در جنوبغربي تهران، آنجا كه مرزهاي پايتخت تمام ميشود، پشت ديوارهاي يك گاوداري، 28خانوار براي خودشان كوچهاي ساختهاند. كوچهاي در مرزهاي جغرافيايي تهران كه در نقشه پايتخت نشاني از آن نيست؛ نامي، ردپايي، اثري ... هيچ.
پشت اين هيچستان، جايي كه انگار دنيا تمام ميشود و سقف آسمان كوتاه؛ 105نفر، زندگي را در خانههاي 12متري بين خودشان قسمت كردهاند. ساكنان خانههاي كبريتي، كارگرند. روستاييان سالهاي دور كه حالا چند سالي هست كه شهرنشين شدهاند. از شهرهاي دور آمدهاند از مشهد و آمل، از زابل و بوشهر. اينجا هر خانهاي رنگوبوي يك روستايي را ميدهد و هر دري رو به يك فرهنگ باز ميشود: «از شهرهاي مختلفيم. خيليها هم با هم فاميلند. ما از زابل آمديم. 8،7 ساله. بچههايم همينجا به دنيا آمدند. شوهرم در گاوداري كار ميكند و ما هم اينجا زندگي.»
پشت ديوارهاي اين كوچه بنبست، زندگي، ابعاد سادهاي دارد. دستهايي ناشيانه روي درهاي خانهها را شمارهگذاري كردهاند. در خانههاي كبريتي كه با نفت و گازوييل گرم ميشوند، خيلي چيزها كه در زندگي شهري حالا نشاني از آنها نيست همچنان به كار ميآيند يكي از آنها پيتهاي بزرگ گازوييلي است كه حالا ديگر از دور زندگي شهري خارج شدهاند اما تاريخ مصرفشان هنوز اينجا تمام نشده است.
خانهها حمام مستقل ندارند، هال و پذيرايي ندارند و بيشترين تجملاتشان يك فرش ماشيني و يك تلويزيون ال.سي.دي است. روي سقفهاي لرزان، پاي ديشهاي ماهواره را سفت كردهاند. زنها سريال ميبينند، چند نفري با هم. زندگي در اين كوچه قوانين خودش را دارد و شايد هم دلخوشيهاي خودش. زنها با هم غذا ميپزند، با هم خريد ميكنند و در زندگيشان براي همديگر هيچ راز مگويي ندارند، خودشان ميگويند: «همه از همهچيز هم باخبرند. خانهها نزديك است اصلا نميشود در خانهاي بگومگويي، حرفي باشد و كسي نفهمد... چرا خيلي وقتها با هم دعوا هم ميكنيم، اما خب زود يادمان ميرود. بالاخره اينجا چشم تو چشميم. يك ساعت بعد از دل هم در ميآوريم.»
در خانههاي 12متري، كسي به حريم خصوصي و حقوق شهروندي فكر نميكند. اين حرفها براي اين آدمها نه معني و مفهومي دارد و نه خواهان و طالبي. همسايگي آنقدر نزديك است كه انگار 105نفر آدم در يك خانه زندگي ميكنند. اينجا زندگي اگرچه زير آسمان شهر ميگذرد اما آدمها شهرنشين نشدهاند، آنها روستا را با خود به تهران آوردهاند و سفرهها، خانهها و روزگارشان هنوز همان قدر ساده است. سادگي از چشمان «نرگس» بيرون ميپاشد وقتي كه ميگويد:
«كارگريم، ديگه. زندگي كارگري همين است. اعتراضي هم نداريم. نه واقعا، شكايتي هم نداريم. شكر. خيلي هم شكر.» 37ساله است اما صورتش 50 ساله ميزند؛ براي «نرگس»، واژه رفاه معناي ديگري دارد: «رفاه يعني سلامتي. خدا رو شكر كه سلامتيم. ريخت و پاشي كه نداريم. لباسهاي آنچناني نميپوشيم. به شوهرم حقوق كارگري ميدهند. با همان حقوق و يارانهها ميگذرانيم. ميسازيم با همين كه داريم.»
در خانههاي كبريتي، سقف آرزوي آدمها كوتاه است، مثل سقف خانههايشان. آنها از زندگي چه ميخواهند: «فقط سلامتي»، همين؟ «عاقبت به خيري بچههامون.» اينها را زهرا، زني ميانسال ميگويد كه سالهاست در همين كوچه بنبست روزگار گذرانده. از نگاه «نسيم» كه جوانتر است و از جنوب آمده و چشمان كهربايي در صورتش ميدرخشد، زندگي آدمها در همين خانههاي كوچك، همين كوچه دلگير، همين نقطه پرت، «خيلي هم خوب است». اوست كه ميگويد: «تا سوم راهنمايي درس خواندم. 17سالم بود شوهر كردم. الان 3تا بچه دارم. چرا فكر ميكنيد زندگي ما خوب نيست؟ به ظاهر اينجا نگاه نكنيد.
ما زندگي خوبي داريم. هر چند وقت يكبار صاحب گاوداري يك گاو ميكشد براي ما. شير و لبنياتمان هم از همينجاست. بچههايمان با هم بزرگ ميشوند، دختر شوهر داديم، عروس آورديم. اينجا خونه يكي جشن باشه، انگار خانه همه ما است. برو و بيا داريم. اما خب بالاخره بايد صبر و تحمل داشته باشيم تا به آسايش برسيم. شوهرهاي ما سخت كار ميكنند و ما هم بايد پابهپاي آنها اين شرايط را تحمل كنيم.»
در بلنداي اين كوچه بنبست، درختي نيست، شكوفهاي نيست اما بهار پيداست. خانههاي 12متري بوي عيد ميدهند. شيريني و خشكبار دارند. فرشهاي تميز، ظرفهاي براق و چاي تازه دم كشيده. خانهها هنوز شهري نشدهاند و زنان، نمونه زنان ساده كاملند. سر ظهر از خانههايشان بوي غذاي تازه ميآيد. خانههايشان پر است از طنابهاي رخت و لباسهايي كه در انتظار آفتابند.
تنهايي اين كوچه پرت را هياهوي بچهها پر ميكند. هر خانهاي پر است از بچههاي كوچك قدونيمقد. براي آنها اينجا خانه است، حالا چه 12متر باشد و چه كمتر.
ساكنان خانههاي كبريتي براي بچهدار شدن، شرط وشروط ندارند، بچههايشان اتاق اختصاصي نميخواهند، سيسموني و پوشك خارجي ندارند و آدمها با همان مثل قديمي زندگي ميكنند كه «هر آنكس كه دندان دهد، نان دهد» زنان در همين خانههاي كبريتي مادر ميشوند، بچهها در باريكه همين كوچه تنگ بزرگ ميشوند، مدرسه ميروند، ازدواج ميكنند و اگر هم جايي باشد همينجا زندگي ميكنند و ميمانند اما مثل پدرها و مادرهايشان فكر نميكنند. «فاطمه»، بيست و چند ساله، يكي از آنهاست كه همينجا بزرگ شده: «رسم اين است كه دخترها زود ازدواج كنند. الان هم چند تا بچه دارم. من فكر ميكنم زندگي در اينجا سخت است، روزها دلگيرند، روحيه آدم هيچوقت خوب نميشود.»
كوچه چند قدم مانده به اين كه تمام شود، باريك ميشود، پيچ ميخورد و پس از آن «گاوداري زنديه» شروع ميشود؛ در 16هكتار زمين. مردان اين خانههاي كبريتي، در گاوداري كار ميكنند.
«محمدعلي»، يكي از آنهاست، «گاوداري كارش شبانهروزي است. گاوها مراقبت دايم ميخواهند، شيفت داريم. شبها هم كه شبگرد هست. همينجا هم زندگي و هم كار ميكنيم. شهرداري اجازه ساخت وساز نميدهد وگرنه وضع خانههاي ما اين نبود.» گاوداري زنديه، بزرگ است، بزرگ يعني 1200رأس گاو دارد. از سالهاي دور از زماني كه اينجا هنوز منطقه هجدهاي در كار نبود، در منطقه يافتآباد مردم دامپروري داشتند.
حالا همه آنها از تهران رفتهاند به شهريار و هشتگرد و خلاصه هر جايي كه قانون منعي براي فعاليت گاوداريها ندارد. با مسكوني شدن بافت شهري، خيلي از گاوداران تصميم ديگري گرفتند. خيليها هم زمينها و گاوها را يكجا فروخته و به جاي آن ساختمان و مركز خريد و پاساژ ساختهاند. گاوداري زنديه حالا آخرين گاوداري است كه اينجا مانده. حضور «زنديه»ها در منطقه يافتآباد، بحث امروز و ديروز نيست. زنديه را اهالي يافتآباد خوب ميشناسند. زنديهها اينجا حق آب و گل دارند. از سالهاي دور از همان زماني كه آغا محمدخان قاجار تهران را فتح كرد و پايتخت شد.
سكونت اقوام زنديه در منطقه يافتآباد به همان روزها برميگردد. در كتاب «اخلاق ناصري» نوشتهاند پس از فتح شيراز به دست آغا محمدخان قاجار، بستگان و نزديكان خاندان زنديه مورد خشم او قرار ميگيرند و به نقاط مختلف تبعيد ميشوند و يكي از نقاطي كه اقوام زنديه در آنجا ساكن شدند، قلعه يافتآباد بود. داخل قلعه يافتآباد به 3بخش ديگر تقسيمبندي ميشد؛ قلعه بالا، قلعه پايين و «گاوميشخانه». گاوميشخانه كه به زبان يافتآباديهاي اصيل «گاميشخانه» تلفظ ميشود، نام محلي است كه مهاجران و ساكنان يافتآباد در آنجا دامهايشان از جمله گاو و گوسفند را نگهداري ميكردند تا بتوانند از اين طريق امور زندگيشان را بگذرانند.
«سال1340 پدرم، مرتضي زنديه، با 8 رأس گاو اين گاوداري را راه انداخت. همان 8 تا حالا 1200رأس شدهاند. 40نفر كارگر اينجا كار ميكنند، 10 نفر روي زمينهاي كشاورزي و بقيه در گاوداري. خوراك گاوها را از محصولات همين زمينها تأمين ميكنيم. كارگران همين پشت گاوداري هم زندگي ميكنند. اينجا به ما اجازه هيچ ساختوسازي نميدهند. نميگذارند حتي يك چوب بزنيم، اگر نه وضع خانههاي آنها را هم بهتر ميكرديم.» كسي كه اين حرفها را ميزند، يكي از زنديههاست، «محمد زنديه»، صاحب گاوداري «زنديه». اين گاوداري از پدرش به او و بقيه اعضاي خانواده به ارث رسيده است.
گاوداري بزرگ زنديه، شير عمده كارخانه پاك را توليد ميكند. روزي 2بار از كارخانه پاك ميآيند و از گاوداري شير ميبرند. گاوداري زنديه بزرگ است، آنقدر كه روزي 2 تا 3گاو در آن زايمان ميكنند. از 12سال پيش و زماني كه زمينهاي منطقه18 رونق گرفت، بازارهاي جديدي در اين منطقه احداث شد و بافت شهري هم توسعه يافت، اين گاوداري شد يكي از مشكلات بافت شهري.
آنطور كه «محمد زنديه» ميگويد، اين گاوداري شاكي خصوصي ندارد اما قانون، قانون است و اين گاوداري هم بايد از تهران برود. بر اساس ماده55 قانون شهرداريها، جلوگيري از ايجاد، تأسيس و فعاليت اماكني كه موجب بروز مزاحمت براي شهروندان ميشوند يا فعاليت آنها مخالف اصول بهداشت در شهرهاست، يكي از وظايف شهرداريهاست. گاوداري زنديه هم جدا از اينها نيست.
گاوها، سروصدا ندارند، آزارشان به كسي نميرسد اما بو دارند: «بو، مشكل اصلي بو است كه خيلي زياد است. تابستان تا 3كيلومتري گاوداري بو ميآيد. مردم چه گناهي كردهاند كه بايد كنار اين گاوداري زندگي كنند.»
اينها را «حسين عليزاده»، مدير اداره ساماندهي شهرداري منطقه 18 ميگويد. به گفته عليزاده، 2سال پيش هم با شكايت شهرداري اين گاوداري را پلمب كردند: «ما شكايت كرديم، آنجا را پلمب كردند بعد خودشان فك پلمب كردند.»
«وحيد نوروزي»، شهردار منطقه 18 هم گاوداري زنديه را خوب ميشناسد، از نگاه او صنايع فرصتي براي توسعه منطقه18 هستند اما نبايد آلايندگي داشته باشند و در زندگي مردم اختلالي ايجاد كنند. «نوروزي» ميگويد كه پرونده گاوداري زنديه روي ميز است و شهرداري هم ميداند كه با وجود اين گاوداري به مردم محلههاي پيراموني سخت ميگذرد اما ميگويد: «به ما وقت بدهيد، وقت بدهيد تا اين مشكل را حل كنيم.»
آنطور كه «محمد زنديه»، مدير گاوداري ميگويد شكايت چند سال پيش شهرداري به دليل تجمع كود و فضولات گاوها بيرون در ورودي بوده است، حالا اما به گفته او: «كودها را كه برديم، مشكل پلمب هم حل شد، الان كودها را زمان زيادي داخل گاوداري نگهداري نميكنيم كه بوي كمتري ايجاد شود.
اين گاوها آزار ندارند بعد هم مسأله اين است كه اين گاوداري زماني اينجا راهاندازي شده كه بافت مسكوني وجود نداشته، خودمان هم ميدانيم كه ديگر نميتوانيم بمانيم. از نظر اقتصادي هم ماندن در اين منطقه براي ما به صرفه نيست.». «زنديه»، ميگويد كه گاوهايش را از تهران ميبرد، همه 1200 رأس را.»
گاوداري زنديه كه از تهران برود، ساكنان كوچه پشتي هم ميروند. خانههاي 12 متري دغدغه اسبابكشي ندارند. سبك آمدهاند و سبك هم ميروند. سفرههايشان را، خوشبختيهاي كوچكشان را ميبرند جايي ديگر. شهريار يا هشتگرد، فرقي نميكند هر جا كه گاوداري زنديه زمين تازهاي بخرد و گاوها باشند، كارگران گاوداري هم هستند و چراغ خانههايشان روشن ميشود.
منبع : پارسينه
اول**1368**
تهران- ايرنا-بنبست است. نام و نشان ندارد. كوچهاي كه در آن روز و شب آدمها در خانههاي كبريتي ميگذرد. خانههاي كور، خانههاي بيپنجره. جايي كه زندگي در باريكه اين بنبست تنگ ميگذرد، خانهها پلاك شهري ندارند و با سقفهاي كوتاه آنچنان شانهبهشانه به هم چسبيدهاند كه مرزي بين آنها نيست.