافظ را من نميروم تاريخ بخوانم تا استخراج كنم شايد آدم بيخيالي بودهباشد، من حافظ پساآثار را ميگويم).
نميدانم چقدر توانستم مراد خود را و فهم خود را تبيين كنم، اما من معتقدم كه با برنامه طنز و با لباس قرمز و آبي و در شكل پستتر با قرص و افيون نميتوان شادي آورد و گفت اين كشور شاد است يا نه.
در جمعبندي عرايضم تا اينجا ميگويم كه اسلام با آن رويكرد رنگبخشي و متعالي خود - با نگاه فلسفه ديني عرض ميكنم- بهدنبال شادي و غم متعالي است. دنبال انسانيت است كه همان شادي است، بهدنبال غمي است كه همان شادي است. بهدنبال هويتي است كه همان شادي است. اين انقلاب معنايي است كه به شادي و غم رنگ ميدهد. ما بارها و بارها شنيدهايم كه امامحسين(ع) هرچقدر به ظهر عاشورا نزديكتر ميشد برافروختهتر ميشد. يعني چه؟ اين شادي انسانيت است. تأكيد ميكنم غمي نيست كه به شادي منجر شود، بلكه شادي چيزي نيست غير از همين انسانشدن؛ انسانبودن و فهم انسانبودن شادي است. آزادي شادي است، آزادي بله، اما آزادي آويخته، آزادي از دل لاجبر و لاتفويض بيرون آمده، آزادي همانسان كه حاجي سبزواري ميگويد «لكن كما الوجود منسوب لنا، الفعل فعلالله و هو فعلنا.» يا شعري ساختهبودم:
مجبور مخوان ما را، ما سايه مختاريم ما سايه مختاريم مختار مخوان ما را.
از جامجم ار پرسي، انجام جمت گويم همخانه اسكندر، همسايه با دارا!
حالا با اين ترسيم من ميگويم حكومت ديني حكومت شادي متعالي است و از نگاه معلول به علت: اگر شادي متعالي در جامعهاي هست آن جامعه، جامعه اسلامي است و الا آن جامعه، جامعه كفر است.
در اينجا ميخواهم پنجره ديگري را باز كنم و مربوط به بحث خودمان نمايم. قبلا گفتهبودم كه به عقيده من، ملاك جامعه مطلوب ميزان رضايتمندي جامعه است. نه آزادي است، نه اقتصاد است، بلكه معجوني است كه آن را ميزان رضايتمندي جامعه ناميدهبودم.
ببينيد در تاريخ انديشه سياسي، ليبرالها تمام نظرشان به آزادي بود يا بهتر بگويم وجه غالب نظرشان آزادي تضمينشده بود و كمونيستها بر مساوات و خلق و توده ممحض شدهبودند يا اقتصاد سوسياليستي در دورهاي ملاك رسيدن به جامعه مطلوب تصور ميشد، اما اينها هيچيك جامعه آرماني نيست. جامعه آرماني معجوني است كه در آن ميزان رضايتمندي مردم بالاتر است. در همان بحث گفتم كه بياييد، دو مقطع را باهم بسنجيم: چند سال قبل از انقلاب و چند سال بعد از انقلاب را. از نظر اقتصادي آمارها گوياي اين است كه دوران قبل از انقلاب با همه مشكلات اقتصادي و غيره كه بود، وضع كشور از نظر اقتصادي بهتر از مثلا سال 60 است كه كشور تازه تأسيس شده و با مشكلات اقتصادي عديده روبرو است و با جنگي تمامعيار دست به گريبان است، اما ميزان رضايتمندي قاطبه مردم، چيز ديگري است.
مردم بههردليل و صد دليل در دوران پهلوي راضي نبودند، ولذا انقلاب كردند. اما در سال 60 مثلا ميزان رضايتمندي مردم بهمراتب بالاتر است. حالا نميخواهم بحث را مفصل كنم و تفصيل دهم، بلكه به نظرم ميرسد در تكميل آن سخن و انديشه اينجا بگويم كه رضايتمندي، فرع شادي انساني و شادي متعالي است؛ لذا هرچقدر جامعه انسانيتر باشد شادتر است ولو يك برنامه طنز هم از صداوسيمايش پخش نشود، ولي هرچقدر جامعه از انسانيت دور شود و به منيت شيطاني دچار شود غمبارتر شده و رضايتمندي مردم هم از آن پايينتر ميآيد. حال هرچه ميخواهيد فيلم طنز بسازيد و شعر طنز چاپ كنيد و لباس رنگي را در ميان مردم رواج دهيد.
لذا هنر امام اين بود كه نگاهها را عوض كرد، دلها را دگرگون كرد، غم خود و ديگران داشتن را به ما آموخت؛ همين پديده پردامنه صدور انقلاب برخاسته از روح حاكم بر مردم آن دوران است. اين چقدر شريف است كه مردمي خود، بدون زور و پول حكومت، دغدغه كشورهاي غريبه ديگر را داشتهباشند. اين چقدر نجيبانه است كه مردم يك كشور بدون آنكه داعيه استكباري و استعماري داشتهباشند بهدنبال اشتراكگذاشتن فهم نوين خود از زندگي باشند. لذا بهشدت معتقدم انقلاب ما يك انقلاب اسلامي و انساني بود. انسان متعالي در آن پررنگ بود. هنر امام، بخشيدن نگاه انساني جديد به مردم بود يا بهتر بگويم بسيج انسانها بود. امام بهدنبال انسان بود، بهدنبال ساختن انسان و چه خوشبخت بود كه توانست در دورهاي، ثمره تلاش خود را ببيند و آدمهايي را ببيند كه به مرز انسانيت نائل شدهبودند، خود را نميديدند انسانيت را ميديدند. حالا ببينيد چقدر مرده است و غمبار و غمافزاست انديشهاي كه در پي شكم خود و خانواده و محله و استان و كشور خويش است. من گمان نميكنم سياست نظام كه كمك به فلسطين و لبنان و تمام مظلومان عالم باشد مورد قبول ملت نباشد، بلكه ممكن است برخي انتقاد داشتهباشند كه برخي شعار ميدهند و عمل نميكنند و مقاصد ديگري دارند و الا اصل غم انسانيداشتن و با نداري به كمك مظلومرفتن، از بالاترين مصاديق انسانيت است كه ملت ما در جايجاي تاريخ خود آن را اثبات كردهاست.
اول ** 1521
![سيد علي خميني: هر اندازه جامعه انساني تر باشد، شادتر است سيد علي خميني: هر اندازه جامعه انساني تر باشد، شادتر است](https://img9.irna.ir/old/Image/1393/13930624/81313210/N81313210-5952075.jpg)
تهران - ايرنا -آنچه كه در پي مي آيد؛ متن كامل يادداشتي است از حجت الاسلام و المسلمين سيد علي خميني كه در پاسخ به مجموعه اي از پرسش هاي نسيم بيداري درباره شادي از منظر ديني و اخلاقي،به نگارش درآمده است.