۲ دی ۱۳۹۱، ۹:۵۵
کد خبر: 80466338
T T
۰ نفر
گريه 'سلمان فارسي' هنگام وفات

تهران - 'سلمان فارسي' هنگام ترك دنيا كه هيچ سرمايه ‌اي نداشت، توصيه رسول اكرم(ص) را به ياد آورد كه فرموده بود، 'نصيب شما از دنيا همچون ره توشه يك مسافر باشد' و بر وضعيت خود گريه كرد.

امروز(شنبه) هشتم صفر مصادف با سالروز وفات سلمان فارسی است. هنگامی كه این صحابی رسول خدا(ص) یعنی در سال 35 هجری در بستر مرگ قرار گرفته بود، شخصی به عیادتش آمد و سلمان را در حال گریستن مشاهده كرد. آن شخص پرسید: چرا گریه می كنی؛ در صورتیكه پیامبر، هنگام وفات، از تو راضي بود؟

سلمان پاسخ داد: به خدا سوگند گریه ام از ترس مرگ یا طمع به دنیا نیست؛ بلكه به خاطر توصیه پیامبر(ص) خداست كه می فرمود 'باید نصیب هر یك از شما از دنیا، همچون ره توشه یك مسافر باشد.' اینك من در حالي از دنیا مي روم كه این همه وسایل، پیرامون من است(در حالیكه در كنار سلمان فقط یك كاسه و آفتابه بود!)



** سلمان را از زبان خودش بشناسیم

در حدیثي طولاني، سلمان زندگي و تاریخچه حیات پیش از اسلام خود را اینگونه بیان كرده است:

در روستاي جي اصفهان (برخی نیز آن را از روستاهای شیراز دانسته اند) دهقان زاده اي بودم كه پدرم در زمین خود كشاورزي مي كرد و به من علاقه زیادي داشت.

در آیین مجوس خیلي زحمت كشیدم، همیشه مواظب آتشي بودم كه مي افروختیم و نمي گذاشتم كه خاموش شود. پدرم باغي داشت، روزي مرا به آنجا فرستاد. در راه به كلیساي مسیحیان رسیدیم. صداي نماز و نیایش آنها، مرا مجذوب ساخت.

براي كسب خبر بیشتر به درون صومعه رفتم. با دیدن مراسم نیایش آنان، با خود گفتم، این دین بهتر از آیین ما است. تا غروب همانجا ماندم و به باغ پدرم نرفتم تا اینكه كسي را بدنبال من فرستاد.

بدنبال این رغبت و علاقه، از مركز دین آنان پرسیدم؛ گفتند در شام است.

چون پیش پدرم برگشتم مشاهدات خود و علاقه خویش را نسبت به معبد و آیین آنان ابراز كردم. پدرم با من در این باره بحث كرد و گفت وگوهایمان به مشاجره كشید تا اینكه مرا زنداني ساخت و بر پاهایم زنجیر بست.

به مسیحیان پیغام دادم كه من دین آنان را برگزیده ام. هر گاه قافله اي از شام بر آنان وارد شود مرا باخبر سازند تا همراهشان به شام بروم و چنین كردم.

از بند پدر گریخته و همراه كاروان به شام رفتم و به حضور اسقف، كه رییس كلیسا و عالم بزرگشان بود رفته، داستان خویش را برایش نقل كردم، پیش او بودم و به عبادت و درس مي پرداختم.

پس از فوت آن اسقف كه مردي دنیا دوست بود، جانشین وي را كه به امور آخرت راغب تر و در دین كوشاتر بود، بیشتر دوست داشتم. محبت شدید من نسبت به او، دیري نپایید، زیرا مرگ او هم فرا رسید. قبل از فوتش از او راهنمایي خواستم و پرسیدم كه پس از خود، مرا به خدمت چه كسي توصیه مي كني؟ و او مرا به مردي در موصل راهنمایي كرد.

پس از مدتي كه در موصل بودم، با فوت او، براي آینده امور دین خود، سراغ عابدي در 'نصیبین' رفتم و پس از وي هم، آهنگ سفر به 'عموریه' - یكي از شهرهاي روم - كردم و ضمن استفاده از محضر اسقف آنجا، براي امرار معاش خود چند گاو و گوسفند خریدم.

به آن شخص گفتم پس از خود، مرا به التزام و خدمت چه كسي سفارش ‍ مي كني؟ گفت من كسي را كه مثل خودم باشد سراغ ندارم ولي تو در عصري زندگي مي كني كه بعثت پیامبري بر اساس آیین حق ابراهیم(ع) نزدیك است. آن پیامبر به سرزمیني داراي نخلستان كه بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده هجرت مي كند. اگر توانستي خود را به او برسان.

سپس گفت: از نشانه هاي آن پیامبر این است كه صدقه نمي خورد، ولي هدیه قبول مي كند و میان دو كتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببیني حتما مي شناسي.

روزي همراه قافله اي كه از جزیرة العرب بود به سوي آن دیار روان شدم. آنها از روي ستم، مرا در وادي القري به یك یهودي فروختند. مدتي به خیال اینكه این محل پر درخت، همان سرزمین موعود است بسر بردم ولي آنجا نبود.

روزي یك یهودي مرا از آن مرد خرید و به همراه خود برد تا اینكه به شهر مدینه رسیدیم. در مدینه، در باغ خرماي آن شخص كار مي كردم. مدتي گذشت و خداوند آن پیامبر را برانگیخت و بالاخره پس از سال هایي چند كه از بعثت مي گذشت به مدینه هجرت كرد و در قبا میان طایفه 'بني عمروبن عوف' فرود آمد.

از گفت وگوي مالك خود با یكي از عموزادگانش پي بردم كه آن پیامبر كه در جستجویش هستم هموست.

شبانه به صورت مخفي از خانه آن شخص بیرون آمده خود را به 'قبا' رساندم. خدمت پیامبر رسیدم. چند نفر هم در حضورش بودند.

گفتم: شما در اینجا غریب و مسافرید. من مقداري غذا همراه دارم كه نذر كرده ام صدقه بدهم و چه كسي از شما سزاوارتر.

پیامبر به اصحاب خود فرمود بخورید به نام خدا، ولي خودش دست به غذا نزد. پیش خود گفتم این نخستین نشانه، كه پیامبر صدقه نخورد. فرداي آن روز، مجددا همراه با غذایي خدمتش رسیدم و از روي احترام، بعنوان هدیه تقدیمش كردم. به اصحابش فرمود بخورید به نام خدا و خودش نیز با آنان میل فرمود. گفتم این نشانه دوم كه او هدیه را پذیرفت.

در جستجوي نشانه سوم بودم. پس از چند روز او را همراه اصحابش در قبرستان بقیع دیدم. دو عبا در بر داشت. یكي را پوشیده و یكي را به شانه انداخته بود. پشت سرش قرار گرفتم تا مهر نبوت را ببینم. همین كه متوجه مقصود من شد عبا را از دوش خود برداشت و من آن علامت و مهر نبوت را، آنگونه كه توصیفش را شنیده بودم دیدم. خود را روي پایش انداخته و بر آن بوسه زدم و گریه كردم.

از من ماجرا را پرسید و من داستان و سرگذشت خویش را براي آنحضرت بازگو كردم. از آن پس، مسلمان شدم ولي چون برده بودم از شركت در جنگ بدر و احد محروم ماندم. به پیشنهاد پیامبر با صاحب و مالك خود مكاتبه (نوعي قرارداد میان برده و مالك است كه او به تدریج در مقابل پرداخت قیمت خودش‍ به مالك، آزاد مي شود) نمودم و با یاري و كمك مسلمین و عنایت خداوند آزاد گردیدم و اینك به عنوان یك مسلمان آزاد، زندگي مي كنم و در جنگ خندق و سایر جنگ ها شركت كرده ام.

خدمتكار سلمان هنگام وفات این صحابی رسول خدا(ص) از او سووال می كند كه چه كسي او را غسل مي دهد و سلمان در پاسخ می گوید: آن كسی مرا غسل خواهد داد كه پیامبر(ص) را غسل داد.

زاذان می پرسد: او در مدینه است و شما در مدائن. چگونه ممكن است شما را غسل دهد؟

سلمان گفت: همین كه چانه ام را بستي، صداي پاي او را مي شنوي. مرا رسول الله(ص) از این مطلب، آگاه كرده است.

زاذان مي گوید: همین كه روح پاكش از این جهان رخت بربست و چانه اش را بستم و جلوي در آمدم، دیدم امیرالمومنین(ع) با قنبر پیاده شدند و از من سووال كرد كه آیا سلمان وفات كرد و من گفتم آری.

آنگاه حضرت، روپوش از روي سلمان برداشت و فرمود:‌ خوشا به حالت، اي اباعبدالله (كنیه سلمان) هنگامیكه حضور پیامبر رسیدي به او بگو كه با من چه كردند!

حضرت علی(ع)، سلمان را آماده دفن كرد و پس از كفن، بر او با تكبیري بلند نماز خواند و آنگاه دو بیت شعری كه گفته شد را به عنوان هدیه بزرگ خویش بر كفن سلمان نوشت: بدون ره توشه اي از حسنات و قلب سلیم، برخداي كریم وارد شدم و ... هنگامي كه ورود، بر كریم باشد، برداشتن توشه راه، زشت ترین چیزهاست.'

منبع: كتاب 'سلمان و بلال' نوشته حجت الاسلام 'جواد محدثی'

فراهنگ (2) ** 1003 ** 1071

سرخط اخبار فرهنگ